پاسخ اجمالی:
در آیات 11 تا 16 سوره نور، ماجرای افک آمده که از مجموع آیات استفاده مى شود شخص بى گناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفّت نموده بودند، و این شایعه در جامعه پخش شده بود و گروهى از منافقان مى خواستند از این حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خویش و به زیان جامعه اسلامى کنند، که آیات فوق نازل شد و با قاطعیت بى نظیرى با این حادثه بر خورد کرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تیره دل را محکم بر سر جاى خود نشاند.
پاسخ تفصیلی:
در آیات (11 ـ 16) سوره «نور» می خوانیم: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذِی تَوَلّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ * لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ * لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ * وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِیمٌ * وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ»؛ (مسلماً کسانى که آن تهمت عظیم را عنوان کردند گروهى (متشکل و توطئه گر) از شما بودند؛ اما گمان نکنید این ماجرا براى شما بد است، بلکه خیر شما در آن است؛ آنها هر کدام سهم خود را از این گناهى که مرتکب شدند دارند؛ و از آنان کسى که بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظیمى براى اوست! * چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند و نگفتند: این دروغى بزرگ و آشکار است؟! * چرا چهار شاهد براى آن نیاوردند؟! اکنون که این گواهان را نیاوردند، آنان در پیشگاه خدا دروغگویانند! * و اگر فضل و رحمت الهى در دنیا و آخرت شامل شما نمى شد، به خاطر این گناهى که کردید عذاب سختى به شما مى رسید! * به خاطر بیاورید زمانى را که این شایعه را از زبان یکدیگر مى گرفتید، و با دهان خود سخنى مى گفتید که به آن یقین نداشتید؛ و آن را کوچک مى پنداشتید در حالى که نزد خدا بزرگ است! * چرا هنگامى که آن را شنیدید نگفتید: «ما حق نداریم که به این سخن تکلم کنیم؛ خداوندا منزّهى تو، این بهتان بزرگى است»؟)
شأن نزول:
براى آیات فوق دو شأن نزول نقل شده است:
شأن نزول اوّل که مشهورتر است، در کتب تفسیر اهل سنت آمده و در تفاسیر شیعه نیز با واسطه نقل شده، چنین است:
«عایشه» همسر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هنگامى که مى خواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مى افکند، قرعه به نام هر کس مى آمد او را با خود مى برد. در یکى از غزوات(1) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر(صلى الله علیه وآله) حرکت کردم و چون آیه حجاب نازل شده بود در هودجى قرار داشتم، جنگ به پایان رسید و ما بازگشتیم، نزدیک «مدینه» رسیدیم، شب بود، من از لشکر گاه براى انجام حاجتى کمى دور شدم هنگامى که بازگشتم متوجه شدم گردنبندى که از مهره هاى یمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم، هنگامى که بازگشتم دیدم لشکر حرکت کرده، هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند، در حالى که گمان مى کرده اند من در آنم؛ زیرا زنان در آن زمان بر اثر کمبود غذا سبک جثه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم، به هر حال در آنجا تک و تنها ماندم و فکر کردم هنگامى که به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بیابان ماندم.
اتفاقاً «صفوان» یکى از افراد لشکر مسلمین که او هم از لشکر گاه دور مانده بود شب در آن بیابان بود، به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیک آمد، هنگامى که مرا شناخت بى آن که یک کلمه با من سخن بگوید، جز این که «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت تا به لشکرگاه رسیدیم، این منظره سبب شد که گروهى درباره من شایعه پردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک (و گرفتار مجازات الهى) سازند.
کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مى زد «عبداللّه بن ابى سلول» بود.
ما به «مدینه» رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى که من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من مى آمد ولى لطف سابق را در او نمى دیدم و نمى دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و کم کم از بعضى از زنان نزدیک از شایعه سازى منافقان آگاه شدم.
بیماریم شدت گرفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى که به خانه پدر رفتم از مادرم پرسیدم: مردم چه مى گویند؟.
او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى که امتیازى دارند و مورد حسد دیگران هستند درباره آنها سخن بسیار گفته مى شود.
در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) «على بن ابیطالب»(علیه السلام) و «اسامة بن زید» را مورد مشورت قرار داد که در برابر این گفتگوها چه کنم؟
اما «اسامة» گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده ایم (اعتنائى به سخنان مردم نکن). و اما على(علیه السلام) گفت: اى پیامبر! خداوند کار را بر تو سخت نکرده است، غیر از او همسر بسیار است، از کنیز او در این باره تحقیق کن.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) کنیز مرا فرا خواند، و از او پرسید: آیا چیزى که شک و شبهه اى پیرامون «عایشه» برانگیزد هرگز دیده اى؟
کنیز گفت: به خدائى که تو را به حق مبعوث کرده است، من هیچ کار خلافى از او ندیده ام.
در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان کرده، گفت: اى گروه مسلمین! آیا من معذورم مردى (منظورش عبداللّه بن ابى سلول بود) را مجازات کنم که: مرا در مورد خانواده ام ـ که جز پاکى از او ندیده ام ـ ناراحت کند؟!
و همچنین اگر دامنه این اتهام دامان مردى را بگیرد که من هرگز بدى از او ندیده ام، تکلیف چیست؟
«سعد بن معاذ انصارى» برخاسته، عرض کرد: تو حق دارى چنین کسى را مجازات کنى، اگر او از طایفه «اوس» باشد من گردنش را مى زنم (سعد بن معاذ بزرگ طایفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طایفه «خزرج» باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا کنیم.
«سعد بن عباده» که بزرگ «خزرج» و مرد صالحى بود (عبداللّه بن ابى سلول که این شایعه دروغین را دامن مى زد نیز از طایفه خزرج بود) در اینجا تعصب قومیت او را فرو گرفت رو به «سعد» کرده، گفت:
تو دروغ مى گوئى! به خدا سوگند توانائى بر کشتن چنین کسى را اگر از قبیله ما باشد، نخواهى داشت!.
«اسید بن خضیر» که پسر عموى «سعد بن معاذ» بود رو به «سعد به عباده» کرده، گفت: تو دروغ مى گوئى! به خدا قسم ما چنین کسى را به قتل مى رسانیم، تو منافقى و از منافقین دفاع مى کنى!.
در این هنگام، چیزى نمانده بود که قبیله «اوس» و «خزرج» به جان هم بیفتند و جنگ شروع شود در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر منبر ایستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساکت کرد.
این وضع همچنان ادامه داشت، غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود، یک ماه بود که پیامبر هرگز در کنار من نمى نشست.
من خود مى دانستم که از این تهمت پاکم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد کرد.
سر انجام روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد من آمد در حالى که خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت باد بر تو که خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، این هنگامى بود که آیات: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالاِْفْکِ...» تا آخر آیات نازل گردیده بود.
(و به دنبال نزول این آیات آنها که این دروغ را پخش کرده بودند، بر همگى حدّ قذف جارى شد).(2)
شأن نزول دوم، که در بعضى از کتب در کنار شأن نزول اوّل ذکر شده است چنین است: «ماریه قبطیه» یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سوى «عایشه» مورد اتهام قرار گرفت؛ زیرا او فرزندى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام «ابراهیم» داشت، هنگامى که «ابراهیم» از دنیا رفت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدیداً غمگین شد، «عایشه» گفت: چرا این قدر ناراحتى؟ او در حقیقت فرزند تو نبود، فرزند «جریح قبطى» بود!!
هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این سخن را شنید، على(علیه السلام) را مأمور کشتن «جریح» کرد که به خود اجازه چنین خیانتى را داده بود.
هنگامى که على(علیه السلام) با شمشیر برهنه به سراغ «جریح» رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود، فرار کرده از درخت نخلى بالا رفت، و زمانى که احساس کرد، ممکن است على(علیه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزیر انداخت در این هنگام پیراهن او بالا رفت و معلوم شد او اصلاً آلت جنسى ندارد.
على(علیه السلام) به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، عرض کرد: آیا باید در انجام دستورات شما قاطعانه پیش روم یا تحقیق کنم؟
فرمود: باید تحقیق کنى، على(علیه السلام) جریان را عرض کرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکر خدا را به جاى آورده، فرمود: شکر خدا را که بدى و آلودگى را از دامان ما دور کرده است.
در این هنگام، آیات فوق نازل شد و اهمیت این موضوع را بازگو کرد.(3)
تحقیق و بررسى:
با این که نخستین شأن نزول ـ همان گونه که گفتیم ـ در بسیارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو، چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد؛ از جمله:
1 ـ از تعبیرات مختلف این حدیث ـ با تفاوت هائى که دارد ـ به خوبى استفاده مى شود: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تحت تأثیر موج شایعه قرار گرفت تا آنجا که با یارانش در این زمینه به گفتگو و مشاوره نشست، و حتى بر خورد خود را با «عایشه» تغییر داد، و مدتى طولانى از او کناره گیرى نمود، و رفتارهاى دیگرى که همه حاکى از این است که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق این روایت شایعه را تا حدّ زیادى پذیرا شد.
این موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نیست، بلکه یک مسلمان با ایمان و ثابت القدم نیز نباید این چنین تحت تأثیر شایعات بى دلیل قرار گیرد، و اگر شایعه در فکر او تأثیر ناخودآگاهى بگذارد، در عمل نباید روش خود را تغییر دهد و تسلیم آن گردد، چه رسد به معصوم که مقامش روشن است.
آیا مى توان باور کرد عتاب ها و سرزنش هاى شدیدى که در آیات بعد آمده که: چرا گروهى از مؤمنان تحت تأثیر این شایعه قرار گرفتند؟
چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟ شامل شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز بشود؟!.
این یکى از ایرادهاى مهمى است که ما را در صحت این شأن نزول، لااقل گرفتار تردید مى کند.
2 ـ با این که ظاهر آیات، چنین نشان مى دهد که: حکم مربوط به «قذف» (نسبت اتهام عمل منافى عفت) قبل از داستان «افک» نازل شده است، چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همان روز که چنین تهمتى از ناحیه «عبداللّه بن ابى سلول» و جمعى دیگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود، و حدّ الهى را در مورد آنها اجرا نکرد؟ (مگر این که گفته شود: آیه قذف و آیات مربوط به افک همه یک جا نازل شده و یا به تعبیر دیگر، آن حکم نیز به تناسب این موضوع تشریع گردیده که در این صورت این ایراد منتفى مى شود ولى ایراد اوّل کاملاً به قوت خود باقى است).(4)
و اما در مورد شأن نزول دوم، مشکل از این بیشتر است، چرا که:
اوّلاً: مطابق این شأن نزول، کسى که مرتکب تهمت زدن شد، یک نفر بیشتر نبود، در حالى که آیات با صراحت مى گوید، گروهى در این مسأله فعالیت داشتند، و شایعه را آنچنان پخش کردند که تقریباً محیط را فرا گرفت، و لذا ضمیرها در مورد عتاب و سرزنش مؤمنانى که در این مسأله درگیر شدند، همه به صورت جمع آمده است، و این، با شأن نزول دوم به هیچ وجه سازگار نیست.
ثانیاً: این سؤال باقى است که: اگر «عایشه» مرتکب چنین تهمتى شده بود و بعداً خلاف آن ثابت گردید، چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) حدّ تهمت بر او اجرا نکرد؟
ثالثاً: چگونه امکان دارد، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تنها با شهادت یک زن حکم اعدام را در مورد یک متهم صادر کند، با این که رقابت در میان زنان یک مرد عادى است، این امر ایجاب مى کرد احتمال انحراف از حق و عدالت یا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.
به هر حال، آنچه براى ما مهم است این شأن نزول ها نیست، مهم آن است که: بدانیم از مجموع آیات استفاده مى شود شخص بى گناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند، و این شایعه در جامعه پخش شده بود.
و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده مى شود: این تهمت درباره فردى بود که از اهمیت ویژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.
و نیز گروهى از منافقان و به ظاهر مسلمان ها مى خواستند از این حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خویش و به زیان جامعه اسلامى کنند، که آیات فوق نازل شد و با قاطعیت بى نظیرى با این حادثه بر خورد کرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تیره دل را محکم بر سر جاى خود نشاند.
بدیهى است این احکام، شأن نزولش هر که باشد انحصار به او و آن زمان و مکان نداشته، و در هر محیط و هر عصر و زمان جارى است.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.