پاسخ اجمالی:
محمد خضرى مى گوید: «بدون شکّ معاویه خود را از بزرگان قریش مى دانست؛ براى اینکه او فرزند بزرگ قریش، ابوسفیان بن حرب و بزرگترین فرزند اُمیّه بن عبد شمس بن عبد مناف بود، چنان که على فرزند ارشد بنى هاشم بن عبد مناف بود؛ پس آن دو چگونه در بلندى نَسَب یکسان مى باشند».
چگونه او آن دو را یکسان مى شمارد؟! در حالی که بنابر نقل تاریخ طبرى همه علما اتّفاق نظر دارند: براساس تأویل و تفسیر پیامبر اکرم(ص) منظور از «شجره ملعونه»در قرآن، «بنى اُمیّه» است.
پاسخ تفصیلی:
محمد خضرى مى گوید :بدون شکّ معاویه خود را از بزرگان قریش مى دانست؛ براى اینکه او فرزند بزرگ قریش، ابوسفیان بن حرب و بزرگترین فرزند اُمیّه بن عبد شمس بن عبد مناف بود، چنان که على فرزند ارشد بنى هاشم بن عبد مناف بود؛ پس آن دو در بلندى نَسَب یکسان مى باشند(1) .
در پاسخ چه بگوییم، به انسان ساده لوح و غفلت زده اى که عنصر نبوّت و رشته قداست که از آدم(علیه السلام) تا خاتم(صلى الله علیه وآله) و از خاتمِ رسالت به وصیّش، صاحب ولایت کبرى، انتقال یافته را همطراز عنصر اُموى عبشمى(2) قرار مى دهد و آن دو را در بلند پایگى و شرف یکسان مى بیند !
شجره اُموى شجره خبیثه اى که ریشه اش در روى زمین روئیده و قرار و ثباتى ندارد .چقدر این دو شجره از یکدیگر دورند : یکى شجره مبارکه زیتونه پرتو افکن ، و دیگرى شجره ملعونه در قرآن(3) .
و بنابر نقل تاریخ طبرى همه علما اتّفاق نظر دارند: براساس تأویل و تفسیر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) (4) منظور از شجره ملعونه در قرآن، بنى اُمیّه است. چگونه او آن دو را یکسان مى شمارد؟! در حالى که پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «إنَّ الله اختارمن بنی آدم العرب ، واختار من العرب مُضَر ، واختار من مُضَر قریشاً ، وأختار من قریش بنی هاشم ، واختارنی من بنی هاشم»(5)؛ (خداوند از میان فرزندان آدم ، عرب را برگزید ، و از میان عرب قبیله مُضَر را، و از میان مُضَر قریش را، و از میان قریش بنى هاشم را و از میان بنى هاشم مرا انتخاب کرد) .
و نیز چگونه او آن دو را مساوى مى داند؟! در حالى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در دوران زندگیش از محصول این شجره ملعونه رنج هاى بسیارى دید . حضرت از آن روزى که در خواب مشاهده کرد که آنان مانند بوزینه ها و خوک ها از منبرش بالا و پایین مى روند ، دیگر خندان دیده نشد(6) . و در پى آن بود که خداوند آیه : «وَمَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا ا لَّتِى أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ»(7)؛ (و ما آن رؤیایى را که به تو نشان دادیم، فقط براى آزمایش مردم بود)، را نازل کرد .
و چگونه آن دو را یکسان مى بیند؟! در حالى که بنى اُمیّه بندگان خدا را برده خود ساخته ، و بیت المال را حیف و میل کرده ، و کتاب خدا را وسیله فریب مردم قرار دادند ، آن گونه که پیامبر صادق امین خبر داده بود(8) . و چگونه ابوسفیان را شیخ قریش مى شمارد؟! در حالى که او ننگ و عار قریش است ، و طبق فرمایش بى پرده پیامبر بزرگوار ، او ملعون است ; زیرا روزى که آن حضرت ابوسفیان را با معاویه دید فرمود : «أللّهمَّ العن التابع والمتبوع ، أللّهمَّ علیک بالاُقیعس»(9)؛ (خدایا! تابع و متبوع هر دو را لعنت فرما! و شرّ آن سینه برآمده پُشتْ فرو رفته ـ یعنى معاویه ـ را خود برطرف نما) .
روزى نیز پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) او را دید که سوار بر مرکب است و معاویه و برادرش او را همراهى مى کنند ، یکى از جلو افسار مرکب را گرفته و دیگرى از پشت سر ، آن را مى راند ، در این هنگام حضرت فرمود : «أللّهمَّ العن القائد والسائق والراکب»(10)؛ (خدایا جلو دار ، و دنباله رو ، و سواره هر سه را لعنت فرما) .و چگونه شیخ قریش را قرین شیخ ابطح قرار مى دهد؟! در حالى که علقمه درباره او مى گوید :
«إنَّ أبا سفیانَ من قبلِهِ *** لم یکُ مثلَ العُصبة المسلمةْ
لکنَّه نافقَ فی دینِهِ *** من خشیةِ القتلِ على المرغمةْ
بُعداً لصخر مَعَ أشیاعِهِ *** فی جاحمِ النارِ لدى المضرمةْ»(11)
(همانا ابو سفیان در گذشته مانند گروه مسلمانان نبود . ولى از ترسِ کشته شدنِ ذلّت بار ، منافقانه ، دین را پذیرفت . واى به حال صخر و پیروانش در وسط آتش جهنّم در آنجا که آتش بر افروخته شده است) .اى کاش خضرى سخن مقریزى در کتاب «النزاع و التخاصم»(12) را مطالعه مى کرد آنجا که وى مى گوید :
ابوسفیان ـ رهبر احزاب ـ همان کسى است که در جنگ اُحد با پیامبر به جنگ پرداخت و هفتاد نفر از بهترین یاران آن حضرت از مهاجر و انصار به ویژه شیر خدا حمزة بن عبد المطّلب را کشت . وى در جنگ خندق با پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) کار زار کرد و در آن جنگ براى پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) چنین نوشت : «باسمک اللّهمّ أحلف باللاّت والعزّى وساف ونائلة وهُبَل ، لقد سرتُ إلیک اُرید استئصالکم ، فأراک قد اعتصمت بالخندق ، فکرهتَ لقائی ، ولک منّی کیوم اُحد»؛ (خدایا به نام تو به بُت لات و عُزّى و ساف و نائله و هُبَل سوگند مى خورم که به سوى تو آمده ام تا ریشه شما را قطع کنم ، و اینک مى بینم که به خندق چنگ زده اى ، گویا دیدار من تو را آزرده و سخت ناراحت مى کند ، بدان که امروز مانند روز اُحد از تو انتقام خواهم گرفت) .
و نامه اى را به وسیله ابو سلمه جشمى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرستاد و آن نامه را اُبىّ بن کعب(رضی الله عنه) براى پیامبر قرائت کرد و حضرت در پاسخش نوشت : «قد أتانی کتابک ، وقدیماً غرّک ـ یا أحمق بنی غالب وسفیههم ـ بالله الغرور ، وسیحول الله بینک وبین ما ترید ، ویجعل لنا العاقبة ، ولیأتینَّ علیک یوم أکسر فیه اللاّت والعزّى وساف ونائلة وهبل یا سفیه بنی غالب»؛ (نامه ات به دستم رسید ، تو را ـ اى احمق و سفیه بنى غالب ـ غرور از سابق فرا گرفته ، و به زودى خداوند میان تو و خواسته ات پرده انداخته ، و پیروزى و عاقبت به خیرى را براى ما رقم خواهد زد ، و اى سفیهِ بنى غالب روزى را خواهى دید که من در آن روز بت لات و عزّى و ساف و نائله و هبل را درهم مى شکنم) .
و ابوسفیان پیوسته با خدا و پیامبرش در ستیز و نبرد بود تا آنگاه که پیامبر براى فتح مکّه حرکت کرد ، در این هنگام عبّاس بن عبدالمطّلب که از زمانِ جاهلیت با او رفاقت و دوستى داشت ، او را پشت سر خود بر مرکبش سوار کرده خدمت پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) آورد . وقتى که او را به محضر پیامبر خدا وارد کرد ، در خواست کرد که به او امان دهد و هنگامى که چشم حضرت به او افتاد ، فرمود : «ویلک یا أبا سفیان! ألم یأنِ لک أن تعلمَ أن لا إله إلاّ الله؟»؛ (واى بر تو اى ابوسفیان ! آیا وقت آن نرسیده است تا بپذیرى که معبودى جز او نیست ؟) ابوسفیان پاسخ داد: «بأبی أنت واُمّی ما أوصلک وأجملک وأکرمک! والله لقد ظننتُ أ نّه لو کان مع الله غیره لقد أغنى عنّی شیئاً»؛ (پدر و مادرم فدایت باد! چقدر به رَحِم پایبندى و جمیل و کریم هستى! به خدا سوگند دانستم که اگر معبود دیگرى با خدا بود هر آینه مرا یارى مى کرد و نیازم را برطرف و خواسته ام را بر آورده مى کرد) . آنگاه پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود : «اى اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که بپذیرى من پیامبر و فرستاده خدایم»؟ در پاسخ گفت : پدر و مادرم فدایت! نسبت به این مسئله هنوز کراهتى در درونم هست . عبّاس به او گفت : واى بر تو! پیش از آن که گردنت زده شود شهادت حقّ را بر زبان جارى کن ، و در این هنگام ابوسفیان شهادتین گفت ومسلمان شد .(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.