پاسخ اجمالی:
«زُهَيْر ابن قَيْن» را بايد به جدّ از چهره هاى شگفتى ساز کربلا دانست. او كه عمرى از هواداران عثمان بود و حتى حاضر نبود در منزلى كه امام(ع) فرود آمدند، لحظه اى درنگ كند؛ وقتی در يكى از منازل بين راه به ناچار با امام(ع) هم منزل شد و با اکراه و اجبار همسرش به ملاقات امام رفت، طولى نكشيد كه با چهره اى خندان بازگشت و فرمان داد تا خيمه را برچينند و در جوار اردوى امام(ع) خيمه بزنند. او در روز عاشورا آنقدر جنگید تا آنكه در اثر جراحات زياد به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
پاسخ تفصیلی:
«زهير بن قين» را بايد به جدّ از چهره هاى شگفتى ساز واقعه عاشورا دانست. مردى كه عمرى از هواداران عثمان به شمار مى رفت و حتى حاضر نبود در منزلى كه امام (عليه السلام) و خانواده اش فرود آمدند، لحظه اى درنگ كند؛ يك اتفاق ناخواسته دست او را به دامن امام(عليه السلام) رساند و اكسير وجود امام چنان مس تيره وجودش را پرارزش كرد كه يك باره همه آنچه را كه سپاه كوفه از دست داده بودند وى بدست آورد. و تنها ظرف چند روز از حضيض ذلت و خوارى به اوج عظمت و افتخار رسيد و از چهره هاى ماندگار عاشورا شد.
جماعتى از قبيله بنى فزاره و بَجِيله نقل كرده اند: ما با زهير بن قين از مكه باز مى گشتيم، و در راه همزمان با حسين(عليه السلام) و همراهانش طىّ طريق مى كرديم، هرگاه امام در منزلى فرود مى آمد، ما در جاى ديگر منزل مى كرديم! ولى در منزل «زرود» (يكى از منازل بين راه) به ناچار در يكجا فرود آمديم. مشغول خوردن غذا بوديم كه ناگهان فرستاده امام وارد شد و سلام كرد و گفت: «اى زهير! مرا اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به سوى تو فرستاده كه او را ملاقات كنى!».
ما همه دست از غذا كشيديم و سكوت كرديم «كَأَنَّنا عَلى رُؤُسِنَا الطَّيْرُُ»؛ (انگار پرنده بر سرمان نشسته بود)، همسر زهير گفت: سبحان الله! فرزند پيامبر تو را خوانده، امّا تو از رفتن خوددارى مى كنى؟!
«زهير» از جا برخاست و با چهره اى گرفته و درهم به سوى امام رفت، ولى طولى نكشيد كه با چهره اى باز و خندان بازگشت، فرمان داد تا خيمه را برچينند، و در جوار اردوى امام(عليه السلام) خيمه بزنند.
سپس رو به همسرش كرد و گفت: تو را طلاق دادم؛ زيرا دوست ندارم از من جز خوبى به تو برسد، من بنا دارم با امام حسين(عليه السلام) باشم و جانم را فداى او كنم. آنگاه همسرش را با مقدارى آذوقه و مال تحويل عموزاده هايش داد تا او را به مقصد برسانند.
همسر زهير برخاست و گريست و با او وداع كرد و گفت: خداوند يار و ياورت باشد و براى تو اين سفر را به خير كند و روز قيامت نزد جدّ حسين(عليه السلام) به ياد من هم باش.(1)
آنگاه زهير به همراهان خود رو كرد و گفت: هر كسى از شما دوست دارد با من بيايد و گرنه اين آخرين ملاقات ماست! و بعد افزود: ما در «بلنجر»(2) مى جنگيديم و خداوند ما را پيروز كرد: «سلمان باهلى»(3) به ما گفت: آيا به اين پيروزى و به چنگ آوردن غنائم خوشحال و مسروريد؟ گفتيم: آرى. گفت: هنگامى كه محضر سيد شباب آل محمد(صلى الله عليه وآله) را درك كرديد، آن روز به جنگيدن در ركاب او و يارى نمودن او و چيزهايى كه در آن راه بدست خواهيد آورد، بيشتر شادمان خواهيد شد!».(4)
«ابراهيم بن سعيد» ـ يكى از همراهان زهير در سفر حج ـ نقل مى كند: «هنگامى كه زهير نزد امام حسين(عليه السلام) رفت: امام(عليه السلام) به او فرمود: «من در كربلا كشته خواهم شد و سرم را «زحر بن قيس» به اميد گرفتن جايزه نزد يزيد خواهد برد ولى يزيد چيزى به او نخواهد داد».(5)
«زهير» در حدّ فاصل آن روز تا روز عاشورا مدارج ترقى و تكامل را به سرعت پيمود. صحنه هايى كه در ظرف آن چند روز، زهير در آن حضور داشته و يا كلمات و مطالبى كه از ايشان به يادگار مانده است همه حكايت از تحول عظيم روحى اين شخصيت بى نظير دارد. درست، معجزه بزرگ نهضت عاشورا همين است، نهضتى كه در ساختن و پروردن جان انسان هايى چون زهير، درگذر سال ها، بى همتا است.
از همراهان زهير كسى با زهير نماند، همه رفتند، ولى زهير به امام ملحق شد، و از آنجا كاروان عمرش به سوى كربلا حركت نمود.
روز نهم محرم وقتى كه شمر براى قمر بنى هاشم حضرت عباس(عليه السلام) امان نامه آورد و عباس به شدت آن را رد كرد، زهير بن قين نگاهى از سر مهر و ارادت به عباس افكند و گفت:
«داستانى برايت بگويم: وقتى پدرت مى خواست ازدواج كند، به برادرش عقيل كه قبيله هاى عرب را مى شناخت فرمود: براى او از طايفه اى زنى انتخاب كند كه به رشادت و جنگاورى شهره باشند، مى خواست فرزندى پيدا كند كه يار حسين او در كربلا باشد.
عباس گفت: تو مى خواهى مرا بر يارى برادرم تشجيع كنى (من بيش از اين آماده فداكارى هستم)».(6)
غروب تاسوعا هنگامى كه دشمن به يكباره هجوم آورد و عباس با بيست نفر از ياران در برابرشان مى ايستد، از جمله چهره هاى ماندگار در آن صحنه، زهير بن قين است.
در آن فرصت، زهير به عزرة بن قيس ـ يكى از كسانى كه براى امام حسين(عليه السلام) نامه نوشته بود ولى اينك در سپاه ابن سعد به سوى خيمه هاى امام حمله كرده است ـ رو كرد و گفت: «اى عزره مراقب باش از آنانى نباشى كه گمراهان را بر كشتن پاك دامنان يارى مى كنند».
عزره گفت: اى زهير! تو تاكنون از شيعيان اين خانواده نبودى، بلكه هواخواه عثمان بودى!
زهير گفت: «از اين موقعيت كه الان دارم با تو صحبت مى كنم، نمى بينى كه شيعه حسين(عليه السلام) هستم، به خدا سوگند كه من نه نامه اى براى حسين نوشتم و نه پيكى برايش روانه كردم و نه به او وعده يارى داده ام، در راه با او مواجه شدم، موقعيت او را نزد رسول الله(صلى الله عليه وآله) ملاحظه نمودم و در پيشگاه خداوند احساس كردم كه بايد با او همراه گردم و ياريش كنم». (7)
بدون شك صحنه اعلان وفادارى اصحاب در شب عاشورا از زيباترين و باشكوه ترين صحنه هاى تاريخ بشرى است.
زهير در آن لحظات حساس تاريخى كه امام(عليه السلام) بيعت خود را از يارانش برداشت در جمع ياران برخاست و خطاب به امام حسين(عليه السلام) چنين عرضه داشت: «به خدا سوگند! اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! دوست دارم هزار بار كشته شوم و زنده گردم تا تو و اهل بيتت زنده بمانيد».(8)
«زهير» به قدرى در اين چند روز متحوّل شد و رشد نمود و مورد اعتماد قرار گرفت كه از ميان اصحاب و ياران در روز عاشورا از ناحيه امام به فرماندهى جناح راست سپاه منصوب شد.
او در روز عاشورا خطبه اى غرّاء خواند و در حالى كه سوار بر اسب بود و لباس جنگ پوشيده بود به سپاه دشمن خطاب كرد و گفت:
«اى مردم كوفه، از عذاب خدا بترسيد، حق مسلمان بر مسلمان اين است كه برادرش را نصيحت كند، ما هم اكنون برادريم و تا مادامى كه جنگى بين ما رخ نداده است بر يك دين هستيم، (لذا شايسته نصيحت مائيد) ولى اگر جنگى بين ما اتفاق بيفتد آن وقت ارتباط ايمانى ما و شما قطع مى شود. شما يك امت و ما امتى ديگر خواهيم بود، خداوند ما را به وسيله خاندان پيامبرش در مقام آزمونى بزرگ قرار داده است تا بنگرد درباره ذريّه رسول خدا چگونه عمل مى كنيم.
من شما را به يارى اين خاندان و رها كردن يزيد و عبيدالله زياد دعوت مى كنم، زيرا شما در حكومت آنها جز سوء رفتار، قتل و كشتار و به دار آويخته شدن و كشته شدن شخصيت ها و بزرگانى چون حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه و نظاير آنها نخواهيد ديد».
سپاه ابن سعد شروع كردند به ناسزاگويى به زهير و جنجال كردن. ولى زهير همچنان ادامه داد:
«اى بندگان خدا! فرزندان فاطمه(عليها السلام) به دوستى و يارى سزاوارترند از فرزند سميه (عبيدالله بن زياد). اگر نمى خواهيد فرزندان فاطمه را يارى كنيد لااقل از خداوند پروا كنيد و در قتل آنها سهيم نشويد».
«زهير» همچنان سخن مى گفت كه شمر تيرى به سوى او پرتاب كرد و گفت: ساكت باش! خدا صداى تو را خاموش كند.
زهير در پاسخ گفت: اى اعرابى زاده، من با تو سخنى نمى گويم تو شايسته هدايت نيستى! من گمان نمى كنم حتى دو آيه از كتاب خدا را بدانى، مژده باد بر تو در رسوايى روز قيامت و عذاب دردناك!
شمر گفت: ديگر چيزى به كشتن شدن تو و امام تو نمانده است.
زهير گفت: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُني؟ فَوَاللهِ لِلْمَوْتِ مَعَهُ أَحَبُّ اِلَيَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ»؛ (مرا از مرگ مى ترسانى؟ به خدا سوگند! در نظر من شهادت در ركاب امام حسين(عليه السلام) بهتر است از زندگانى هميشگى با شما).
سپس زهير رو به سپاه كوفه كرد و با صدايى بلند گفت: «اى بندگان خدا! اين مردِ درشت خوى شما را نفريبد، به خدا سوگند! شفاعت رسول خدا هرگز شامل گروهى كه خون ذريّه او را بريزند نخواهد شد».(9)
آنگاه مردى از سپاه امام زهير را صدا زد و گفت كه امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد: «برگرد كه همانند مؤمن آل فرعون مردم را نصيحت كردى ولى در آنها اثرى ندارد».(10)
«زهير» با دلاورى تمام جنگيد و از امام دفاع مى كرد. هنگامى كه امام نماز ظهر عاشورا را بجا آورد زهير دستش را روى شانه امام نهاد و به عنوان وداع اين رجز را خواند:(11)
«فَدَتْكَ نَفْسي هَادِياً مَهدِيّاً *** اَلْيَوْمَ اَلْقى جَدَّكَ النَبِيّا
وَحَسَناً وَالْمُرْتَضى عَليّاً *** وَذَا الْجَناحَيْنِ الشَّهِيدَ الْحَيّا»
(جانم به قربان تو اى هدايت گر هدايت شده (به هدايت الهى)، امروز به ديدار جدّت نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) خواهم شتافت و با حسن مجتبى(عليه السلام) و على مرتضى(عليه السلام) و جعفر طيار آن شهيد زنده ملاقات خواهم كرد).(12)
امام فرمود: «وَأَنَا أَلْقَاهُمْ عَلَى أَثَرِكَ»؛ (من نيز به دنبال تو با آنان ملاقات خواهم نمود).
آنگاه به ميدان شتافت و جنگ نمايانى كرد و اين رجز را مى خواند:
«أَنَا زُهَيْرُ وَأَنَا ابْنُ القَيْنِ، *** أَذُبُّكُمْ بِالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ»
(من زهير فرزند قين هستم و شما را با شمشيرم از امام حسين(عليه السلام) دور مى كنم).(13)
او به جنگ ادامه داد تا آنكه در اثر جراحات زياد به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
زهير از چهره هاى شگفتى آفرين تاريخ كربلاست كه در پرتو قدرت اراده و ايمان توانست اشتباهات يك عمر خود را در چند لحظه اصلاح كرده، و با عزمى راسخ در مسير صحيح گام بگذارد و تا سرحد جان در اين تحول عجيب پيش برود و الگويى باشد براى آنها كه بخشى از عمر خود را در راه نادرست طى كرده اند و آنگاه كه به اشتباه خود پى بردند، با شجاعت پيش آيند و تصميم بگيرند و راه پرافتخار جديد را بدون تأمل و ترديد طى كنند.(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.