پاسخ اجمالی:
ابن تیمیه در «منهاج السنّة» در إبطال شأن نزول «آیه عذاب واقع» وجوهى را برشمرده است. در این نوشته شبهات وى را به اختصار ذکر کرده و پاسخ هر یک را ارائه مى دهیم.
پاسخ تفصیلی:
ابن تیمیه(1) در «منهاج السنّة»(2) در إبطال شأن نزول آیه عذاب واقع وجوهى را برشمرده است. ما شبهات وى را به اختصار ذکر کرده و پاسخ مى دهیم:
شبهه نخست: از یک سو به اجماع، داستان غدیر در بازگشت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از حجّة الوداع رخ داده است، و از سوى دیگر در حدیثى آمده است: چون داستان غدیر در مناطق گوناگون منتشر شد، حارث(3) نزد پیامبر آمد، و او در مکّه در سرزمین أبطح بوده است (پس براساس این روایت، داستان سائل در مکّه رخ داده است) در حالى که طبع حال اقتضا مى کند که این ماجرا در مدینه رخ داده باشد؛ پس سازنده روایت (داستان سائل )به تاریخ داستان غدیر جاهل بوده است.
پاسخ:
اوّل: در روایت حلبى در «سیره»(4)، و سبط بن جوزى در «تذکره»(5)، و شیخ محمّد صدر العالم در «معارج العُلى» آمده است: آمدن سائل در مسجد بوده است (البتّه این سخن در صورتى پاسخ شبهه یاد شده است که مراد از مسجد، مسجد مدینه باشد). حلبى نیز تصریح کرده که آمدن سائل در مدینه بوده است. لکن این سخنان از ابن تیمیّه پنهان مانده و در ردّ جازمانه روایت، شتاب کرده است.
دوّم: چشم پوشى این شخص از حقایق لغوى، یا تعصّب کورکورانه وى که میان او و حقایق، پرده هاى ظلمانى افکنده است، او را در این گرداب فرو برده است؛ از این رو پنداشته است که واژه «أبطح» به پیرامون مکّه اختصاص دارد. در حالى که اگر به کتاب هاى حدیث و لغتنامه ها و کتاب هاى ویژه شناسایى أماکن و کتاب هاى ادبیات(6) مراجعه مى کرد، متوجّه مى شد که نگارندگان این کتاب ها تصریح کرده اند که: واژه «أبطح» هر مسیر سیلى است که داراى سنگریزه و شن باشد. آنگاه در مقام اشاره به برخى مصادیق، «بطحاء مکّه» را برشمرده اند.
و مى فهمید که واژه «بطحاء» بر هر مسیر سیلى که داراى ویژگى یاد شده باشد، گفته مى شود و هیچ مانعى ندارد که در اطراف دیگر مناطق و پیرامون دیگر بیابان ها نیز، «أبطح» وجود داشته باشد.
شبهه دوّم: به اتّفاق اهل علم، سوره معارج مکّى است؛ از این رو ده سال یا بیشتر، پیش از واقعه غدیر نازل شده است.
پاسخ: قدر مسلّم از اجماع یاد شده این است که مجموع سوره، مکّى است نه اینکه همه آیاتش مکّى باشد؛ از این رو ممکن است که خصوص این آیه مدنى باشد. و در بسیارى از سوره هاى دیگر نیز مشابه این وجود دارد.
شبهه سوم: این آیه به سبب آنچه که مشرکان در مکّه گفته بودند نازل شده است، و در آنجا به برکت وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان آنها، عذاب بر آنها نازل نشده است؛ چرا که خداوند مى فرماید: «وَمَاکَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَاکَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»(7)؛ (ولى (اى پیامبر)! تا تو در میان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار مى کنند، خدا عذابشان نمى کند).
پاسخ: هیچ ملازمه اى میان نازل نشدن عذاب بر مشرکان در مکّه، و نازل نشدن عذاب بر این مرد در داستان مورد بحث وجود ندارد؛ زیرا افعال خداوند بر اساس حکمت ها تغییر مى یابد؛ از آنجا که خداوند مى دانسته که برخى از مشرکان مکّه مسلمان خواهند شد یا از صُلب آنها فرزندانى به وجود خواهد آمد، آنها را عذاب نکرده است، و گرنه بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هدف مورد نظر نمى رسید.
و از آنجا که خداوند سبحان این حکمت را در این شخصى که با آن سخن خود از این هدایت به ضلالت پیشین برگشته، مشاهده نکرده است ـ چنانکه نوح(علیه السلام) همین ویژگى را در قوم خود یافته و گفته است: «إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّواْ عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُواْ إِلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً»(8)؛ (چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى آورند!) ـ ریشه فساد وى را با عذاب مورد تمنّایش برکنده است.
و وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) رحمتى است که از امّت اسلامى عذاب را دور مى کند، لیکن رحمت کامل آن است که موانعِ حرکت از راه روشن و وسیع اسلام برداشته شود؛ و بدین جهت خداوند سبحان آن شخص خبیث را به دلیل مخالفتش با امر خلافتِ تثبیت شده از سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، ریشه کن کرد و از مسیر راه برداشت. چنانکه حضرت در جنگ ها و غزواتش ریشه هاى فساد و گمراهى را با شمشیر برنده خویش بر مى کند، و کسانى را که سرکشى کرده و امیدى به ایمان آوردنشان نداشت، نفرین مى کرد و دعایش مستجاب مى شد:
در «صحیح مسلم»(9) به سند خود از ابن مسعود روایت شده است: چون که قریش کار را بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دشوار ساخته و عصیان و نافرمانى کرده و در اسلام آوردن کُندى کردند، فرمود: «أللّهمّ أعنّی علیهم بسَبْع کسَبْع یوسف»؛ (خداوندا مرا بر آنان با هفت (سال قحطى) مانند هفت (سال قحطى) یوسف یارى کن).
پس خشک سالى گریبان گیر آنان شده و همه چیز کمیاب شد تا به آنجا که لاشه گندیده و مردار مى خوردند، تا به حدّى که یکى از آنها از شدّت گرسنگى میان خود و آسمان، بخار و دودى مشاهد کرد و آیه: «فَارْتَقِب یَوْمَ تَأْتِى السَّمَآءُ بِدُخَان مُّبِین»(10)؛ (پس منتظر روزى باش که آسمان دود آشکارى پدید آورد...) به همین داستان اشاره دارد. این داستان را بخارى(11) نیز روایت کرده است.
و در کتاب «إصابه»(12) به نقل از بیهقى(13) از طریق مالک بن دینار روایت شده است: هند بن خدیجه همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کنار حَکَم (حکَمَ بن أبی العاص بن اُمیّه، پدر مروان) مى گذشت که حَکَم با انگشت خود به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اشاره مى کرد (مسخرگى مى کرد)، وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به این حالت دید فرمود: «أللّهمّ اجعله وزغاً»؛ (خدایا او را به رعشه و لرزه بدن گرفتار کن). در این هنگام بود که روى زانوهایش آهسته به جلو خزید (و به لرزش و رعشه بدن گرفتار آمد و نفرین رسول خدا کارگر شد).
ضمن اينكه در جريان مورد بحث خود شخص عذاب را طلب كرده؛ لذا شبهه ابن تيميه درباره اين آيه صحيح نيست.
شبهه چهارم: اگر این داستان درست بود، نشانه اى (بر عظمت و قدرت خداوند ) بسان داستان اصحاب فیل بود و مانند داستان اصحاب فیل، انگیزه هاى فراوانى بر نقلش وجود مى داشت. و از آنجا که نویسندگان کتاب هاى روایى و تفسیر، و سیره نویسان و مانند آنها این داستان را به کلّى نقل نکرده اند ـ به جز این سندِ غیر قابل قبول ـ معلوم مى شود که داستانى دروغ و بى اساس است.
پاسخ: مقایسه کردن این داستان ـ که داستانى شخصى بوده، و در پس آن اهداف فراوانى براى پنهان کردنش وجود دارد، آن گونه که خودِ نصِ غدیر را به دست فراموشى سپردند ـ به واقعه اصحاب فیل ـ حادثه بزرگى که جزء معجزات نبوى شمرده شده، و در آن، گروه فراوانى در برابر دید جهانیان نابود شدند، و گروهى نیز که برترین امّت ها بودند نجات یافته و مقدّساتشان پا برجا ماند، همچنین خانه اى که محلّ طواف امّت ها و مقصد حُجّاج که در آن روزگار بزرگترین مظهر از مظاهر پروردگار بوده، محفوظ مانده است ـ در فراوان بودن انگیزه هاى نقل آن، گزافه گویى آشکار است؛ زیرا به حکم ضرورت، انگیزه ها در داستان نخست، به مراتب کمتر از انگیزه ها در داستان دوم است. چنانکه این تفاوت را میان معجزه هاى پیامبر آشکارا مى توان مشاهده کرد؛ برخى معجزات تنها با خبرهاى واحد نقل شده اند، برخى از حدّ تواتر گذشته اند، و برخى نیز میان مسلمان ها اتّفاقى هستند، بدون اینکه نیاز به سند داشته باشد. منشأ این گونه اختلاف ها، تفاوتِ عظمت معجزات یا امور همراه با آنها بوده است.
و امّا ادّعاى ابن تیمیّه مبنى بر اینکه طبقات نویسندگان، نامى از این حدیث نبرده اند، گزافه اى دیگر است؛ زیرا در جای خود گفته شد که نویسندگان اعم از ائمّه علم، اهل تفسیر، حافظان حدیث، و ناقلان تاریخ که در کتاب ها فضایل بى شمارى براى آنها گردآورى شده و علماى فراوانى از آنها تعریف کرده اند، این حدیث را روایت کرده اند.
و تا کنون براى ما مراد وى از عبارت: «هذا الإسناد المنکر»؛ (این سند نامأنوس و ناشناخته) روشن نشده است؛ چرا كه این حدیث به صحابى بزرگ، حذیفة بن یمان(14)، و سفیان بن عُیَیْنه ـ که امامت وى در علم و حدیث و تفسیر، و نیز ثقه بودن او در روایت معروف است(15) ـ ختم مى شود.
لیکن ابن تیمیّه سند این حدیث را مُنکَر دانسته و متن آن را مورد مناقشه قرار داده است؛ زيرا هیچ یک با روش فاسد و ویژگى هاى ناهنجار وى همخوانى ندارد.
شبهه پنجم: از این حدیث بر مى آید که حارث یاد شده، به خاطر اقرار به اصول پنج گانه اسلام مسلمان بوده است، و ضرورى است که هیچ مسلمانى در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) عذاب نشده است.
پاسخ: این حدیث همان گونه که مسلمان بودن وى را اثبات مى کند، ارتداد وى را نیز به جهت ردّ سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تشکیک در آنچه که از سوى خداوند به آن خبر داده، اثبات مى کند، و عذاب الهى در حین مسلمان بودن بر وى نازل نشده، بلکه پس از کفر و ارتداد بدان مبتلا شده است؛ چرا که وى پس از شنیدن سخن پیامبر، در نبوّت حضرت شکّ کرد.
علاوه بر آنکه در میان مسلمان ها نیز کسانى بوده اند که به جهت تجرّى بر صاحب رسالت، مبتلا به عذاب الهى شده اند، که به حدیث آن در پاسخ شبهه سوم اشاره شد. و مسلم در «صحیح»(16) خود از سلمة بن أکوع روایت کرده است: مردى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دست چپ غذا مى خورد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به وى فرمودند: «کُل بیمینک»؛ (با دست راست غذا بخور).
پاسخ داد: نمى توانم. (پیامبر او را نفرین کرد و) فرمود: «لا اسْتَطَعْتَ»؛ (هرگز نتوانى)، و (چون با پیامبر لجبازى کرد) از آن پس دیگر دست راستش را نتوانست به طرف دهانش بالا ببرد.
شبهه ششم: حارث بن نعمان در بین صحابه شناخته شده نیست، و ابن عبد البرّ در «استیعاب»، و نیز ابن منده، و ابونعیم اصفهانى، و ابوموسى، در تألیفات خود پیرامون نام هاى صحابه، از وى نام نبرده اند؛ از این رو وجود چنین کسى مشکوک بوده و براى ما مسلّم نیست.
پاسخ: کتاب هاى نگاشته شده پیرامون صحابه، عهده دار ذکر نام تمام آنها نمى باشند؛ هر نویسنده اى بر اساس توان و اطّلاع خود برخى از آنها را گردآورى کرده است، آنگاه نویسندگان بعدى بر اثر جست و جو در لا به لاى کتاب ها و آثار بر نام هاى جدیدى دست یافته اند و بر آنها افزوده اند(17)؛ از این رو انکار یک شخص به مجرّد نبودن نام وى در چنین کتاب هایى، خارج از انصاف و به دور از قوانین بحث و مناظره است.
علاوه بر آنکه به احتمال زیاد، نویسندگانِ کتاب هاى پیرامون صحابه، به جهت ارتداد اخیر وى نامى از او نبرده اند(18).
ضمن اينكه اين گفته ابن تيميه كه انتظار دارد چنين شخصي با اين گستاخي در شمار صحابه قرار گيرد با عدالت جميع صحابه كه بر آن تاكيد دارد منافات دارد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.