پاسخ اجمالی:
سقیفه، خلافت را که عهدى الهى بود، به زمامدارى فردى از قریش تنزّل داد و در ادامه راه، به حکومت سلطنتى بنى امیّه تبدیل کرد. حکومتى که حاکمیّت اسلامى را به امپراطورى و پادشاهى موروثى تبدیل کرد، پدیده اى نبود که یکباره در دنیاى اسلام سر برآورده باشد، بلکه طىّ سالیانى با حمایت هاى پیدا و پنهان خلفا پا به عرصه وجود گذاشت.
پاسخ تفصیلی:
شاید حاضران در سقیفه از ابتدا فکر نمى کردند چیزى که آنها تصویب مى کنند، پس از یکى دو دهه دیگر، تبدیل به یک حکومت سلطنتى موروثى خواهد شد.
حکومت بنى امیّه پدیده اى نبود که یک روزه در دنیاى اسلام سر برآورده باشد، بلکه این حکومت طىّ سالیانى با حمایت هاى پیدا و پنهان خلفا پا به عرصه وجود گذاشت.
خلافت که عهدى الهى بود، در سقیفه به زمامدارى فردى از قریش تنزّل یافت و در ادامه راه، به حکومت سلطنتى بنى امیّه در شام انجامید. حکومتى که عشرت طلبى و زراندوزى، برترین آمال او بود و حاکمیّت اسلامى را به امپراطورى و پادشاهى موروثى تبدیل کرده بود.
آن روز که بذر برترى جویى قبیله اى در سقیفه پاشیده مى شد، ابوسفیان و دودمانش با این که به حسب ظاهر از مسلمانان محسوب مى شدند، ولى به علّت سابقه بسیار ننگینشان در به راه انداختن جنگ ها و دشمنى ها علیه اسلام و مسلمین در وضعیّتى نبودند که بتوانند از فرصت استفاده کنند و چون دوران گذشته، دیگر قبایل را به زیر فرمان آورده و آنان را علیه دین نوبنیاد بسیج کنند.
ولى از این که مى دیدند تیره هاى بى نام و نشان قریش چون «تَیْم» و «عدى» توانسته بودند با تکیه بر اصل امتیازطلبى قریش، در قدم نخست انصار را کنار زده و در مرتبه بعد سخنان صریح پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را در ارتباط با خلافت و وصایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) نادیده گرفته و راه دیگرى بپیمایند؛ در دل شادمان بودند. چه این که این امتیاز مى توانست مقدّمه امتیازهاى دیگرى باشد و همین هم شد که بالاخره دیگ طمع سران بنى امیّه نیز براى به چنگ آوردن حکومت به جوش آمد!
ابوسفیان خود به این نکته اعتراف کرده، مى گوید: «إِنَّ الْخِلافَةَ صارَتْ فِی تَیْم وَ عَدِیٍّ حَتَّى طَمِعْتُ فِیها»؛ (خلافت از آن هنگام که به دست دو طایفه تیم و عدى (قبیله ابوبکر و عمر) افتاد من نیز در آن طمع کردم!).(1)
پر واضح بود که شخصى چون ابوسفیان که تا آخرین نفس در مقابل پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) کوتاه نیامده بود، در برابر انسانهایى چون ابوبکر و عمر که آنان را از رده هاى پایین قوم قریش مى دانست،(2) هرگز کوتاه نخواهد آمد.
ولى هنگامى که ماجراى سقیفه اتّفاق افتاد ابوسفیان در مدینه حضور نداشت. پس از مراجعت، چون از قضایا باخبر شد، ابتدا به منظور فتنه جویى به نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) رفت ولى چون جوابى نشنید به سوى ابوبکر و عمر شتافت.
عمر به ابوبکر گفت: ابوسفیان نزد ما مى آید، وى مرد خطرناکى است بهتر است زکات اموالى را که جمع آورى کرده است، به خود او ببخشى تا سکوت کند!(3)
با این نقشه عمر، دوره همزیستى مسالمت آمیز ابوسفیان با دستگاه خلافت اسلامى فرا رسید ولى اسناد تاریخى نشان مى دهد که واقعیّت بسیار فراتر از یک حق سکوت معمولى و بى ارزش بوده است.(4)
هر چه بود در سال سیزدهم هجرى بنى امیّه پاداش این سکوت و تسلیم را این گونه از خلیفه وقت دریافت مى کنند.
در آن سال، ابوبکر لشکرى را به سرکردگى یزید ـ فرزند ابوسفیان و برادر معاویه ـ براى جنگ با رومیان به سوى شام گسیل مى دارد. پرچمدار این سپاه کسى جز معاویه ـ فرزند دیگر ابوسفیان ـ نیست. وى که پس از مرگ برادرش به عنوان فرمانده لشکر برگزیده مى شود در دوره خلافت عمر به ولایت آن دیار نیز منصوب مى گردد.
جالب آن که معاویه براى تصدّى این جایگاه حتّى منتظر حکم خلیفه نمى ماند بلکه خود رأساً اقدام مى کند و پس از مدّتى حکم رسمى خلیفه هم به وى ابلاغ مى گردد.
ظاهر شدن دودمان بنى امیّه و فرزندان ابوسفیان در دستگاه خلافت و ولایت، آن هم با آن سرعت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در منطقه اى بسیار دورتر از مرکز خلافت اسلامى، از اتّفاقات پر رمز و راز تاریخ اسلام است.
اتّفاقى که به وسیله آن شالوده حکومت استبدادى و موروثى بنى امیّه در شام و سپس در سراسر دنیاى اسلام آن روز، ریخته شد.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.