پاسخ اجمالی:
در منابع تاریخی آمده است: امام علی(ع)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که یکی از آن عبور نکردن خوارج از نهر بود درحالیکه چند نفر از عبور آنها خبر می دادند و دیگری باقی ماندن تنها ده نفر از خوارج و کشته شدن تنها ده نفر از یارانش و سوم حضور شخصی سیاه چهره در میان خوارج که یکی از دستانش همانند سر پستان است.
پاسخ تفصیلی:
در منابع تاریخی آمده است: امام علی(علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که یکی از آن عبور نکردن خوارج از نهر و دیگری باقی ماندن تنها ده نفر از خوارج و کشته شدن تنها ده نفر از یارانش و سوم حضور شخصی سیاه چهره در میان خوارج که یکی از دستانش همانند سر پستان گوسند است.
که در اینجا به هر یک از این سه واقعه اشاره می کنیم:
در کتاب ارشاد ـ به نقل از جُنْدَب بن عبد الله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در جنگ جَمَل و صِفّين با على(عليه السلام) همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد، ترديد نورزيدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمديم، ترديد در من راه يافت و گفتم: قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ اين، كارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... – و دور از لشکر در سایه ای نشستم - امير مؤمنان على(عليه السلام) نزد من آمد... در اين حال، سوارى پيش آمد كه در جستجوى امير مؤمنان(عليه السلام) بود.
گفتم: اى امير مؤمنان! اين سوار تو را مى جويد.
فرمود: «به وى اشاره كن - بیاید - !».
اشاره كردم و آمد.
گفت: اى امير مؤمنان! آن جماعت از نهر عبور كردند.
على(عليه السلام) فرمود: « نه! - هر گز عبور نخواهند کرد-».
گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور كردند.
على(عليه السلام) فرمود: « نه! چنين نكرده اند».
گفت: همانا كه چنين است.
در اين حال، - شک من بیشتر شد-. باز شخص ديگرى آمد و گفت: اى امير مؤمنان! آنان- از پل - عبور كردند.
على(عليه السلام) فرمود: « نه! عبور نكرده اند».
گفت: به خدا سوگند، نزدت نيامدم، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارها يشان را در آن سو ديدم.
امیر مومنان على(عليه السلام) فرمود: « به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد و اين سوى آب، هلاك خواهند گشت. سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جنبنده را آفريد، ايشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسيد، جز آن كه خداوند، آنان را بكشد. و هر كه دروغ ببندد، ناكام است!»...
آن گاه علی(عليه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم...
با خود گفتم: بار خدايا! من با تو پيمانى مى سپارم كه روز قيامت، مرا از آن واخواست فرمايى: اگر آن جماعت از نهر عبور كرده باشند، من نخستين كسى خواهم بود كه با وى(علی(عليه السلام) )، بجنگم و نيزه را در چشم او فرو برم؛ و اگر عبور نكرده باشند، به كارزار و جنگ با وی برمی خيزم که او صادق است.
چون به نزدیک خوارج رسيديم و پرچم ها و بارها را، چنان كه علی(علیه السلام) فرموده بود، يافتم. على(عليه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پيش رانْد.
آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آيا حقيقت برايت روشن شد؟».
گفتم: آرى، اى امير مؤمنان!
علی(علیه السلام) فرمود: «پس اين تو و اين دشمنت...»
آن گاه جوانی نزد علی(عليه السلام) آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! من پيش تر در- مورد این جنگ - ، به ترديد افتادم؛ ولی اكنون نزد خدا و تو، توبه مى كنم پس از من درگذر – که تو را صادق یافتم-.
على(عليه السلام) فرمود: «همانا خداوند است آن كه گناهان را مى آمرزد. پس از خدا غفران بخواه». (1)
و اما در مورد شخص سیاه چهره، ناقص دست و کشته های خوارج در کتاب مسند ابن حنبل و دیگر کتب روایی و تاریخی اهل سنت آمده است: آن گاه كه خوارج نهروان كشته شدند، ... گويا افراد از كشتن خوارج، اضطرابى در جان خويش احساس مى كردند.
على(عليه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با ما درباره اقوامى سخن گفت كه از دين، بيرون مى روند، همانند تيرى كه از هدف بيرون رود، و هرگز به آن باز نمى گردند... و نشانِ آن، اين است كه در ميان آنان، مردى است سياه با دستى ناقص كه يكى از دستانش همانند پستان زن(2) است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پيرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجوييد، كه همانا من يقين دارم وى در ميان ايشان است».
آن گاه خطاب به یارانش فرمود: «نظر اندازيد!» - تا او را بیابید-. یاران نظر انداختند و نشانى از آن مرد نيافتند.
على(عليه السلام) فرمود: «باز گرديد و نظر اندازيد! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده».
سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر يافتند او را بيرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(عليه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(عليه السلام) گذاشتند.
على(عليه السلام) تكبير برآورد و گفت: «الله اكبر! خدا و پيامبرش راست گفته اند».
آن گاه، كمانى... که به دست داشت در عضو ناقص آن مرد فرو برد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفته اند». مردم، هم تكبير برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى كردند، از ايشان رخت بر بست.
مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: از سپاه على(عليه السلام)، كسانى كه كشته شدند، نُه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند... در حالی که، ذو ثُدَيّه ناقصْ دست در ميانشان بود... و على(عليه السلام) فرمود: «الله اكبر! بر محمّد (صلى الله عليه وآله) دروغ نبستم. همانا اين، همان ناقصْ دستى است كه دستش استخوان ندارد و سر آن، برآمدگى اى همچون پستان زن است و هفت مو بر آن رُسته كه سرِ آنها خميده است».
آن گاه مردم به بازويش نگريستند و گوشتى متراكم بر شانه اش ديدند، همانند پستان زن، كه موهاى سياهى بر آن رُسته بود. که هر گاه آن قطعه گوشت را مى كشيدى، كِش مى آمد و به كف دست ديگرش مى رسيد و وقتى رهايش مى كردى به طرف شانه اش بر مى گشت. پس على(عليه السلام) خم شد و سجده شکر گذاشت.
در تاريخ الطبرى ـ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه ـ هم آمده است: على(عليه السلام) در جستجوى ذو ثُدَيّه برآمد و همراهش ابو جبره سليمان بن ثُمامه حنفى و ريّان بن صبرة بن هوذه بودند. پس رَيّان بن صبرة بن هوذه، ذو ثُدَيّه را در شكافى همراه با چهل يا پنجاه كشته يافت.
چون بيرون آورده شد، على(عليه السلام) به بازويش نگريست و ديد كه گوشتى متراكم همانند پستان زن، بر شانه اوست كه برآمدگى اى دارد و بر آن موهاى سياهى رُسته است، كه وقتى آن را مى كِشند، كشيده مى شود و به درازاى دست ديگرش مى رسد و وقتى رها مى شود، به طرف شانه اش بر مى گردد، همانند پستان زن!
چون برون آورده شد، على(عليه السلام) فرمود: « الله اكبر! به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده. هَلا! به خدا سوگند، اگر نبود كه دست از عمل مى كشيديد، به شما خبر مى دادم كه خداوند بر زبان پيامبرش چه جارى فرمود درباره كسى كه با آنان، بينش مندانه و با شناختِ حقّى كه بر آنيم، بجنگد».(3). (4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.