پاسخ اجمالی:
علی(ع) اعتقاد داشت، عبدالرحمن خلافت را به برادر زنش عثمان سپرد، تا او هم بعد از مرگ به خودش باز گردانَد. کما اینکه عثمانْ هنگام مرگ، عهدى براى خلافت پس خود براى عبدالرحمان نوشت. امام به آنها می فرمود: «خوب مى دانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم. به خدا سوگند، تا آنجا تسلیم هستم که کارهاى مسلمانان به سلامت باشد و در آن ستمى نباشد، مگر بر خودم؛ و این به خاطر پاداش و فضیلت صبر و نیز بى رغبتى به زر و زیورى است که به خاطرش بر هم پیشى مى گیرید».
پاسخ تفصیلی:
در کتاب تاریخ طبری آمده: زمانی که عبدالرحمان بن عوف، عثمان (برادر زنش) را به عنوان خلیفه برگزید. امام على(علیه السلام) به او فرمود: « به خدا سوگند، این کار را نکردى، جز به همان امیدى و انتظاری که دوست شما (عمر) از دوستش (ابوبکر) داشت [که خلافت را بعد از خود به تو بسپارد]. ای پسر عوف! هر کس کارش به خاطر خدا نباشد، ستایشگر او در میان مردم، به سرزنش کننده اش تبدیل مى شود.(1)
در کتاب تاریخ مدینه نقل شده است که امام علی(علیه السلام) فرمود: ای عبدالرحمان چه بخشش ویژه اى به او (عثمان) کردى! این، نخستین روزى نیست که بر ضدّ ما پشت به پشت هم دادید! [پس، صبرى نیکو باید داشت]. به خدا سوگند، خلافت را به عثمان نسپردى، جز براى آن که به تو باز گردانَد!(2)
على(علیه السلام) بر اساس شناخت ژرف خود از احوال سیاستبازان و غوغاسالاران، چنین حقایقى را بر مَلا مى کرد، و اى کاش در آن روز، گوش هاى شنوایى مى بود! شاهد این سخن بلند علی(علیه السلام)، گزارشى است که مورّخان آورده اند که : چون بیمارى بر عثمانْ چیره گشت، کاتبى را فرا خواند و گفت: «عهدى براى خلافت پس از من براى عبدالرحمان بنویس» و او نوشت.(3)
در کتاب نهج البلاغه علی(علیه السلام ) به عبد الرحمان بن عوف می فرماید: «عمر مى دانست که تو و پسر عمویت سعد و برادر زنت (عثمان) ، یک نظر دارید. و به کشتن مخالفانتان نیزفرمان داد، حال خوب مى دانید که من از دیگران بدان (خلافت) سزاوارترم. به خدا سوگند، تا آنجا تسلیم هستم که کارهاى مسلمانان به سلامت باشد و در آن ستمى نباشد، مگر بر خودم؛ و این به خاطر پاداش و فضیلت صبر و نیز بى رغبتى به زر و زیورى است که به خاطرش بر هم پیشى مى گیرید.(4)
و نیز در کتاب تاریخ الطبری آمده است: علی(ع) به ابن عباس گفت: عمر با این شورا می خواست تا خلافت را به عثمان بدهد. ابن عباس گفت چرا؟ علی(علیه السلام) فرمود: «آیا نشنیدى که عمر گفت: اگر دو نفر با یک نفر و دو نفر با یک نفر دیگر بیعت کردند، با آن سه نفرى باشید که عبد الرحمان در میان آنهاست، حال [سعد با پسر عمویش عبد الرحمان، مخالفت نمى کند و عبد الرحمان با عثمان خویشاوندى سببى دارد، آنان] با هم مخالفت نمى کنند.(5)
در کتاب شرح نهج البلاغه نقل شده که حضرت علی(علیه السلام) به ابن عباس گفت: از این رو داخل در جلسه شورا شدم که پیش از این عمرمى گفت که پیامبر خدا فرموده است: «نبوّت و امامت، با هم در یک خانه جمع نمى شوند». من در پیش دید مردم در شورا داخل شدم تا تناقض کردارش را با روایتى که نقل کرده است، روشن کنم».(6)
کتاب ارشاد ـ به نقل از جُندَب بن عبد الله ـ می نویسد: در مدینه و پس از بیعت مردم با عثمان، بر على بن ابى طالب(علیه السلام) وارد شدم و او را اندیشه ناک و اندوهگین دیدم. به او گفتم: قومت چه کردند؟ فرمود: «باید صبرى نیکو داشت» به او گفتم: سبحان الله! به خدا سوگند که تو صبورى.
فرمود: «[اگر صبر نکنم] چه کنم؟ مردم به قریش مى نگرند. قریش مى گوید: اگر خلافت به خاندان محمّد(صلى الله علیه وآله) رسد هیچ گاه به کس دیگرى نمى رسد؛ ولى اگر در غیر آنان باشد، میان شما مى چرخد».(7)
همچنین ابن شهر آشوب در کتاب المناقب می نویسد: علی(علیه السلام) در یکی از خطبه هایش در مورد نتیجه شورا فرمود: «خدایا،چه شورایى! چه وقت در برترى من بر اوّلىِ آنها (ابوبکر) تردید افتاد که اکنون با اینان برابر شمرده مى شوم؟! ولى به ناچار [و براى حفظ اسلام] با آنان در فرود و اوج ، همگام و همراه شدم؛ امّا یکى به کینه از من کناره گزید و دیگرى (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش گروید و چیزهایى دیگر...».(8). (9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.