پاسخ اجمالی:
حضرت رسول اکرم(ص) علاقه فراوانی به حضرت زهرا(س) داشتند به گونه ای در مسافرت، ایشان آخرین کسی بودند که با او خداحافظی می کردند و در بازگشت اولین کسی بودند که پیامبر(ص) به دیدارشان می رفتد، اظهار علاقه رسول الله(ص) به گونه ای بود که اعتراض عایشه را برانگیخت و حضرت(ص) در جواب او داستان شب معراج و میوه های بهشتی را بیان فرمودند.
پاسخ تفصیلی:
برای یافتن پاسخ این سوال به سراغ احادیث میرویم تا ببینیم پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تا چه حد به دخترش فاطمه(علیها السلام) اظهار علاقه مى کرد و او را دوست مى داشت:
1ـ در حدیثى از زبان عایشه مى خوانیم که مى گوید:
«ما رَاَیْتُ اَحَداً اَشْبَهَ کَلاماً وَ حَدِیثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) وَ کانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَیْهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ اِلَیْها، فَاَخَذَ بِیَدِها فَقَبَّلَها، وَ اَجْلَسَها فِی مَجْلِسِهِ»(1)؛ (من هیچ کس را در سخن گفتن از فاطمه شبیه تر به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ندیدم، هنگامى که وارد بر پدر مى شد به او خوش آمد مى گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر مى خاست، دست او را مى گرفت و مى بوسید، و او را در جاى خود مى نشاند).
2ـ در حدیث دیگرى آمده است که گیسوان او را مى بوسید: «کانَ کَثِیراً ما یُقَبِّلُ عُرْفَ فاطِمَةَ».(2)
3ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم که در بسیارى از اوقات دهانش را مى بوسید: «کانَ کَثِیراً ما یُقَبِّلُها فِی فَمِها»(3).
4ـ خلاصه آن قدر اظهار محبّت به دخترش فاطمه مى کرد که گویا عایشه ناراحت شد و گفت: اى رسول خدا! چرا وقتى فاطمه مى آید این قدر او را مى بوسى و زبان خود را در دهان او مى گذارى گویى مى خواهى عسل به او بخورانى؟
فرمود: «بله، عایشه! هنگامى که مرا به معراج بردند...»
سپس داستان میوه بهشتى را نقل فرمود (4).
5ـ هر زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به سفر مى رفت با آخرین کسى که خداحافظى مى کرد دخترش فاطمه(علیها السلام) بود و هنگامى که از سفر باز مى گشت نخستین کسى را که دیدار مى کرد زهرا(علیها السلام) بود چنانکه در «صحیح ابى داود» آمده است:
«کانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) اِذا سافَرَ کانَ آخِرُ عَهْدِهِ بِاِنْسان مِنْ اَهْلِهِ فاطِمَةَ(علیها السلام) وَ اَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ عَلَیْهِ اِذا قَدِمَ فاطِمَةَ»(5).
این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خود نیز آورده است(6).
ولى مى دانیم محبّت و مهربانى واقعى همیشه طرفینى است که یک سر مهربانى هم دردسر است، و هم کم عمق و کم ارزش، و همان گونه که گفتیم محبّت و عشق حقیقى نشانه سنخیت است، و هنگامى که سنخیت برقرار شود جاذبه از دو طرف خواهد بود.
لذا همان گونه که در روایات اسلامى شدت علاقه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به فاطمه زهرا(علیها السلام) منعکس است، شدت علاقه فاطمه زهرا(علیها السلام) به آن حضرت(صلى الله علیه وآله) نیز به وضوح دیده مى شود، گواه این سخن احادیث زیر است:
1ـ در صحیح مسلم مى خوانیم: هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه بود، یک روز در کنار خانه کعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و گروهى از یارانش در گوشه اى نشسته بودند در حالى که روز قبل شترى در آن جا ذبح شده بود.
ابوجهل گفت: کدام یک از شما حاضر است برود و بچه دان آلوده این شتر را بردارد و هنگامى که «محمّد» در سجده است پشت شانه هایش بگذارد؟
شقى ترین آنها از جا برخاست، و آن را گرفت، و هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) سجده کرد پشت شانه هاى او افکند، و آنها از مشاهده این منظره بسیار خندیدند...!
کسى این ماجرا را به فاطمه(علیها السلام) خبر داد، و او در حالى که دختر خردسالى بود آمد و آن را از شانه پدر برداشت و به کنارى افکند، رو به ابوجهل و یارانش کرد و آنها را ملامت و سرزنش نمود.
هنگامى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نماز را پایان داد آنان را نفرین فرمود، ولى آنها باز هم خندیدند، پیامبر مخصوصاً «ابوجهل» و «عتبه» و «شیبه» و «ولید» و «امیّه» و «عقبه» را به نام، مورد نفرین قرار داد و همه آنها در روز جنگ بدر به هلاکت رسیدند.(7)
آرى فاطمه(علیها السلام) از همان کودکى مجموعه اى از «محبّت» و «شجاعت» بود و در دفاع از پدر در همه حال آماده بود.
2ـ و نیز در همان کتاب در ماجراى غزوه احد آمده است: هنگامى که پیشانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دندان هاى پیشین او شکست، فاطمه(علیها السلام) به میدان اُحد آمد خون از صورت مبارک پدر شست، على(علیه السلام) با سپر آب مى آورد و فاطمه صورت پدر را شستشو مى داد، ولى خون پیوسته فزونتر مى شد، ناچار قطعه حصیرى را سوزاند و خاکستر آن را روى زخم قرار داد و مانع خونریزى شد(8).
3ـ ابونعیم اصفهانى در «حلیة الاولیاء» نقل مى کند که: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از یکى از غزوات باز مى گشت، به مسجد آمد و دو رکعت نماز خواند، و همیشه دوست داشت چنین برنامه اى را عمل کند، سپس به خانه فاطمه(علیها السلام)آمد، و قبل از دیدار با همسرانش با او دیدار کرد.
فاطمه(علیها السلام) به استقبال پدر شتافت، و پیوسته صورت و چشم هاى پدر را مى بوسید و گریه مى کرد.
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چرا گریه مى کنى؟
عرض کرد: مى بینم رنگ و رویت دگرگون شده!
فرمود: اى فاطمه! [غم مخور] خداوند پدرت را به کارى مبعوث کرده که هیچ خانه اى و خیمه اى در روى زمین باقى نخواهد ماند مگر این که عزّت (اسلام) یا ذلّت (شکست و خوارى) در آن وارد خواهد شد، و این دعوت تا آن جا که تاریکى شب پیش مى رود پیش خواهد رفت [و سیاهى ها را در هم خواهد شکست، و با وجود آن تحمل مشکل آسان است](9).
4ـ در ماجراى جنگ خندق نیز آمده است: هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مشغول حفر خندق بود فاطمه(علیها السلام) قطعه نانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورد، و مى خواست در دهان پیغمبر بگذارد. پیامبر فرمود: فاطمه جانم! این چیست؟
عرض کرد: قرص نانى براى فرزندانم پختم این قطعه را براى شما آوردم.
فرمود: دخترم! بدان این اوّلین طعامى است که بعد از سه روز به پدرت مى رسد (10).
چه جاذبه نیرومندى این پدر و فرزند را به هم پیوند مى داد؟ جاذبه اى که در اعماق جانشان ریشه دوانده، محبّتى که از تمام وجودشان سرچشمه گرفته، و عشق و علاقه اى که روح پاک آن دو را در ملکوت اعلا با هم متحد ساخته است.
و چه افتخارى براى فاطمه زهرا(علیها السلام) از این برتر؟ افتخار و فضیلتى که درباره هیچ کس در تاریخ اسلام جز على بن ابى طالب(علیه السلام) دیده نمى شود.(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.