پاسخ اجمالی:
با مراجعه به کتب تاریخى مشاهده مى شود که عمر بن خطاب نسبت به معانى کنایى برخى عبارات بى اطلاع بوده است؛ آن گونه که قصد کرد حذیفه را به خاطر سخنانش مجازات کند، اما امام علی(ع) معنای سخنان حذیفه را برای او توضیح و شرح داد.
پاسخ تفصیلی:
با مراجعه به کتب تاریخى مشاهده مى شود که عمر بن خطاب نسبت به معانى کنایى برخى عبارات بى اطلاع بوده. از آن موارد مى توان به نمونه هاى زیر اشاره نمود:
1 ـ از حذیفة بن یمان نقل شده است: وى عمر بن خطّاب را دید ، عمر به او گفت: چگونه صبح کردى، اى ابن یمان؟! حذیفه جواب داد: مى خواهى چگونه صبح کرده باشم؟! صبح کرده ام درحالى که حقّ را خوش ندارم، و فتنه را دوست دارم، وگواهى مى دهم به آنچه ندیده ام و بدون وضو صلات انجام مى دهم و در زمین چیزى دارم که خداوند در آسمان ندارد .
عمر از این سخنان خشمگین شد امّا به جهت کار مهمىّ که برایش پیش آمده بود رفت ولى قصد کرد که حذیفه را به جهت سخنانش مجازات کند. در بین راه به على بن ابى طالب(علیه السلام) برخورد کرد ، حضرت خشم را در چهره او دید ، و به او فرمود : «ما أغضبک یا عمر»؛ ( چه چیز تو را خشمگین ساخته اى عمر؟) عمر گفت: حذیفه بن یمان را دیدم از او پرسیدم چگونه صبح کرده اى؟ پاسخ داد : در حالى صبح کرده ام که حقّ را خوش ندارم . على(علیه السلام) فرمود: راست گفته است؛ چون مرگ را خوش ندارد در حالى که حقّ است .
عمر گفت: یا على، گفت: فتنه را دوست دارم. على(علیه السلام) فرمود : راست گفته است؛ چون مال و فرزند را دوست دارد، خداوند مى فرماید: « وَاعْلَمُوا أَنـَّمَآ أَمْوَا لُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ»(1)؛ (و بدانید که اموال و فرزندان شما، وسیله آزمایش شما هستند) .
عمر گفت: یا على! مى گوید : من گواهى مى دهم به چیزى که ندیده ام. على(علیه السلام) فرمود: راست مى گوید : چون به وحدانیّت خداوند گواهى مى دهد ، و به مرگ و برانگیخته شدن در قیامت، و به بهشت و دوزخ و صراط گواهى مى دهد در حالى که هیچ کدام را ندیده است .
عمر گفت: و مى گوید: بدون وضو صلات انجام مى دهم(2). فرمود: راست مى گوید بر پسر عمویم رسول خدا بدون وضو صلوات مى فرستد، و صلوات بر او بدون وضو جایز است.
عمر گفت: بزرگتر از این را نیز مى گوید! على(علیه السلام) فرمود: چه مى گوید؟ گفت: مى گوید: براى من در زمین چیزى است که براى خداوند در آسمان نیست . على(علیه السلام) فرمود: راست مى گوید ، او زن و فرزند دارد و خداوند از زن و فرزند منزّه است .
در این هنگام عمر گفت : «کاد یهلک ابن الخطّاب لولا علیّ بن أبی طالب»؛ (نزدیک بود فرزند خطّاب هلاک شود اگر على بن ابى طالب نبود) .
این حدیث را حافظ گنجى در «کفایه»(3) نقل کرده و مى گوید :
این حدیث نزد اهل نقل ثابت است و بسیارى از سیره نویسان آن را نقل کرده اند .
2 ـ حافظان ابن ابى شیبه، عبد بن حمید و ابن منذر از ابراهیم تمیمى روایت کرده اند که شخصى نزد عمر گفت : «أللّهمّ اجعلنى من القلیل»؛ (خداوندا مرا جزء گروه اندک قرار بده) . عمر گفت : این چه دعایى است؟! آن شخص گفت: شنیدم که خداوند مى فرماید : «وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّکُورُ»(4)؛ (عدّه کمى از بندگان من شکرگزارند)، و من از خداوند خواستم مرا جزء آن گروه اندک قرار دهد. عمر گفت : «کلُّ الناس أفقه من عمر»؛ (تمامى مردم از عمر داناترند)
و قرطبى این گونه آورده است: «کلُّ الناس أعلم منک یا عمر!»؛ (تمامى مردم از تو داناترند اى عمر!) .
و زمخشرى این گونه نقل کرده: «کلُّ الناس أعلم من عمر»(5)؛ (تمامى مردم داناتر از عمرند) .(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.