پاسخ اجمالی:
قرآن همواره از حضرت ابراهیم، فرزندش اسحاق و فرزندزاده اش یعقوب به نیکی یاد کرده و آنها را انسانهایی متقی، با اخلاص و با ایمان می داند. اما در تورات کنونی می بینیم که یعقوب انسانی فریبکار است که از نابینایی پدرش اسحاق سوء استفاده می کند و در غیاب برادر بزرگترش، با تقلب و دروغ مقام نبوت و جانشینی پدر را از برادرش می دزدد! و عجیب این که بعد از بازگشت «عیسو» و فاش شدن تقلب یعقوب، کار از کار گذشته و خداوند نیز به این وضعیت مهر تایید می زند و مانع پیشوا شدن انسانی دروغگو برای جامعه نمی گردد.
پاسخ تفصیلی:
تورات تحریف شده از يعقوب و برادر بزرگ تر يعقوب به نام عيسو ترسيم وحشتناكى مى كند:
«و واقع شد هنگامى كه اسحاق پير شد كه چشمانش از ديدن تار شد و پسر بزرگ خود عيسو را خوانده وى را گفت اى پسرم! و او ديگر گفت كه اينك حاضرم. و گفت كه اينك پير شدم و به روز وفات خود عارف نيستم. پس حال اسلحه خود (يعنى تركش و كمان) را بگير و به صحرا رفته از براى من شكارى صيد كن. و براى من چنانكه ميل دارم طعامى ترتيب داده به من بياور تا آن كه بخورم و جانم پيش از وفاتم ترا بركت دهد.
و ربقاه(1) آنچه كه اسحاق به پسرش عيسو گفت شنيد، پس عيسو به صحرا رفت تا آن كه شكار صيد كرده به پدرش بياورد و ربقاه به پسر خود يعقوب متكلم شده، گفت: اينك پدر تو را شنيدم كه با برادرت عيسو بدين مضمون گفت كه از برايم صيدى آورده طعامى ترتيب نما تا بخورم و پيش از وفاتم تو را در حضور خداوند دعاى خير نمايم پس اى پسر من فرمانم را اطاعت نما به نوعى كه تو را مى فرمايم.
حال به گله برو و از برايم دو بزغاله خوبى از آن بياور تا از آنها براى پدرت به نحوى كه ميل دارد طعامى ترتيب نمايم و تو از براى پدرت ببر تا آن كه بخورد و پيش از وفاتش تو را بركت دهد. و يعقوب به مادرش ربقاه گفت: اين كه برادرم عيسو مرد مودارى است و من ساده هستم احتمال دارد كه پدرم مرا مس نمايد و من در نظرش مثل فريبنده باشم و بر خود به جاى بركت لعنت بياورم!...
و ربقاه لباس مرغوب پسر بزرگش عيسو را كه به خانه نزدش بود، گرفت و به پسر كوچكش يعقوب پوشانيد و پوست هاى آن بزغاله را بر دست ها و به سطح گردن او بست و طعام و نانى كه ترتيب داده بود به دست پسر خود يعقوب داد و او به نزد پدر خود رفته، گفت: اى پدرم! و او در جواب گفت: اينك حاضرم اى پسرم تو كيستى؟ و يعقوب در جواب به پدر خود گفت: من اول زاده، عيسو هستم به طورى كه مرا امر فرمودى كردم، تمنا اين كه برخاسته بنشينى و از صيد من بخورى تا آن كه جانت مرا دعاى خير نمايد.
و اسحاق به پسر خود گفت: كه اى پسرم از كجا كه باين زودى يافتى و او گفت: از اين كه خداى تو در برابرم راست آورد، و اسحاق به يعقوب گفت: به تحقيق اى پسرم نزديك بيا تا آن كه تو را مس نمايم كه آيا پسرم عيسو هستى يا نه. پس يعقوب به پدر خود اسحاق نزديك آمد و او را مس نمود گفت: آواز، آواز يعقوب است اما دست ها دست عيسو است و او را تشخيص نداد زيرا كه دستهايش مثل دست هاى برادرش عيسو مودار بود! پس او را بركت داد و گفت: آيا خود پسرم عيسو هستى؟ و او گفت كه: هستم، و باز گفت: به من نزديك بياور تا از صيد پسرم بخورم و جانم تو را بركت دهد و به نزد او آورد كه خود هم شراب را به او آورد كه آشاميد! و پدرش اسحاق به او گفت: اى پسرم نزد من آمده مرا ببوس و به اسحاق نزديك آمد او را بوسيد و (اسحاق) او را بوييد و او را بركت داده گفت: ببين كه رايحه پسرم مثل رايحه زراعتى است كه خداوند آن را بركت داده است.
پس خدا تو را از شبنم آسمان، و از فربهى زمين و فراوانى گندم، و شيره انگور عطا نمايد و قوم ها تو را بندگى نمايند و امت ها تو را تعظيم نمايند و مولاى برادرانت باش و پسران مادرت را كرنش نمايند. لعنت كننده ات ملعون و دعاى خير كننده ات متبارك باشد.
و واقع شد بعد از تمام كردن دعاى خير اسحاق يعقوب را، در حين بيرون رفتن يعقوب از حضور پدرش اسحاق كه برادرش عيسو از صيد باز آمد و او هم طعامى ترتيب نموده به جهت پدرش آورد، و به پدرش گفت كه پدرم برخيزد و او صيد پسر خود بخورد تا آن كه جانت به من بركت دهد. و پدرش اسحاق وى را گفت: تو كيستى؟ و او در جواب گفت: من پسر اول زاده ات عيسو هستم پس اسحاق به لرزش بسيار شديدى لرزيده گفت: كيست و از كجاست، آن كه صيد را صيد نمود و به من آورده پيش از آمدن تو از همه خوردم و او را بركت دادم كه متبارك هم او خواهد بود.
و هنگامى كه عيسو سخنان پدر خود را شنيد به فرياد عظيم، و به زيادتى تلخى فرياد كرده، به پدرش گفت: به من هم بركت بده اى پدرم، و او گفت: برادرت از راه حيله بازى آمده و بركت را گرفته است...»(2)
و در فصل بعد چنين مى خوانيم:
«پس اسحاق يعقوب را طلب نمود و او را دعاى خير نمود، و هم او را وصيت نموده گفت: زنى ازدختران كنعتى نگيرى... و خداى قادر مطلق تو را بركت داده، تو را بارور و بسيار گرداند تا صاحب جماعت امت ها باشى، و بركت ابراهيم به تو و به ذريه ات به همراهت بدهد تا آن كه ارض مسافرت را كه خدا به ابراهيم داده بود وارث شوى»(3)
خلاصه اين که تورات در سفر تکوين فصل27 و 28 در مورد حضرت اسحاق و يعقوب اينگونه سخن مي گويد:
اسحاق دو پسر داشت؛ پسر بزرگ تر عيسو و پسر کوچک تر يعقوب نام داشت. در اواخر عمر به هنگامى که نابينا شده بود تصميم گرفت پسر بزگ تر را وصى و جانشين خود کند، و به او برکت دهد. ـ از قرائن استفاده مى شود که منظور از اين برکت همان مقام نبوت و معنويت رسالت و رهبرى خلق بوده است ـ ولى يعقوب حيله اى به کار زد و لباس برادر بزرگ تر را به فرمان مادرش که به او علاقه داشت و مايل بود او جانشين اسحاق گردد، در برکرد و قطعه پوست گوسفندى به دست ها و به گردن خود بست; زيرا بدن برادرش پشمالو بود و ممکن بود راز او نزد پدرش فاش گردد ـ انسانى تا اين اندازه پشمالود که بدنش مثل گوسفند باشد در نوع خود راستى عجيب است ـ و بالاخره با دروغ و تردستى و حيله و نيرنگ خود را به جاى برادر بزرگ تر جاى زد، و پدر پير هم با اين که صداى او را شناخت تنها به لمس دست پر موى او قناعت نمود و در حق او دعا کرد و به او برکت داد و او را وصى و جانشين خود و سرپرست خاندان خود نمود.
برادر بزرگتر هنگامى که از ماجرا آگاه شد گريه تلخى سر داد، اما کار از کار گذشته بود، و هنگامى که از پدر تقاضا کرد به او هم برکت دهد، پاسخ شنيد که برکت ديگرى باقى نمانده و آن چه بود برادرش يعقوب برده است و قابل تجديد نظر نيست!!
عجيب اين است که خداى اسحاق نيز عمل او را تأييد نمود و مقام نبوت را به مردى حيله گر و دروغگو و مزوّر داد، و به گفته تورات او را بارور و بسيار گردانيد و صاحب جماعت و امت ها و وارث ملک و افتخارات ابراهيم، پيغمبر بزرگ خود ساخت و نه تنها خاندان اسحاق، بلکه ساير مردم نيز موظف به پيروى از او و کرنش در برابر وى شدند.
اين افسانه دروغين و مضحک را چگونه مى توان به عنوان وحى آسمانى معرفى کرد؟! اگر يک مقام ساده معمولى را کسى به دروغ و حيله تصاحب کند ـ فى المثل يک لباس ساده افسرى بپوشد ـ پس از کشف حقيقت نه تنها آن مقام را از او سلب مى کنند، و لباس را از تنش بيرون مى آورند؛ بلکه او را به خاطر اين عمل مجازات هم مى نمايند ولى مقام نبوت و برکت الهى و رهبرى جمعيت را چگونه ممکن است به حقّه و تقلّب تحصيل کرد، و پس از کشف حقيقت نيز آن را در اختيار است؟!
در حالى كه قرآن مجيد، احترام فوق العاده اى براى ابراهيم(عليه السلام) و فرزندش اسحاق و فرزند زاده اش يعقوب قائل است و در موارد متعددى از آنها به عظمت و نيكى ياد مى كند، لذا در سوره ص در آيات 45 تا 47 مى خوانيم:
«وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِى الاَْيْدِى وَالاَْبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَة ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاَْخْيَارِ»؛ (و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان قدرت و بصيرت. * ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص گردانيم، كه همان يادآورى سراى آخرت بود * و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكان بودند).
و در سوره انبياء آيات 72 و 73 در مورد اين خاندان آمده است كه:
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَةَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»؛ (و اسحاق و ـ علاوه بر او ـ يعقوب را به وى بخشيديم؛ و همه آنان را افرادى صالح قرار داديم.* و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، [مردم را] هدايت مى كردند؛ و انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم؛ و تنها ما را عبادت مى كردند.»
اين تعبيرات نشان مى دهد كه آنها مردانى الهى، با ايمان، پاك سيرت، آگاه و لايق براى رهبرى خلق، و پاك و پاكيزه از هر گونه آلودگى بودند.
ولى هنگامى كه تاريخ زندگى آنها به دست خرافه پردازان مى افتد چنان ترسيم زشتى، از آنها مى كنند كه آنها را (العياذ باللّه) تا سرحد افرادى متقلب، سودجو و بى بند و بارى كه براى رسيدن به منافع نامشروع خود، از هيچ عملى روى گردان نيستند، پائين مى آورد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.