پاسخ اجمالی:
درباره رویارویی کاروان امام حسین و سپاه حر بن یزید ریاحی گزارشهای متعددی وجود دارد که برآیند همه آنها چنین است: حر مأمور بود تا آمدن سپاه اصلی کوفه، کاروان امام را محاصره کند و از حرکت آنها ممانعت کند. در روز رویارویی و هنگام نماز، حر و سپاهیانش به امام حسین(ع) اقتدا کردند. بعد از نماز امام خطبه خواند و با یادآوری وضعیت نابسامانی که برای اسلام به دست بنی امیه پیش آمده بود، خود را معرفی نمود و برتری اهل بیت پیامبر را برای تصدّی امور مسلمانان گوشزد کرد.
پاسخ تفصیلی:
امام(علیه السلام) درمنطقه «ذو حسم»(1) با سپاه حرّ (سپاهى که از سوى ابن زیاد براى جلوگیرى از ورود امام(علیه السلام) به کوفه فرستاده شده بود) برخورد کرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسید امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «أَذِّنْ رَحِمَکَ اللهُ!... حَتّى نُصَلِّی»؛ (اذان بگو: خداوند ترا رحمت کند،... تا نماز بگزاریم). حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(علیه السلام) به حرّ بن یزید خطاب کرد: «یَابْنَ یَزیدَ! أَتُریدُ أَنْ تُصَلِّىَ بِأَصْحابِکَ وَ أُصَلِّی بِأَصْحابِی؟»؛ (آیا تو قصد دارى با یاران خویش نماز بگزارى و من نیز با یاران خود نماز بگزارم؟).
حر پاسخ داد: شما با یارانت نماز بگزار، ما نیز به تو اقتدا مى کنیم!
امام(علیه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به او اقتدا کردند. پس از نماز از جاى خویش برخاست و به شمشیرش تکیه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمینَ، إِنِّی لَمْ أَقْدِمْ عَلى هذَا الْبَلَدِ حَتّى أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَیْنا إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ یَجْمَعَنا بِکَ عَلَى الْهُدى، فَإِنْ کُنْتُمْ عَلى ذلِکَ فَقَدْ جِئْتُکُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِی ما یَثِقُ بِهِ قَلْبِی مِنْ عُهُودِکُمْ وَ مِنْ مَواثیقِکُمْ دَخَلْتُ مَعَکُمْ إِلى مِصْرِکُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ کُنْتُمْ کارِهینَ لِقُدوُمی عَلَیْکُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَى الْمَکانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَیْکُمْ»؛ (اى مردم! این اتمام حجتى است در پیشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوى دیار شما نیامدم مگر آن که نامه هاى شما به دستم رسید و فرستادگانتان به سویم آمدند و گفتند: به سوى ما بیا چرا که ما پیشوایى نداریم بدان امید که خداوند به وسیله تو ما را در مسیر هدایت گرد آورد. اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستید که اکنون آمدم. بنابراین، اگر با من پیمان و میثاق هاى محکم مى بندید به گونه اى که مایه اطمینان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنین نکنید و از آمدنم به این دیار ناخشنودید به مکانى که از آنجا آمده ام باز مى گردم).
حر و سپاهیانش در برابر سخنان امام(علیه السلام) ساکت مانده و جوابى ندادند.(2)
و طبق روایت دیگرى فرمود: «اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً کَصُبابَةِ الاِناءِ، وَ خَسیسِ عَیْش کَالْمَرْعَى الْوَبیلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّی لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَماً»؛ (همه شما مى بینید که چه پیش آمده است، مى بینید اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبى آن روى گردانیده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندکى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناک، باقى نمانده است. آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد، در چنین شرایطى بر مؤمن لازم است شیفته دیدار پروردگارش (شهادت) باشد. به یقین من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در کنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بینم).(3)
علاّمه مجلسى افزوده است که امام(علیه السلام) در ادامه چنین فرمود: «إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانوُنَ»؛ (مردم بندگان دنیایند، و دین همانند چیز خوش طمع و لذیذى بر زبانشان است که تا آنگاه که زندگى شان (به وسیله آن) پر رونق است، آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که به بلا (در امر دین) آزموده شوند، تعداد دین داران اندک گردند).(4)
با این که «حرّ بن یزید ریاحى» بیشترین احترام را در ظاهر به امام(علیه السلام) گذارد و خود و یارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولى مأمور بود به هر قیمتى شده اجازه ندهد امام(علیه السلام) به کوفه نزدیک شود، و اجازه بازگشت به مدینه را هم ندهد، بلکه امام(علیه السلام) را در یک منطقه دور از آبادى ها فرود آورد تا لشکرها فرا رسند و امام(علیه السلام) را در محاصره کامل قرار دهند.
اگر مى بینیم امام(علیه السلام) مى فرماید: شما مرا دعوت کردید، اگر حاضر به همکارى نیستید به جایگاه اصلى ام باز مى گردم، در واقع براى اتمام حجّت بر آن گروه پیمان شکن است، زیرا اگر امام(علیه السلام) مى خواست بازگردد، بعد از خبرهاى قطعى که از شهادت مسلم و هانى و پیمان شکنى اهل کوفه به او رسیده بود و هیچ مانعى در ظاهر وجود نداشت، باز مى گشت.
او به خوبى مى داند مسیر او به سوى کربلا، میدان جانبازى و شهادت او است، و این خبر از جدّش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او رسیده بود.
مطابق روایتى: هنگام نماز عصر امام(علیه السلام) به مؤذّن خود فرمان داد اذان و اقامه بگوید، سپس امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا کردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و فرمود:
«أَیُهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلایَةِ هذِهِ الاُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ فیکُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَهْلِهِ فَیَکُونُ ذلِکَ لِلّهِ رِضىً، وَ إِنْ کَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا وَ کانَ رَأْیُکُمْ عَلى خِلافِ ما جاءَتْ بِهِ کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْکُمْ»؛ (اى مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (امامت بر مسلمین) از این مدّعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار مى کنند سزاوارتریم. اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید، مایه خشنودى خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسید و عقیده شما برخلاف آن باشد که در نامه هایتان نوشته اید و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز مى گردم).
حرّ بن یزید در پاسخ عرض کرد: «اى اباعبدالله(علیه السلام)! ما از این نامه ها و فرستادگان بى خبریم».
امام(علیه السلام) به یکى از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو کرد و فرمود: «یا عُقْبَةُ! هاتِ الْخُرْجَیْنَ اللَّذَیْنِ فِیهِمَا الْکُتُبُ»؛ (اى عقبه! آن دو خورجین نامه ها را بیاور).
عقبه نیز نامه هاى شامیان و کوفیان را حاضر کرد و پیش روى آنان ریخت، آنان پیش آمده، به نامه ها نگاه کرده و مى گذشتند!
حر گفت: «اى اباعبدالله! ما از آنان که این نامه ها را نوشتند نیستیم، مأموریت ما آن است که از تو جدا نشده تا تو را نزد امیر (عبیدالله بن زیاد) ببریم».
امام(علیه السلام) تبسّمى کرد و فرمود: «اَلْمُوْتُ أَدْنى إِلَیْکَ مِنْ ذلِکَ»؛ (مرگ از انجام این کار به تو نزدیک تر است!).(5)
این دومین اتمام حجّت امام(علیه السلام) به کوفیان و سپاه «حرّ» است که در میان آنها به یقین از نامه نگاران و دعوت کنندگان امام(علیه السلام) فراوان بودند، زیرا کسى جز «حرّ» نوشتن نامه را انکار نکرد.
به یقین از آنها بسیار بودند و شرمنده شدند ولى اراده آنها از آن ضعیف تر بود که درست بیندیشند و از راه خطا بازگردند.
جمله آخر امام(علیه السلام) مانند پتکى بر سر «حر» وارد شد و چیزى نگفت.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.