پاسخ اجمالی:
عبّاس بن على(ع) بعد از شهادت بنی هاشم، از حسين(ع) اجازه ميدان خواست. امام(ع) فرمود: «اينك كه آهنگ ميدان دارى براى اين كودكان، آبى تهيّه كن». عباس(ع) به سوى فرات روانه شد و چهار هزار مأمور فرات را شكافت و هشتاد نفر از آنان را به هلاكت افكند و آنگاه مشك را پر از آب کرد. دشمن که پشت درختها كمين كرده بودند ابتدا دست راست و سپس دست چپ ایشان را از بدن جدا كردند. سپس تيرى بر بدن مباركش نشست و مردى از قبيله تميم با عمود آهنين بر فرق مباركش زد و او را به شهادت رساند.
پاسخ تفصیلی:
عبّاس بن على(عليه السلام) پرچمدار لشكر برادرش امام حسين(عليه السلام) بود. هنگامى كه ديد تمام ياران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشيدند، گريست و به شوق ديدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسين(عليه السلام) اجازه ميدان خواست.
امام(عليه السلام) (كه از فراق برادر سخت ناراحت بود)، به سختى گريست، به گونه اى كه محاسن شريفش از اشك ديدگانش تر شد، و فرمود: «يا أَخی كُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْكَري وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ يَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ»؛ (برادر جان! تو نشانه [شكوه و عظمت و] برپايى سپاه من و محور پيوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى [و شهيد شوى]، جمعيّت ما پراكنده، و ويران مى گردد).
عبّاس(عليه السلام) عرض كرد: «فِداكَ رُوحُ أَخيكَ يا سَيِّدي! قَدْ ضاقَ صَدْري مِنْ حَياةِ الدُّنْيا، وَ أُريدُ أَخْذَ الثّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ»؛ (جان برادرت فدايت، اى سرورم! سينه ام از زندگانى دنيا به تنگ آمده است، مى خواهم از اين منافقان انتقام [آن خون هاى پاك را] بگيرم!).
امام(عليه السلام) فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الاَْطْفالِ قَليلا مِنَ الْماءِ»؛ (اينك كه آهنگ ميدان دارى براى اين كودكان، آبى تهيّه كن).
عبّاس(عليه السلام) رهسپار ميدان شد و آنان را موعظه كرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشيد. به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، كه ناگهان صداى العطش كودكان به گوشش رسيد، بى درنگ بر اسب شد و نيزه و مشك را برداشت و به سوى فرات روانه شد.
چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت را محاصره كردند و هدف نيزه ها قرار دادند، ولى آن حضرت دلاورانه لشكر دشمن را شكافت و هشتاد نفر از آنان را به خاك هلاكت افكند، و وارد فرات شد. «فَلَمّا أَرادَ أَنْ يَشْرَبَ غُرْفَةً مِنَ الْماءِ ذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلاََ الْقِرْبَةَ»؛ (هنگامى كه خواست مقدارى آب بياشامد تشنگى امام حسين(عليه السلام) و اهل بيتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ريخت، مشكش را پر كرد). (1)
آنگاه مشك را بر دوش راست خود نهاد و به سوى خيمه رهسپار شد و چنين گفت:
«يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونِی *** وَبَعْدَهُ لا كُنْتِ أَنْ تَكُونِی
هذا حُسَيْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ *** وَتَشْرَبينَ بارِدَ الْمَعينِ»(2)
هَيْهاتُ ما هذا فِعالُ دينِي *** وَلا فِعالُ صادِقِ الْيَقينِ»(3)؛
(اى نفس [عباس]! زندگى پس از حسين(عليه السلام) خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى. اين حسين است كه شربت مرگ مى نوشد و تو مى خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟! هيهات! چنين كردارى، از آيين من نيست و نه كردار شخص راست باور).
سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دليرانه در آن ميان حمله مى كرد و اين رجز را مى خواند:
«لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا *** حَتَّى أُوارى فِی الْمَصاليتِ لَقا
نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقا *** إِنِّی اَنَا الْعَبّاسُ اَغْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى»؛
(هنگامى كه مرگ فرا رسيد، مرا از آن باكى نيست، تا آن هنگام كه شمشيرها مرا درخاك افكنند. من جانم را سپر فرزند زاده پيامبر پاكيزه خوى قرار داده ام، من همان عباسم كه سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه اى ندارم).(4)
دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رويارو با آن حضرت را نداشت، لذا پشت درختها كمين كرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنى هاشم را قطع نمود و آن جناب مشك را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشير را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:
«وَاللهِ إنْ قَطَعْتُمُ يَمينی *** إِنِّي أُحامِی أَبَداً عَنْ دينِی
وَ عَنْ إِمام صادِقِ الْيَقينِ *** نَجْلِ الْنَّبِيِّ الطّاهِرِ الاَْمينِ»؛
(به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نموديد، ولى من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و از امامى صادق الايمان كه فرزند پيامبر پاك و امين است، حمايت مى كنم).
آنگاه «نوفل ارزق» و «حكيم بن طفيل» از كمينگاه بر آن حضرت حمله كردند و دست چپ او را از بدن جدا كردند. آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:
«يا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْكُفّارِ *** وَأَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الُْمخْتارِ *** قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِی
فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ»؛
(اى نفس! از كفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران كننده و هم نشينى با پيامبر بزرگ و برگزيده. اينان دست چپم را به ستم قطع كردند، خدايا حرارت آتش را به آنان بچشان).(5)
آنگاه بنا به قولى، مشك را به دندان گرفت، چيزى نگذشت كه تيرى بر مشك اصابت كرد و آبهاى آن فرو ريخت. تير ديگرى بر سينه مباركش اصابت كرد و بعضى نوشته اند تيرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبيله تميم با عمود آهنين بر فرق مباركش زد كه از اسب به زمين افتاد «وَنادى بِأعْلى صَوْتِهِ: أَدْرِكْنى يا أَخِی»؛ (با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب).(6)
هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) بر بالينش رسيد وى را كشته ديد، پس گريست.
همچنين نقل شده است: هنگامى كه عباس(عليه السلام) شهيد شد امام حسين(عليه السلام) فرمود:
«اَلاْنَ إِنْكَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِيلَتيی»؛ (اينك كمرم شكست و راه چاره بر من محدود شد).
آنگاه گريست و اين اشعار را خواند:
«تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْم بِبَغْيِكُمْ *** وَ خالَفْتُمْ دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّد
أَما كانَ خَيْرُ الرُّسُلِ أوْصاكُمْ بِنا *** أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ
أما كانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَكُمْ *** أما كانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أحْمَدَ
لُعِنْتُمْ وَ أُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ *** فَسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نار تُوَقَّدُ»؛
(اى بدترين مردم! با ستمكارى خويش بر ما تعدّى كرديد، و با آيين پيامبر خدا محمّد(صلى الله عليه وآله) مخالفت ورزيديد.
آيا بهترين پيامبر، سفارش ما را به شما نكرده بود؟ آيا ما از نسل پيامبر راستين نيستيم؟
آيا جز اين است كه حضرت زهرا(عليها السلام) مادر من است نه شما؟ آيا او از نسل بهترين انسان ها نبود؟
به سبب جنايتى كه مرتكب شديد ملعون و خوار گشتيد، و به زودى گرفتار آتش شعله ور الهى خواهيد شد!). (7)
در هر گام درسى است، درسى از فضيلت و ايثار، درسى از شجاعت و شهامت و از خودگذشتگى. (8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.