پاسخ اجمالی:
بعد از سرکوب شدن عبدالله بن زبیر به دست حجاج، عبدالملک امارت حجاز را به وی سپرد. حجاج، تعداد زیادی از صحابه را کشت. پس از آنكه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت، عبدالملك حكومت عراق را به وى سپرد. حجاج در کوفه خطبه ای تهدیدآمیز ایراد کرد و مردم را به شدت ترساند. در بصره نیز در بدو ورود مسجد را محاصره کرد و تعداد زیادی را همانجا کشت. بدين ترتيب حجاج در سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت و بسيارى از مردمان پارسا و بي گناه را كشت. حجاج بيست سال فرمان روايى كرد و حدود صد و بيست هزار نفر را کشت!
پاسخ تفصیلی:
عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مكه و مدينه و طائف) منصوب كرد.(1) حجاج در مدينه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالك»، «سهل بن ساعدى» را زد و جمعى ديگر را به قصد خوار كردن آنان داغ نهاد!. دستاويز او در اين كار آن بود كه اينان كشندگان عثمانند!(2) او هنگام ترك مدينه چنين گفت: «خدا را سپاس مى گويم كه مرا از اين شهر گنده بيرون مى برد. اين شهر از همه شهرها پليدتر و مردم آن نسبت به اميرالمومنين دغل كارتر و گستاخ ترند. اگر سفارش اميرالمومنين نبود اين شهر را با خاك يكسان مى كردم. در اين شهر جز پاره چوبى كه منبر پيامبر خوانند و استخوان پوسيده اى كه قبر پيامبر مى دانند، چيزى نيست»؟!(3)
پس از آنكه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت، عبدالملك دانست آن كه مى تواند عراقيان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حكومت عراق (كوفه و بصره) را به وى سپرد. حجاج چون به «كوفه» در آمد، همچون حاكمى كه از سوى خليفه آمده باشد رفتار نكرد، بلكه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شكافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت كه اين كيست؟ يكى گفت: او را سنگسار كنيم. گفتند: نه، صبر كن ببينيم چه مى گويد؟ همين كه سكوت همه جا را فرا گرفت، حجاج روى خود را گشود و چنين آغاز سخن كرد: «مردم كوفه! سرهايى را مى بينم كه چون ميوه رسيده، موقع چيدن آنها فرارسيده است و بايد از تن جدا گردد، و اين كار به دست من انجام مى گيرد، و خوان هايى را مى بينم كه ميان عمامه ها و ريش ها مى درخشد...» آنگاه سخنان تهديد آميز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند كه بى اختيار سنگ ريزه از دست مردى كه مى خواست او را سنگسار كند، بر زمين ريخت!(4) ورود حجاج به «بصره» نيز همچون ورود وى به كوفه بود. «ابن قتيبه دينورى» ورود او را به «بصره» چنين توصيف مى كند: حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهيان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نيروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصميم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره كنند و در كنار هر يك از درهاى مسجد كه بالغ بر هيجده در بود، صد نفر بايستند و شمشيرهايشان را زير لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنكه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر كس خواست از مسجد بيرون برود، كارى كنيد كه سر بريده اش جلوتر از تنش بيرون رود! ماموران در كنار درها مستقر شدند و به انتظار ايستادند. حجاج همراه دويست نفر مسلح كه صد نفرشان پيشاپيش وى، و صد نفر ديگر پشت سر او حركت مى كردند و شمشيرها را زير لباس مخفى ساخته بود وارد مسجد شد در حالی که خود او نیز شمشیرش را زیر لباس مخفی ساخته بود. حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شديم، من براى مردم سخنرانى خواهم كرد و آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى كه ديديد من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هايم گذاشتم، شمشير را از نيام بكشيد و آنها را از دم تيغ بگذرانيد! با اين نقشه، وقتى كه موقع نماز رسيد، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امير المومنين (عبدالملك) مرا به حكمرانى شهر شما و تقسيم بيت المال در ميان شما منصوب كرده است، و به من دستور داده است كه به داد مظلومان برسم و ظالمان را كيفر دهم، نيكوكاران را تقدير و بدكاران را مجازات كنم... خليفه وقتى مرا به اين سمت منصوب كرد، دو شمشير به من داد: يكى شمشير رحمت، و ديگرى شمشير عذاب و كيفر. شمشير رحمت در راه از دستم افتاد، اما شمشير عذاب اينك در دست من است!...» مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران كردند. در اين هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بي درنگ به جان مردم افتادند. مردم كه وضع را چنين ديدند، به بيرون مسجد هجوم بردند، اما هر كس گام از در مسجد بيرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدين ترتيب فراري ها را مجبور به بازگشت به درون مسجد كردند و در آنجا آنها را كشتند به طورى كه جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازير گرديد!(5)
بدين ترتيب حجاج در سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت، و بسيارى از بزرگان و مردمان پارسا و بي گناه را كشت. او چنان ترسى در دل ها افكند كه نه تنها عراق، بلكه سراسر خوزستان و شرق را فرا گرفت.
«مسعودى»، مورخ مشهور مى نويسد: حجاج بيست سال فرمان روايى كرد و تعداد كسانى كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وى يا زير شكنجه جان سپرد ند، صد و بيست هزار نفر بود! و تازه این عده غير از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند. هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (كه از شنيدن نام آن لرزه بر اندام ها مى افتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بى لباس بودند! حجاج زنان و مردان را يك جا زندانى مى كرد و زندان هاى وى بدون سقف بود از اين رو زندانيان از گرمای تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(6)، (7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.