پاسخ اجمالی:
از ابن عباس نقل شده: «وقتی على(ع) وارد مسجد شد مردم با اشتیاق آمدند تا با وى بیعت کنند، من هراس داشتم که برخى از دشمنان على(ع) سخنى بگویند و على(ع) در امر حکومت، رویگردان شود... لیکن هیچ کس سخنى نگفت، و بر خلاف نگرانی من، تمامى مردم با رضایت و خشنودی و بدون اکراه، با او بیعت کردند». امام على(ع) می فرماید: «مردم برای بیعت، آنچنان گرد من ازدحام نمودند، به گونه اى که کفش از پایم در آمد و عبا از دوشم افتاد و حسن و حسین، در زیر پاها لگد مال شدند، و پهلوهایم بر اثر ازدیاد مردم آزرده شد».
پاسخ تفصیلی:
طبری در تاریخ خود به نقل از ابن عباس می نویسد: هنگامى که على(علیه السلام) وارد مسجد شد مردم با شور و شوق آمدند تا با وى بیعت کنند، من هراس داشتم که برخى از دشمنان على(علیه السلام) که پدر یا برادر و یا نزدیکان آنها در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) توسط وى کشته شده بودند، سخنى بگویند و على(علیه السلام) در امر حکومت، رویگردان شود و آن را رها کند همواره نگران این امر بودم و هراس داشتم؛ [لیکن] هیچ کس سخنى بر زبان نیاورد، و بر خلاف نگرانی من، تمامى مردم با رضایت و خشنودی و بدون اکراه، با او بیعت کردند.(1)
همچنین ابن قتیبه در کتاب امامت و سیاست می نویسد: مردم براى بیعت با على(علیه السلام) با خشنودی تمام، مانند پروانگان گرد شمع، گرد او ازدحام نمودند، تا آن جا که کفش ها لگد مال شد، عباها از دوش افتاد، و پیرمردها بر اثر ازدحام لگدمال شدند.(2)
و نیز شرح نهج البلاغة به نقل از ابو مخنف آورده است: مهاجران و انصار، در مسجد پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) گرد آمدند تا بیندیشند چه کسى را به پیشوایى بگمارند. مسجد از جمعیت پُر شد. عمّار، ابو هیثم، رفاعة بن رافع، مالک بن عجلان و ابو ایّوب و خالد بن زید و دیگران از مردم، هم رأى شدند که علی(علیه السلام) را برای پذیرش خلافت، متقاعد سازند که بیشتر از همه، عمّار اصرار مى ورزید. وى خطاب به مردم گفت: اى گروه انصار! ... به درستى که على(علیه السلام)، به جهت برترى و سابقه اش، سزاوارترینِ مردم براى پیشوایى است.
مردم گفتند: اینک به وى رضایت دادیم.
آن گاه مهاجر و انصار، رو به مردم کردند، و گفتند: اى مردم! ما از هیچ خیرى براى شما و خودمان فروگذار نمى کنیم. به درستى که على، کسى است که شما او را مى شناسید و ما کسى را که تواناتر و شایسته تر از او باشد، براى امر خلافت نمى شناسیم.
سپس تمام مردم گفتند: ما رضایت دادیم. او نزد ما همان گونه است که شما توصیف کردید؛ بلکه برتر از آن است.
آنگاه تمام آنان به پا خاستند، و نزد على(علیه السلام) آمدند و او را از خانه بیرون آوردند و از وى خواستند دستش را براى بیعت، باز کند. على(علیه السلام) دست خود را جمع کرد. سپس مردم گرد او ازدحام نمودند، چونان شتران تشنه اى که به گرد آبخور ازدحام نمایند، تا آن جا که نزدیک بود برخى زیر پاها لگد کوب شوند. علی وقتى چنین دید، درخواست کرد که بیعت، در مسجد، و در برابر عموم مردم باشد و فرمود: «اگر یک نفر از مردم رضایت ندهد، در این امر، وارد نمى شوم».(3)
خود امام على(علیه السلام) ـ در توصیف شور و شوق مردم برای بیعت کردن- می فرماید: «مردم برای بیعت، آنچنان گرد من ازدحام نمودند، به گونه اى که کفش از پایم در آمد و عبا از دوشم افتاد و شادمانى مردم از بیعت با من، بدان جا رسید که بزرگسالان به صورت لرزان لرزان، و ناتوانان با سختى برای بیعت کردن می آمدند.(4)
همچنین امام على(علیه السلام) می گوید: «مردم آنچنان به دورم ریخته، و از هر سو به من هجوم آوردند، که حسن و حسین، در زیر پاها لگد مال شدند، و پهلوهایم بر اثر ازدیاد مردم آزرده شد، چرا که مرا در میان گرفته بودند».(5) آنگاه در توصیف آن روز فرمود: «به سانِ شتران که به بچّه هاى تازه متولّد شده شان روى مى آورند، به من رو آوردند، در حالى که مى گفتند: «بیعت، بیعت!». من دستم را می بستم، و آنان آن را باز می کردند. من دست خود را پس می گرفتم، و مردم آن را [به سوى خود] می کشیدند. (6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.