پاسخ اجمالی:
عایشه که بعد از کشته شدن عثمان، مدام روضه مظلومیت او را می خواند و داعیه خون خواهی از او را داشت، اولین کسى بود که عثمان را سرزنش مى کرد و مردم را در کشتن او به طمع انداخت، تا جایى که می گفت: نعثل را بکشید، بکشید این پیر کفتار را که هنوز پیراهن مصطفى(ص) کهنه نشده سنّت او را کهنه گردانید.
پاسخ تفصیلی:
ابن قتیبه در کتاب امامت وسیاست می نویسد: وقتى که عثمان کشته شد، عایشه گفت: به خدا سوگند، عثمان مظلومانه کشته شد. من خواهان خون او هستم. مردى از خویشاوندان مادرى عایشه به نام عبیده در پاسخش گفت: تو اولین کسى بودى که عثمان را سرزنش مى کردى و مردم را در مورد او به طمع انداختى تا جایى که در مورد او گفتى: بکشید نعثل(1) را که گناهکار است.(2)
در کتاب تاریخ طبری هم آمده است: وقتى عایشه در راه بازگشت از مکه به سرف رسید، ابن ام کلاب را دید به او گفت: «چه خبر ابن ام کلاب ؟».
ابن ام کلاب گفت: «عثمان را کشتند».
عایشه گفت: «بعد چه کردند؟».
ابن ام کلاب گفت: «مردم مدینه اتفاق کردند و سر انجام کارشان نیک یافت و درباره على ابن ابى طالب(علیه السلام) هم سخن شدند و با او بیعت کردند».
عایشه گفت: «اى کاش آسمان به زمین می افتاد؛ مرا بازم گردانید، مرا بازم گردانید». و آنگاه به سوى مکه بازگشت و مى گفت: «به خدا عثمان به ستم کشته شد، و من انتقام گیر خون او هستم»!
ابن ام کلاب به عایشه گفت: «تو نخستین کسى هستی که گفته خویش را تغییر دادى، خود تو گفتى نعثل را بکشید که کافر شده است؛ تو به ما گفتى عثمان را بکشید؛ قاتل عثمان به نزد ما کسى است که دستور کشتن داده است. در مورد علی هم آسمان از بالا نیفتاد و آفتاب و مهتاب نگرفت؛ مردم با کسى بیعت کردهاند که کارها را به نظم مىآورد و کسى که درست کار است، همانند خیانتکار نیست».(3)
اِبْنِ عِبْرى در کتاب مختصر الدول نیز می نویسد: وقتی عثمان کشته شد، عایشه از حج باز مى گشت مردى که خویشاوندی سببی با عایشه داشت به استقبال او آمد. عایشه از او پرسید چه خبر؟
آن مرد گفت: عثمان کشته شد. و مردم با على بیعت کردند. عایشه گفت: اى دریغا از عثمان، یک انگشت عثمان از هفت طبقه زمین که پر از امثال ایشان (علی) باشد افضل است (4).
در کتاب فتوح هم آمده است: عایشه عثمان را بد مى گفت و دشنام مى داد! و مردم را بر کشتن عثمان تحریص مى کرد و مى گفت: بکشید این پیر کفتار را که هنوز پیراهن مصطفى (صلی الله علیه وآله) کهنه نشده، سنّت او را کهنه گردانید. بکشید این را و زنده مگذارید. آنگاه عایشه مرکب مرتّب گردانید و به جانب مکّه عزیمت کرد. مروان بن حکم به خدمت او رفت و گفت: اى مادر مؤمنان، اگر عزیمت حجّ در توقّف دارى و این عزیمت را به اقامت تبدیل فرمایى و این فتنه برخاسته را فرو نشانى و عثمان را از معرض قتل برهانى، ثواب آن از زیارت مکّه بیشتر باشد. عایشه گفت: حجّ بر من فریضه گشته است.
مروان بن حکم گفت: چون کار عثمان ساختى، کناره مى گیرى؟ عایشه گفت: تو خیال می کنی من عثمان را نمی شناسم؟ سوگند به خدا آرزوى من آن است که عثمان را در غراره (5) کنند و به جاى طوق در گردن من اندازند و من آن غراره را ببرم تا به دریاى سبز بیندازم.
مروان گفت: در پایان کار آنچه در دل نهان داشتى از پرده بیرون گذاشتى.
عایشه گفت: راست گفتى من از عثمان به تنگ آمده ام و او را امین نمى شناسم.
عایشه این سخن را بگفت و به جانب مکّه روان شد. آنگاه عبد الله بن عبّاس پیش او آمد، عایشه به او گفت: اى عبد الله بن عباس، خداى تعالى تو را عقل و فضل و بیانى داده است. نکند مردم را از کشتن این طاغى یعنى عثمان بازدارى که او بر قوم خویشتن شوم است همچون ابو سفیان که در روز جنگ بدر بر قوم خویشتن شوم بود(6).
همچنین در کتاب أنساب الأشراف آمده است: عایشه مردم را به قتل عثمان تحریک می کرد و می گفت: «اُقتلوا نَعثلاً فقد کَفَر»؛ (پیرمردِ نادان را بکشید که کافر شده است). ولی چون شورش کنندگان، عثمان را محاصره کردند، عایشه به مکّه رفت و در آن جا ماند تا عثمان کشته شد. پس از قتل عثمان، به عایشه خبر رسید که على(علیه السلام) به خلافت برگزیده شده است، عایشه هم که امید به خلافت طلحه و زبیر داشت از این انتخاب ناراحت شد و از نیمه راه به مکّه بازگشت و عَلَم مظلومیّت عثمان و خونخواهى او را برافراشت(7).
در کتاب جمل هم آمده است: چون عایشه اجتماع کسانى را که در مخالفت با امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و جدا شدن از او را، که در مکّه گرد آمده بودند دید، و پیرویشان را از خویش در جنگ افروزی مشاهده کرد، براى پیکارْ مهیّا گشت و هر روز، جارچى او براى آمادگى حرکت، جار مى زد و چنین مى گفت: آن که قصد حرکت دارد، حرکت کند که اُمّ المؤمنین به سوى بصره در حرکت است و براى عثمان بن عفّان مظلوم، خونخواهى مى کند(8).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.