پاسخ اجمالی:
ابن حزم، حدیث رد شمس را از دروغ ها و جعلیات شیعه می داند؛ در حالى که بسیارى از ثقات و حافظان حدیث از غیر شیعیان، با سندهاى بى شمارى آن را نقل کرده اند و گروهى از استادان فنّ حدیث از غیر شیعه، بخشى از سندها را صحیح دانسته و گروهى دیگر بخش دیگر را حسن دانسته اند. حتی برخى از بزرگان اقدام به نگارش کتابى جدا گانه در این باب نموده و کلیه سندها و طرق حدیث را در آن گرد آورده اند. افزون بر آن این واقعه در اشعار بسیاری از شاعران و در استدلالهای آن حضرت بر حقانیت خود ذکر شده است.
پاسخ تفصیلی:
ابن حزم مى گوید:
«همه شیعیان بر این باورند که خورشید دوبار براى على برگشته است؛ آیا با وجود کثرت مخلوقات و فاصله زمانى اندک از آن عصر، مى توان بى آبرویى و بى حیایى و جرأت بر دروغگویى بالاتر از این تصوّر کرد(1)!
در پاسخ باید گفت: چه بسا در ذهن خواننده این کلمات گزنده، چنین نقش ببندد که تنها شیعه قائل به ردّ شمس براى امیرمؤمنان على(علیه السلام) است، در حالى که چنین نیست بلکه بسیارى از ثقات و حافظان حدیث با سندهاى بى شمارى آن را نقل کرده اند، و گروهى از استادان فنّ حدیث بخشى از سندها را صحیح دانسته، و گروهى دیگر بخش دیگر را حسن دانسته اند. و گروهى از محدّثان نیز بر آن چهار نفر یعنى: ابن حزم، ابن جوزى، ابن تیمیه و ابن کثیر که روح خبیث اُموى را یدک مى کشند و حدیث را تضعیف نموده اند، سخت تاخته اند. و برخى دیگر از بزرگان که انکار این ویژگى نبوى و کرامت علوى بر ایشان سخت گران آمده، اقدام به نگارش کتابى جدا گانه در این باب نموده و کلیه سندها و طریق هاى حدیث را در آن گرد آورده اند؛ همچون:
1 ـ ابو القاسم حاکم بن حذّاء حسکانى نیشابورى حنفى، متوفّاى (490) به بعد؛ وى رساله اى به نام «مسألة فی تصحیح ردّ الشمس و ترغیم النواصب الشُمْس»(2) درباره حدیث نگاشته، که بخشى از آن را ابن کثیر در «البدایة والنهایة» آورده(3)، و ذهبى نیز آن را در «تذکرة»(4) یاد آور شده است.
2 ـ حافظ جلال الدین سیوطى، متوفّاى (911)؛ او نیز رساله اى به نام «کشف اللبس عن حدیث ردّ الشمس» درباره حدیث نگاشته است.
و ما اکنون نمونه اى از حافظان و بزرگانى که حدیث را نقل کرده اند، یادآور مى شویم؛ برخى از این افراد حدیث را ذکر کرده اند بدون اینکه بر آن ایرادى وارد کنند، و برخى نیز علاوه بر نقل آن پیرامونش بحث نموده و صحّت آن را تأیید کرده اند:
1 ـ حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصرى ، متوفّاى (248)؛ وى از مشایخ بخارى در صحیح، و دیگران است و همگى بر ثقه بودن او اتّفاق نظر دارند. و او با دو طریقِ صحیح، این روایت را از اسماء بنت عمیس نقل نموده و مى گوید:
بر اهل علم واجب است که حدیث أسماء را که از پیامبر براى ما روایت شده، حفظ کنند؛ زیرا از بزرگترین نشانه هاى نبوّت است(5).
2 ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى، متوفّاى (360)؛ وى این حدیث را در «المعجم الکبیر»(6) خود نقل کرده و گفته است: «این حدیث، حَسَن است».
3 ـ حافظ ابوبکر بیهقى، متوفّاى (458)؛ او در «الدلائل» آن را نقل کرده است؛ آن گونه که در«فیض القدیر»(7)مناوى آمده است.
4 ـ ابومظفّر یوسف قزأوغلى حنفى، متوفّاى (654)؛ وى در «تذکره»(8) آن را روایت نموده، سپس دیدگاه جدّش ابن جوزى را ردّ کرده، و خلاصه آن این است:
سخن جدّم مبنى بر جعلى بودن حدیث، سخنى بى دلیل، و خدشه وى در راویان آن غیر وارد است؛ به خاطر اینکه ما این روایت را از راویانى روایت کرده ایم که عادل و ثقه بوده و هیچ خدشه اى بر آنان وارد نیست. و منظور از برگرداندن خورشید، نگه داشتن آن از حرکت عادى است نه برگشت دادن حقیقى، گر چه برگشت حقیقى هم باشد هرگز جاى شگفتى نیست؛ چرا که در این صورت معجزه اى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و کرامتى براى على(علیه السلام) خواهد بود.
و متوقّف کردن آفتاب پدیده بى سابقه اى نیست، بلکه به اجماع، خورشید براى یوشع نیز متوقّف شده است، و این از دو حال خارج نیست: یا معجزه اى براى موسى است و یا کرامتى براى یوشع. در صورتى که معجزه موسى باشد، پس پیامبر ما برتر از اوست، و چنانکه کرامتى براى یوشع باشد، پس على برتر از اوست؛ زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده است: «علماء اُمّتی کأنبیاء بنی اسرائیل»؛ (علماى امّت من مانند پیامبران بنى اسرائیل هستند). تازه این سخن درباره همه علماست، چه رسد به على(علیه السلام) که برتر و افضل از همه آنهاست.
سپس وى برترى على(علیه السلام) بر انبیاى بنى اسرائیل را با دلیل و برهان اثبات کرده، و آنگاه شعر صاحب بن عبّاد پیرامون ردّ شمس، را آورده است.
5 ـ حافظ ابن حجر عسقلانى، متوفّاى (852)؛ وى حدیث را در «فتح الباری»(9) آورده، مى گوید:
طحاوى، و طبرانى در «الکبیر»، و حاکم، و بیهقى در «الدلائل»، از اسماء بنت عمیس نقل کرده اند: روزى پیامبر روى پاى على(علیه السلام) خوابیده بود و خوابش تا دَمِ غروب آفتاب به طول انجامید، و على(علیه السلام) به همین جهت نتوانست نماز عصر را بجا آورد، و وقتى پیامبر از خواب بیدار شد و از قضیّه مطّلع گشت، دعا کرد تا خورشید باز گردد، و على نماز عصر را در وقت خودش بجا آورد و پس از آن مجدّداً غروب کرد؛ و این از رساترین معجزات است. و در اینجا ابن جوزى و همچنین ابن تیمیّه در کتاب «الردّ على الروافض» اشتباه بزرگى را مرتکب شده اند که این روایت را جزء روایات ساختگى برشمرده اند.
6 ـ حافظ سیوطى، متوفّاى (911)؛ وى در کتاب «جمع الجوامع» آنگونه که در «ترتیب»(10) آن آمده است در ذکر معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را از على(علیه السلام) روایت کرده است. و در کتاب «الخصائص الکبرى»(11) مى گوید:
هنگام نبرد یوشع با پادشاهان جبّار، خورشید به خاطر او متوقّف شد، و براى پیامبر ما نیز در شب معراج چنین شد. و شگفت انگیزتر از این دو، متوقّف شدن خورشید براى على(علیه السلام) است، آنگاه که نماز عصرش قضا شده بود.
و امّا متن حدیث:
از اسماء بنت عمیس نقل شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز ظهر را در منطقه صهباء واقع در خیبر بجا آورد. آنگاه على(علیه السلام) را در پى کارى فرستاد، چون بازگشت، پیامبر نماز عصر را نیز خوانده بود، پس پیامبر سر خود را بر دامن او گذاشته و خواب رفت، و على(علیه السلام) در مدّتى که پیامبر خواب بود، اصلاً حرکت نمى کرد که مبادا حضرت بیدار شود، و آنگاه که پیامبر بیدار شد خورشید غروب کرده بود. به همین جهت دعا کرده و فرمود:«أللّهم إنّ عبدک علیّاً احتبس نفسه على نبیّه فرُدَّ علیه شرقها»؛ (خدایا بنده ات على، خود را براى پیامبرت وقف کرده، پس تو نیز روشنایى خورشید را براى او باز گردان).
اسماء مى گوید: در این لحظه آفتاب برگشته تا بر سر کوه برآمد و على(علیه السلام) وضوء گرفته نماز عصر را خواند و پس از آن دوباره آفتاب غروب نمود.
و احتجاج امیر مؤمنان به آن در روز شورا در برابر همه مردم که فرمود: «اُنشدکم الله أفیکم أحدٌ ردّت علیه الشمس بعد غروبها حتّى صلّى العصر غیری؟ قالوا: لا»(12)؛ (شما را به خدا سوگند! آیا در میان شما غیر از من کسى یافت مى شود که خورشید پس از غروب به خاطر او باز گردانده شده باشد تا او نماز عصرش را بخواند؟ همگى گفتند: نه).
و این نشان دهنده کمال شهرت این حادثه غیر مترقّبه در میان یاران باسابقه پیامبر است.
و همچنین این واقعه در شعر بسیارى از شعرا از قرن اوّل تا کنون آمده است.
حال با توجّه به این دلایل و برهان ها ارزش ابن حزم و کتابش کاملاً براى ما آشکار مى شود. کتابی که جمیع مجلّدات آن به ویژه جلد چهارم پر است از زورگویى، گزافه گویى، تحریف و تغییر حقایق، و حقّه بازى و بهتان و سخنان باطل. و علاوه بر آن، دشنام هاى زشت و انواع تهمت هاى نارواى او که بى نهایت است به گونه اى که هیچ کسى حتّى وجود پیامبر بزرگوار از نیش زبان آلوده او چه در «الفِصَل» و چه در دیگر آثار او در امان نمانده است.
چنانکه در کتاب «الإحکام»(13) مى گوید:
«قد غاب عنهم ـ یعنی الشیعة ـ أنّ سیِّد الأنبیاء هو ولد کافر و کافرة»؛ (شیعه تا کنون نفهمیده که سرور انبیا از پدر و مادر کافر متولّد شده است)!!! [شیعه و بسیاری از اهل سنت معتقدند که آنها پیرو جدشان حضرت ابراهیم(علیه السلام) بوده اند و هرگز کفر نورزیده اند.]
چه چیزى او را در این گفتار دردآور یارى نموده؟! ادب دینى؟! یا ادب نویسندگى؟! یا ادب علمى؟! یا ادب عفّت؟! کدام؟!(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.