پاسخ اجمالی:
علاوه بر آیات قرآن و منابع حدیثی، دلائل عقلى حکم به بطلان تناسخ می کند. اولا: بازگشت روح یک انسان کامل به بدن جنین، یک سیر کاملاً تکرارى و غیر عاقلانه است. ثانیا: همانطور که دو جسم با یکدیگر شبیه نیستند، دو روح نیز نمى توانند با هم شبیه باشند. لذا هر جسم تنها شایسته روحى است که با آن پرورش یافته و هر روحى شایسته جسم خویش است. عقیده تناسخ، گویا همه این حقایق را فراموش کرده و چنین مى پندارد که «روح» مسافرى است که گاهى در این منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامت مى افکند.
پاسخ تفصیلی:
اگر مى بینیم فلاسفه بزرگ ما عموماً عقیده «تناسخ» و بازگشت ارواح به بدن حیوان یا انسان دیگرى را در این جهان بکلّى مردود شناخته اند، تنها از این نظر نیست که آیات قرآن مجید و منابع حدیث اسلامى این عقیده را طرد مى کنند بلکه، علاوه بر این، از نظر دلائل عقلى نیز این موضوع به روشنى ابطال شده است.
چگونه ما مى توانیم معتقد باشیم که خداوند ارواح را پس از یک سیر تکاملى ـ ولو نسبى ـ به حال اوّل باز مى گرداند، و مجدّداً روح یک انسان چهل ساله را (مثلاً) در درون جنینى قرار داده، و باز او را در همان مراحل کودکى سیر مى دهد، یک سیر کاملاً تکرارى و بى حاصل، تا این که پس از مدّتها دوباره به جاى اوّل برسد.
هرکس مى فهمد که این برنامه یک برنامه عاقلانه نیست، بلکه برنامه هاى تکاملى جدید همواره باید از نقطه ختم برنامه هاى قبلى شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت کنید!)
اکنون به سراغ دلائل عقلى دیگر برویم:
بر خلاف آنچه بعضى خیال مى کنند، روح آدمى در آغاز یک موجود کامل و ساخته و پرداخته نیست، بلکه مراحل تکامل خود را در این جهان تدریجاً مى پیماید.
کیست که نداند روح کودک، همانند جسم او، کودک است، و روح یک جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.
اصولاً روان و تن آدمى ارتباط بسیار نزدیکى با هم دارند و هر کدام در دیگرى مستقیماً اثر مى گذارد.
آخرین تحقیقات فلاسفه ما، که بر اساس نظریّه «حرکت جوهرى» بنا شده، نشان مى دهد که هرگز نباید روح را یک موجود کاملاً مستقل از جسم، و جدا از آن بدانیم و در حقیقت یک نوع «دوگانگى و ثنویّت» قائل شویم; بلکه این دو بیش از آنچه ما تصوّر کنیم، به هم مربوط و از یکدیگر اثرپذیرند، و به تعبیر بعضى، نسبت روح با جسم از جهتى شبیه نسبت «گلاب» و «گل» است؛ روانشناسى امروز نیز قدم فراتر نهاده و این رابطه را نزدیکتر ساخته است.
اشتباه نشود، نمى خواهیم مانند «ماتریالیستها» بگوئیم: روح چیزى جز خواصّ مادّه نیست، بلکه مى خواهیم بگوئیم روح در عین این که موجودى مافوق مادّه است، پیوند و ارتباط و اتّصال فوق العاده با جسم و مادّه دارد.
این، ادّعا نیست؛ حقیقتى است که هم «فلسفه» و هم «روانشناسى» آن را اثبات مى کند.
از این بیان بخوبى مى توانیم این نتیجه را بگیریم: «همانطور که دو جسم از تمام جهات با یکدیگر شبیه نیستند، دو روح نیز نمى توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»
زیرا هر روحى رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پیش خواهد رفت; و به همین دلیل شما هرگز دو نفر را نمى یابید که از نظر تظاهرات و پدیده هاى روانى کاملاً همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با یکدیگر خواهند داشت.
به تعبیر دیگر، دو جسم اگر از تمامى جهات مثل هم باشند، یکى خواهند بود و دو روح اگر در همه چیز مانند هم باشند، یک روح خواهند شد.
با در نظر گرفتن سنخیّت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم»، هیچ روحى ممکن نیست بتواند در کالبد دیگرى قرار گیرد، و اصولاً با هم تطابق و هماهنگى ندارند.
هر جسم تنها شایسته و هماهنگ روحى است که با آن پرورش یافته و بعکس، هر روحى نیز شایسته و هماهنگ با جسم خویش است.
این تناسب و هماهنگى بقدرى است که اگر (فرضاً) روحى را به کالبد دیگرى بفرستند کاملاً بیگانه و بى تناسب خواهد بود.
و نیز به همین دلیل در «رستاخیز» باید به همین بدن بازگشت کند، زیرا ادامه فعّالیّت حیاتى این روح بدون آن ممکن نیست؛ با آن پرورش یافته، و با آن خواهد زیست، منتها در یک مرحله کاملتر.
طرفداران عقیده تناسخ، گویا همه این حقایق را فراموش کرده اند و چنین مى پندارند که «روح» مسافرى است که گاهى در این منزل و گاهى در آن منزل رحل اقامت مى افکند، و یا همچون مرغ سبکبالى است که هر زمان در آشیانى مسکن مى گزیند; در حالى که چنین نیست; مسافر و مرغ، چیزى، و منزلگاه و آشیان، چیز دیگرى است; ولى روح و جسم آنچنان به هم پیوستگى و آمیختگى دارند که نه این جسم مى تواند قالب روح دیگرى گردد، و نه روح دیگرى مى تواند با این جسم، قرین و هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفل هاى مختلفى هستند که هر کدام کلیدى مخصوص به خود دارد که به درد دیگرى نمى خورد.
فرضاً، از این حقیقت صرف نظر کنیم و بپذیریم که ممکن است روح انسانى به بدن جدیدى بپیوندد، چگونه ممکن است روح یک انسان 50 ساله (مثلاً) که مراحل گوناگون را طى نموده، در جنین کودکى قرار گیرد، و پس از تولّد، مانند روح یک کودک، همان تظاهرات کودکانه را داشته باشد؛ بهانه بگیرد؛ گریه کند؛ سر لج بیفتد; داد و فریاد راه بیندازد؛ بازی هاى کودکانه و قهر و آشتى هاى بچّگانه داشته باشد؛ و در دوران جوانى نیز جوانى کند؟! این کار، اصلاً از او ساخته نیست، و این موضوع باور کردنى نمى باشد. در این جا کارى به ارتجاعى بودن این خطّ سیر نداریم؛ منظور این است که فرضاً ارتجاع و عقب گرد در جهان حیات قابل قبول باشد این کار به وسیله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن یک کودک، میسّر نمى باشد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.