پاسخ اجمالی:
امام حسین(ع) براى بيدار ساختن دشمن در روز عاشورا سعى مى كرد با هشدارهاى مكرّر دلباختگى در برابر زر و زينت دنيا را از دل ها بيرون كند، شايد در طريق صحيح گام بردارند و پيش از آن كه فرصت ها از دست برود به خود آيند ولى افسوس كه دشمنان چنان مست شهوات بودند كه اين گفتارهاى انسان ساز آنها را بيدار نكرد.
پاسخ تفصیلی:
امام حسین(عليه السلام) در صبح روز عاشورا پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر، فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ لاَِحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها أَحَدٌ، كانَتِ الاَْنْبِياءُ أَحَقُّ بِالْبَقاءِ، وَ أَوْلى بِالرِّضى، وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ، غَيْرُ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ، فَجَديدُها بال، وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَ الْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ وَ الدّارُ قُلْعَةٌ، فَتَزَوَّدُوا، فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى، فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
(اى بندگان خدا! تقواى الهى پيشه كنيد و از دنيا دورى نماييد، اگر دنيا براى كسى مى ماند و يا كسى در آن مى ماند، پيامبران به بقا شايسته تر بودند [چرا كه آنان] به جلب رضايت، سزاوارتر و به قضاى الهى خشنودتر بودند و حال آنكه خداوند دنيا را براى آزمايش و امتحان و اهل آن را براى فنا و زوال آفريده است. تازه هاى آن كهنه مى شود و نعمت هايش نابود مى گردد و شادمانى آن آميخته با غم است. [چرا كه] دنيا منزلى است ناپايدار و خانه اى است كه به ناچار بايد از آن رخت بر بست. پس توشه راه برداريد و بهترين ره توشه، تقواست، تقواى الهى پيشه كنيد تا رستگار شويد).(1)
از آنجا كه سرچشمه همه گناهان و جنايات حبّ دنيا، حبّ جاه و مقام و مال و ثروت و شهوات است، امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن مخاطبان سعى مى كند با هشدارهاى مكرّر دلباختگى در برابر زر و زينت دنيا را از دلها بيرون كند، شايد در طريق صحيح گام بردارند و پيش از آن كه فرصتها از دست برود به خود آيند، به يقين ياران با وفاى او از اين نظر ساخته شده بودند ولى افسوس كه دشمنان چنان مست شهوات بودند كه اين گفتارهاى انسان ساز آنها را بيدار نكرد!
طبق روایتی دیگر از امام سجاد(عليه السلام) نقل شده که امام حسین(عليه السلام) در روز عاشورا مناجاتی با پروردگار خویش کرد پس از آن برابر سپاه دشمن آمد در حالى كه به صفوف سيل آساى آنان و عمر بن سعد ـ كه ميان اشراف كوفه ايستاده بود ـ مى نگريست، فرمود:
«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناء وَ زَوال، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِها حالا بَعْدَ حال، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْها، وَ تُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها، وَ أَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْر قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللّهَ فيهِ عَلَيْكُمْ، وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ، وَ أَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ، فَأَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدُونَ، إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ».
(حمد و ستايش خدايى راست كه دنيا را آفريد و آن را، خانه فنا و زوال قرار داد، كه همواره اهلش را از حالى به حال ديگر درآورد، فريب خورده كسى است كه دنيا او را فريب دهد و نگون بخت كسى است كه دنيا او را مفتون خود كند [مراقب باشيد!] اين دنيا شما را نفريبد، كه دنيا اميد هر كسى را كه به او دل ببندد، قطع مى كند و طمع آزمندان به خود را مى خشكاند، شما را مى بينم كه تصميم بر كارى گرفته ايد كه خداوند را خشمگين ساخته و روى كريمانه اش از شما برتافته و عذابش را بر شما نازل كرده و رحمتش را از شما دريغ داشته است.
خداى ما چه پروردگار خوبى است و شما چه بندگان بدى هستيد [به ظاهر] اقرار به طاعت او كرده و به پيامبرش محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده ايد، ولى براى قتل و كشتن فرزندان و ذرّيه اش هجوم آورديد! به يقين شيطان بر شما چيره شده و شما را از ياد خدا غافل كرده است. مرگ بر شما و برخواسته هايتان! همه ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم. اينان جماعتى هستند كه بعد از ايمان، كافر شدند. دور باد رحمت پروردگار از ستمگران).(2)
همچنین هنگامى كه سپاه دشمن آماده حمله شد، امام حسين(عليه السلام) مركب خود را طلب كرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند، به طورى كه همگى صداى آن حضرت را مى شنيدند، فرمود:
«أَيُّهَا النّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلي، وَ لا تُعَجِّلُوني حَتّى أَعِظُكُمْ بِما لَحَقٌّ لَكُمْ عَلَىَّ، وَ حَتّى اَعْتَذِرُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيْكُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَ أَعْطَيْتُمُوني النَّصْفَ، كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدُ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ، وَ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَ لَمْ تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَلاَ تُنْظِرُونِ)»(3)؛ (هان اى مردم! سخن مرا بشنويد، و براى كشتن من شتاب مكنيد، تا شما را به چيزى كه حقّ شما بر من است، موعظه كنم و دليل آمدنم را به اين ديار با شما در ميان بگذارم. اگر سخنم را پذيرفته و گفتارم را تصديق كرديد و انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذرم را نپذيرفته و از مسير عدل و انصاف كناره گرفتيد، [پس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند، تمام جوانب كارتان را بنگريد سپس مهلتم ندهيد و هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد]).
«إِنَّ وَلِيِّىَ اللهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ»؛ (ولى و سرپرست من خدايى است كه قرآن را نازل كرده و او ولايت و سرپرستى همه صالحان را برعهده دارد). (4)
خواهران و دختران امام با شنيدن اين سخنان، گريستند و صدايشان به زارى برخاست. امام برادرش عباس و فرزندش على اكبر(عليه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود:
«أُسْكُتاهُنَّ فَلَعَمْري لَيَكْثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ»؛ (آنان را آرام كنيد. به جانم سوگند! پس از اين بسيار خواهند گريست).
چون آنها ساكت شدند، حمد و ثناى الهى را بجا آورد و خدا را به عظمت ياد كرد و بر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و فرشتگان خدا و پيامبران الهى درود فرستاد، چنان با شيوايى و فصاحت سخن گفت كه راوى مى گويد: به خدا سوگند! سخنى با اين زيبايى، نه پيش از آن و نه بعد از آن از كسى نشنيدم.
امام(عليه السلام) در ادامه سخن خود فرمودند:
«أَمّا بَعْدُ، فَانْسِبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى أَنْفُسِكُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَ انْتِهاكَ حُرْمَتي؟! أَلَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ(صلى الله عليه وآله)، وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنَ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ، أَوَ لَيْسَ حَمْزَةٌ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أَبي؟ أَوَ لَيْسَ جَعْفَرُ الشَّهيدُ الطَّيّارُ ذُوالْجِناحَيْنِ عَمّي؟!
أَوَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلٌ مُسْتَفيضٌ فيكُمْ: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ لي وَ لاَِخي: «هذانِ سِيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟!».
«فَإِنْ صَدَّقْتُمُوني بِما أَقُولُ، وَ هُوَ الْحَقُّ، فَوَاللّهِ ما تَعَمَّدْتُ كِذْباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللّهَ يُمْـقِتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَ يَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ.
وَ اِنْ كَذَّبْتُمُوني فَإِنَّ فيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلُْتمُوهُ عَنْ ذلِكَ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللّهِ الاَْنْصاري، أَوْ أَبا سَعيدِ الْخِدْري، أَوْ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السّاعِدي، أَوْ زَيْدَ بْنَ أَرْقَم، أَوْ أَنَسَ بْنَ مالِك، يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لي وَ لاَِخي، أَفَما في هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمي؟!».
(اى مردم نسب مرا بررسى كنيد و ببينيد من كيستم؟ و به خود آييد و نفس خود را مورد خطاب و سرزنش قرار دهيد. آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟
آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عموى او نيستم؟ همان كسى كه قبل از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصديق كرد؟!
آيا حمزه سيّد الشهدا عموى پدرم نيست! و آيا جعفر طيّار كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند عموى من نيست؟ آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من و برادرم فرمود: «اين دو سرور جوانان اهل بهشتند؟».
اگر سخنان حقّ مرا تصديق كنيد به نفع شماست، به خدا سوگند! از زمانى كه دانستم خداوند نسبت به دروغگويان خشم مى گيرد، و دروغ پردازان زيان خواهند ديد، هرگز آهنگ دروغ نكرده ام و اگر كلام مرا باور نكرديد، در ميان شما افرادى هستند كه اگر از آنها بپرسيد، به شما خبر خواهند داد. از جابر بن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد. آنان به شما خبر خواهند داد كه خودشان اين سخن را از پيامبر خدا شنيده اند كه آن را در حقّ من و برادرم فرموده است. آيا اين گواهى ها سبب نمى شود كه دست از قتل من برداريد؟).
در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: او تنها خداوند را به زبان مى پرستد اگر بداند كه چه مى گويد، (و سخنانش نامفهوم است).
حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من تو را مى بينم كه خدا را به هفتاد زبان (آميخته با انواع شكّ و ترديدها و ضدّ و نقيض ها) پرستش مى كنى! و من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى ؛ نمى فهمى كه امام چه مى گويد!! خداوند بر دل تو مُهر زده است.
سپس امام(عليه السلام) چنين ادامه داد: «فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ اَثَراً ما أَنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَوَاللّهِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ اِبْنُ بِنْتِ نَبِىٍّ غَيْري مِنْكُمْ وَ لا مَنْ غَيْرِكُمْ، أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ خاصّةً.
أَخْبِرُوني، أَتَطْلُبُوني بِقَتيل مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أَوْ بِقِصاص مِنْ جَراحَة».
(اگر به اين سخن شك داريد؟ آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند كه در شرق و غرب عالم، فرزند دختر پيامبرى ـ در ميان شما و غير شما ـ جز من نيست.
به من بگوييد: آيا كسى را از شما كشته ام كه از من خونبهاى او را مى طلبيد؟ آيا مالى را از شما برده ام و يا كسى را مجروح ساخته ام كه قصاص آن را از من مطالبه مى كنيد؟!).
سكوت سنگينى بر سپاه دشمن سايه انداخته بود و كسى سخن نمى گفت.(5)
همچنین به هنگام به میدان رفتن برای نبرد با دشمن در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و فرمود:
«يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! قُبْحاً لَكُمْ وَ تَرْحاً، وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً، اِسْتَصْرَخْتُمُونا وَالِهينَ فَأَتَيْناكُمْ مُوجِبينَ، فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً كانَ في أَيْمانِنا، وَ جِئْتُمْ عَلَيْنا ناراً نَحْنُ أَضْرَمْناها عَلى عَدُوِّكُمْ وَ عُدُوِّنا، فَأَصْبَحْتُمْ وَ قَدْ آثَرْتُمُ الْعَداوَةَ عَلَى الصُّلْحِ مِنْ غَيْرِ ذَنْب كانَ مِنّا إِلَيْكُمْ، وَقَدْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْنا بِالْعِنادِ، وَ تَرَكْتُمْ بَيْعَتَنا رَغْبَةً فِي الْفَسادِ، ثُمَّ نَقَضْتُمُوها سَفَهاً وَ ضِلَّةً لِطَواغيتِ الاُْمَّةِ، وَ بَقِيَّةِ الاَْحْزابِ، وَ نَبَذَةِ الْكِتابِ، ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَتَخاذَلُونَ عَنّا وَتَقْتُلُونا، أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ»؛ (اى كوفيان! رويتان زشت و سياه باد! و غم و اندوه قرينتان، و به سختى و مرگ گرفتار شويد! شما ما را مشتاقانه براى فريادرسى خود خوانديد، ولى چون به سوى شما آمديم، شمشيرى كه در دستان ما بود، بر ضدّ ما به كار بستيد. و آتشى كه ما بر ضدّ دشمنان شما و خود افروخته بوديم، آن را در برابر ما شعله ور ساختيد! بدون آن كه از ما گناهى نسبت به شما سرزده باشد. عداوت و دشمنى را بر صلح و آشتى برگزيديد، و به دشمنى با ما شتافتيد و با غوطه ور شدن در فساد، بيعتى را كه با ما بسته بوديد، رها ساخته و ـ از روى جهل و نادانى و پيروى گمراهانه از سركشان امّت و بازماندگان احزاب جاهليّت و دورافكنان كتاب الهى ـ آن را شكستيد.
آرى، شما همان كسانى هستيد كه دست از يارى ما برداشتيد و ما را به كشتن داديد. لعنت خدا بر ظالمان باد!).(6)
همه مى دانيم كوفيان با نماينده امام(عليه السلام) بيعت كرده بودند و در نامه هاى خود وعده هرگونه همكارى و ايثار و فداكارى داده بودند، امّا اين گروه سست و ناتوان و نادان و بى اراده، همين كه با نخستين مشكل يعنى تهديدهاى ابن زياد روبه رو شدند، همه چيز را به فراموشى سپردند؛ نه تنها پيمان ها را شكستند و دست از يارى امام(عليه السلام) برداشتند، بلكه شمشيرى كه براى يارى او آماده كرده بودند به روى او كشيدند و آن را به خون او آغشته كردند!
و اين است سرنوشت افراد ترسو و بى اراده. اين است پايان شوم عمر پيمان شكنان بى وفا.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.