پاسخ اجمالی:
دین اسلام با دعوت به علم و قلم آغاز شد. در سوره «رعد» به نور بودن علم اشاره و در سوره «روم» درك اسرار هستى را ويژه عالمان می داند. در سوره «بقره» علم را به عنوان امتياز انسان بر ساير موجودات دانسته و به همین خاطر سزاوار سجده فرشتگان می داند. همچنین طبق آیات سوره «مجادله» درجات قُرب به خدا متناسب با درجات معرفت است و در سوره «طه» اشاره به علم طلبی انبیاء دارد. به هر حال آيات بسیاری وجود دارد که دليل روشنى بر مسأله لزوم معرفت و تلاش مستمر در مسير فراگيرى علم است.
پاسخ تفصیلی:
در اهمیت «علم» در تعالیم اسلامی همین بس که دعوت اسلام با دعوت به علم آغاز شده است. خداوند در سوره علق می فرماید: «اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الاِْنسَانَ مِنْ عَلَق اقْرَأْ وَرَبُّكَ الاَْكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (1)؛ (بخوان به نام پروردگارت كه [جهان را] آفريد، ـ و انسان را از خون بسته اى خلق كرد ـ بخوان كه پروردگارت [از همه] والاتر است، ـ همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود، ـ و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت).
اين آيات كه از نخستين جرقّه هاى وحى بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) (در جبل النور، و در كنار غار حرا) حكايت مى كند؛ با مسأله معرفت شروع و با معرفت پايان مى گيرد.
نخست از قرائت كه يكى از ابزار شناخت است، سخن مى گويد؛ و در آخر نيز از معلم بزرگ عالم هستى يعنى خداوند كه انسان شاگرد كوچك دبستان او است بحث مى كند. آيا اينها دليل روشنى بر امكان و لزوم شناخت نيست؟
در سوره رعد آمده است که علم، نور و روشنايى است. «قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ» (2)؛ (بگو: آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!)
«وَمَا يَسْتَوِى الاَْعْمَى وَالْبَصِيرُ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ» (3)؛ ([بدانيد] نابينا و بينا هرگز برابر نيستند، ـ و نه تاريكى ها و روشنايى، ـ و نه سايه [آرام بخش] و باد داغ و سوزان).
در اين آيات «ظلمت» را هم رديف نابينايى، و «نور» را هم رديف بصيرت و بينايى قرار داده. اشاره به اين كه علم و معرفت، نور و روشنايى است و جهل و ناآگاهى مساوى با كورى است، و اين از زيباترين تعبيرات براى تشويق به معرفت و شناخت است.(4)
در جای دیگری آمده است که درك اسرار هستى ويژه عالمان است. «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَات لِلْعَالِمِينَ» (5)؛ (و از نشانه هاى او آفرينش آسمانها و زمين، و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست؛ در اين نشانه هايى است براى اهل دانش).
«وَتِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ» (6)؛ (اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم، و جز اهل دانش آن را درك نمى كنند).
در آيه اوّل فهم اسرار كتاب تكوين را ويژه عالمان مى شمرد، و در آيه دوّم درك رازهاى كتاب تدوين يعنى قرآن را مخصوص آنها.
و اينها از يك سو تشويقى است براى علم و معرفت و از سوى ديگر دليلى است بر مسأله شناخت.
علاوه بر این خداوند نخستين معلّم است. «وَعَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَاءَ كُلَّهَا» (7)، (سپس، تمامى علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را به آدم آموخت).
«الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاِْنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» (8)؛ (خداوند رحمان، ـ قرآن را تعليم فرمود، ـ انسان را آفريد، ـ و به او سخن گفتن آموخت).
«عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» (9)؛ (و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت).
«الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (10)؛ (همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود).
اين معلم بزرگ عالم هستى گاه به آدم تمامى علم اسماء را مى آموزد، و گاه به نوع انسان آنچه را كه نمى داند و به آن نياز دارد (از طريق تكوين و تشريع) تعليم مى دهد.
گاه قلم به دست او مى دهد، نوشتن را مى آموزد؛ و گاه يك حرف و دو حرف بر زبان اش مى نهد و شيوه سخن گفتن را به او تعليم مى دهد، و اينها همه حاكى از آن است كه يكى از بزرگترين اوصاف او تعليم دادن بندگان است؛ تعليمى كه وسيله شناخت و معرفت آنها مى شود.
همچنین گفته شده که امتياز انسان بر ساير موجودات به علم است: «قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ» (11)؛ (فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن. هنگامى كه آدم آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را مى دانم؟! و مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد!).
اين سخن بعد از آن گفته شد كه خداوند به فرشتگان دستور داد هنگامى كه خليفه و نماينده خودم «آدم» را آفريدم، همه در برابر او سجده و خضوع كنيد، و از اين طريق برترى او را آشكار سازيد. فرشتگان هنگامى كه آمادگى و استعداد آدم را براى علم و معرفت در بالاترين حدّ يافتند پى به اين حقيقت بردند كه چرا او خليفة الله و گل سر سبد عالم هستى است و از گفتگويى كه قبلا در اين زمينه كرده بودند نادم و پشيمان گشتند.(12)
همچنین درجات قُرب به خدا متناسب با درجات معرفت است.
«... يَرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات» (13)؛ (اگر چنين كنيد، خداوند كسانى از شما را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد).
در آغاز اين آيه سخن از چند دستور اخلاقى درباره آداب مجلس است، و به دنبال آن درجات عالمان و مؤمنان را در پيشگاه خداوند به عنوان نتيجه و پاداش كسانى كه به اين دستورات عمل كنند ذكر مى كند.
«درجات» جمع «درجه» به معناى پله هايى است كه به طرف بالا مى رود؛ در مقابل «دركات» جمع «دركه» كه به معناى پله هايى است كه رو به پايين مى رود (مانند پله هاى سرداب).
تعبير «درجات» به صورت نكره اشاره اى است به عظمت اين درجات، و جمع بودن آن شايد اشاره اى است به تفاوت ميان عالمان در اين درجات.
به هر حال منظور از بالا بردن درجات، مسلّماً بالا بردن مكانى نيست؛ بلكه بالا بردن از نظر مقام قرّب در درگاه خداوند است.
در تفسير الميزان آمده است كه از اين آيه استفاده مى شود كه مؤمنان دو گروه اند: مؤمنان عالم و مؤمنان غير عالم و مؤمنان عالم برتراند، سپس به آيه شريفه «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ» (14)؛ (آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟!» استدلال مى كند).
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه رابطه ايمان و علم را بيان مى كند.(15)
نکته دیگر اینکه انبيا خواهان علم بيشترند. «وَقُلْ رَّبِّ زِدْنِي عِلْماً» (16)؛ (بگو: پروردگارا! علم مرا افزون كن).
اين آيه كه مخاطب در آن شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است مى گويد حتى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)با آن مقام علم عظيم باز مأمور بود علم بيشترى را طلب كند، و اين نشان مى دهد كه انسان در هيچ مرحله از عمر فارغ التحصيل نمى شود، و مسير علم و دانش و معرفت نقطه پايانى ندارد.
«قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (17)؛ (موسى به او گفت: آيا [اجازه مى دهى] از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟).
به اين ترتيب موسى(عليه السلام) آن پيامبر اولوالعزم با آن شرح صدرى كه به مقتضاى «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» (18)؛ (پروردگارا سينه ام را گشاده كن) و به مقتضاى «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً» (19)؛ (هنگامى كه موسى به رشد و كمال رسيد، حكمت و دانش به او داديم) مقام علمى بلندى داشت باز مأمور مى شود كه در برابر خضر(عليه السلام) زانو زند، و همچون يك شاگرد از او درس بياموزد.
به هر حال اين آيات دليل روشنى بر مسأله امكان و لزوم معرفت و تلاش مستمر و توقف ناپذير در مسير فراگيرى علم و شناخت و اهمیت آن است.(20)،(21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.