پاسخ اجمالی:
«سیّد رضى»، نهج البلاغه را سرچشمه فصاحت و بلاغت و زادگاه آن معرفی می نماید. «جاحظ» درباره جمله: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُهُ» مى گوید: اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود کافى، بلکه بالاتر از حدّ کفایت بود. نویسنده«الطراز» از قول جاحظ مى گوید: هرگز کلامى بعد از کلام خدا و پیامبرش به گوش من نخورده، مگر این که با آن مقابله به مثل کرده ام، جز کلمات علی(ع)، که توان مبارزه با آن را هرگز در خود نیافتم. همچنین «آلوسى»، «غزّالى» و «سبط بن جوزى» و ... نیز در این مورد بیاناتی دارند.
پاسخ تفصیلی:
1ـ «سیّد رضى» در مقدّمه زیباى نهج البلاغه چنین مى گوید: «کانَ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ(علیه السلام) مَشْرِعَ الْفَصاحَةِ وَ مَوْرِدَها وَ مَنْشَأ الْبلاغَةِ وَ مَوْلِدَها وَ مِنْهُ ظَهَرَ مَکْنُونُها وَ عَنْهُ اُخِذَتْ قوانینُها وَ عَلى أمْثِلَتِهِ حَذا کُلُّ قائِل خَطیب وَ بِکلامِهِ اسْتَعانَ کُلُّ واعِظ بَلیغ وَ مَعَ ذلِکَ فَقَدْ سَبَقَ وَ قَصَّرُوا وَقَدْ تَقَدَّمَ وَ خُّروا»؛ ( امیرالمؤمنین(علیه السلام) سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، و از او اسرار بلاغت آشکار گشت، و قوانین و دستورات آن از وى گرفته شد؛ و بر شیوه او هر خطیب توانایى راه یافت، و به گفتار او هر خطیب توانایى یارى جُست، و با این حال او در این میدان پیش رفت و دیگران فرو ماندند او تقدّم یافت و دیگران عقب ماندند).
سپس در تفسیر این سخن مى افزاید: «لاَنَّ کَلامَهُ(علیه السلام) الکَلامُ الَّذی عَلَیْهِ مَسْحَة مِنَ الْعِلْمِ الإلهیّ وَ فیهِ عَبْقَة مِنَ الْکَلامِ النَبویّ»؛ (زیرا در کلام او نشانه هایى از علم خداست و عطر و بویى از سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله).
2 ـ «جاحظ» که از بزرگ ترین ادبا و نوابغ عرب است و در اوایل قرن سوّم هجرى مى زیسته، در کتاب معروف و مشهور خود «البیان و التبیین» کلماتى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) را نقل کرده و به ستایش آن حضرت پرداخته است. از جمله هنگامى که در جلد اوّل کتاب خود به یکى از کلمات قصار آن حضرت رسید ـ جمله «قِیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُهُ»؛ (ارزش هر کس همان است که خوب مى داند و از عهده آن برمى آید)(1) ـ مى گوید: اگر در تمام این کتاب جز این جمله نبود کافى بود، بلکه بالاتر از حدّ کفایت؛ زیرا بهترین سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار بسیار بى نیاز کند و مفهومش ظاهر و آشکار باشد، گویى خداوند جامه اى از جلالت و عظمت و پرده اى از نور حکمت بر آن پوشانده که هماهنگ با نیّت پاک و فکر بلند و تقواى بى نظیر گوینده اش مى باشد.
3ـ نویسنده کتاب «الطراز» امیر یحیى علوى ( م 749 ه ق) در کتاب خود جمله اى از جاحظ نقل مى کند، مى گوید: «این مرد که یکّه تاز میدان فصاحت و بلاغت بود، در سخنى چنین گفته: هرگز کلامى بعد از کلام خدا و پیامبرش به گوش من نخورده، مگر این که با آن مقابله به مثل کرده ام، جز کلمات امیرالمؤمنین «کرّم الله وجهه» که من توان مبارزه با آن را هرگز در خود نیافتم؛ سخنانى همچون: «ما هَلَکَ امْرُء عَرَفَ قَدْرَهُ»؛ (کسى که ارزش وجود خود را بشناسد هرگز هلاک نمى شود)، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبّهُ»؛ (آن کس که خویش را بشناسد پروردگارش را شناخته است)، «الْمَرءُ عَدُوّ ما جَهِلَ»؛ (انسان دشمن چیزى است که نمى داند) و «وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرَهُ وَاحْسِنْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَمیرَهُ وَ احْتَجْ اِلى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ اَسیرَهُ»؛ (از هر کس مى خواهى بى نیاز شو تا همانند او باشى و به هر کس مى خواهى نیکى کن تا امیر او باشى و به هر کس مى خواهى نیازمند باش تا اسیرش شوى)!
سپس مى افزاید: «به انصاف جاحظ در این گفتارش نگاه کن و این دلیلى ندارد جز این که بلاغت سخنان على(علیه السلام) پرده هاى گوش او را تکان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حیران ساخته، هنگامى که جاحظ با آن ید بیضایى که در بلاغت دارد چنین باشد تکلیف دیگران روشن است».(2)
بى جهت نیست که همین دانشمند زیدى (صاحب کتاب الطّراز) اظهار شگفتى مى کند از بزرگان علماى معانى و بیان که در طریق دستیابى به فصاحت و بلاغت بعد از کلام خدا و کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) تکیه بر دیوان هاى شعراى عرب و کلمات خطبا کرده اند و کلمات على(علیه السلام) را به دست فراموشى سپرده اند، در حالى که مى دانسته اند در بالاترین سطح فصاحت و بلاغت است و آنچه مى خواهند در آن موجود است استعاره، تمثیل، کنایه، مجازهاى زیبا و معانى دقیق همه در آن جمع است.(3)
4 ـ «محمّد غزّالى» نویسنده معروف، در کتاب «نظرات فی القرآن» جمله اى از یازجى در سفارش به فرزندش نقل مى کند که عین عبارت این است: «اِذا شِئْتَ اَنْ تَفُوقَ اَقْرانَکَ فِى الْعِلْمِ و الاَدَبِ وَ صَناعَةِ الاِنشاءِ فَعَلَیْکَ بِحِفْظِ الْقُرآنِ وَ نَهْجِ البلاغَةِ»؛ (اگر مى خواهى از اقران و همطرازان در علم و ادب و نویسندگى برتر باشى در حفظ قرآن و نهج البلاغه بکوش).(4)
5ـ درست به همین دلیل «شهاب الدین آلوسى» مفسّر معروف ـ هنگامى که به نام نهج البلاغه مى رسد ـ مى گوید: «انتخاب این نام براى این کتاب، به خاطر آن است که مشتمل بر سخنانى است که انسان تصوّر مى کند برتر از کلام مخلوق و پایین تر از کلام خالق متعال است، سخنانى که به مرحله اعجاز نزدیک شده و ابداعات و ابتکاراتى در حقیقت و مجاز دارد».(5)
6 ـ «سبط بن جوزى» که خود یکى از خطبا و مورّخان و مفسّران معروف اهل سنّت است در «تذکرة الخواص» جمله کوتاه و جالبى دارد مى گوید:«وَ قَدْ جَمَعَ اللهُ لَهُ بَیْنَ الْحَلاوَةِ وَ المَلاحَةِ و الطَّلاوَةِ وَ الْفَصاحَةِ لَمْ یَسْقُطْ مِنْهُ کَلَمَة وَلا بارَتْ لَهُ حُجَّة، اَعْجَزَالنّاطِقینَ وَ حازَ قَصَبَ السَّبْقِ فِى السّابِقینَ اَلْفاظ یُشْرِقُ عَلَیْها نُورُ النُّبُوَّةِ وَ یُحیِّرُ الاَفْهامَ وَ الاَلْبابَ»؛ (خداوند امتیازات حلاوت و ملاحت و زیبایى و فصاحت را در وجود على(علیه السلام) جمع کرده، کلمه اى از او ساقط نشده و حجّت و برهانى از دست نرفته است؛ تمام سخن گویان را ناتوان ساخته و گوى سبقت را از همگان ربوده است؛ کلماتى که نور نبوّت بر آن تابیده و افکار و عقول را حیران ساخته است).(6).(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.