پاسخ اجمالی:
مقصود از«تفسیر به رأی» که طبق روایات، عاقبتش جهنم است، پیش داورى هاى مفسر است که سبب می شود لفظى را که دو معنا دارد یا مبهم است، بدون قرینه، مطابق اعتقاد خود تفسیر کند. تمسک به معنی ابتدایی و ظاهری آیه بدون توجه به ادله قطعی و آیات دیگر نیز تفسیر به رأی می باشد. همچنین استمداد از غیر قرآن مانند رأی صحابه و تابعین در تفسیر برخی آیات قرآن، نوعی تفسیر به رأی است؛ زیرا با آیات دیگر قرآن، تفسیر آنها روشن می شود. بجز آیات الاحکام که فهم آنها نیازمند رجوع به معصومین است.
پاسخ تفصیلی:
مفسّران و دانشمندان اسلامى بر این نظر اتّفاق دارند که هیچ فردى حق ندارد آیات قرآن را با نظر و رأى شخصى خود تفسیر نماید و احادیث زیادى در این باره نقل شده است که نمونه هایى را در این جا بیان مى کنیم:
1- رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرموده است: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّا مقْعَدَهُ مِنَ النّار»؛ (هرکس قرآن را به رأى خویش تفسیر کند، براى خود جایى در آتش دوزخ انتخاب کرده است).(1)
2- «مَنْ قالَ فِى الْقُرآن بِرَأْیِهِ(2) فَلْیَتَبَوَّا مقْعَدَهُ مِنَ النّار»؛ (هرکس قرآن را به رأى خود تفسیر کند جایگاهى از آتش براى خود اخذ کند!)(3)
3- «مَنْ فسَّرَ الْقُرآنَ وَ آَصابَ الْحَقّ فَقَدْ اَخْطَأَ»؛ (هرکسى قرآن را به رأى خویش تفسیر کند هرچه هم صحیح باشد، باز خطا کرده است).(4)
این قسمتى از متون احادیثى است که در این مورد وارد شده اند. اکنون باید دید مقصود از تفسیر به رأى و یا تفسیر بدون علم و دانش چیست؟
مفسّران عالیقدر براى تفسیر به رأى سه وجه بیان کرده اند که به همه آنها بطور اجمال اشاره مى نماییم:
1- پیشداورى هاى شخص مفسّر، سبب شود که لفظى را که دو معنا دارد و قرینه اى براى تعیین یکى نیست و یا آیه اى را که از نظر مفادّ و هدف مبهم و مجمل است و باید اجمال و ابهام آن را به وسیله آیات دیگرى رفع نمود طورى تفسیر کند که مطابق عقیده پیشین او گردد؛ و به عبارت دیگر: معتقدات قبلى و «پیشداورى هاى» شخصى سبب شود، که آیه را (بدون قرینه و شاهد) مطابق اعتقاد خود تفسیر کند و به جاى این که قرآن را هادى و رهبر خود قرار دهد، قرآن را بر عقاید خود تطبیق نماید. تا آن جا که اگر چنین اعتقاد قبلى وجود نداشت، هرگز حاضر نبود آیه را همان طور تفسیر کند.(5)
نمونه این نوع تفسیر به رأى در کتاب هاى کسانى که از مکتب هاى خاصّى مانند «معتزله»، «اشاعره»، «باطنیّة» و «صوفیّه» پیروى مى کنند، زیاد به چشم مى خورد؛ مفسّرى که قبلا مکتب «اعتزال» و یا «اشعرى» را درباره صفات و افعال خدا و بندگان او، بطور دربست پذیرفته است، و به آیاتى مى رسد که ممکن است آن را به عقیده خاص خود تطبیق کند و احیاناً ظاهر آن، برخلاف عقیده اوست، بر اثر اعتقاد پیشین، همه این نوع آیات را مطابق نظر و معتقدات مکتب خویش، تفسیر مى کند و به جاى این که عقاید خویش را بر قرآن عرضه بدارد، قرآن را بر عقیده خود عرضه مى کند و از روى هوا و هوس با آیات الهى بازى مى کند.
تفسیر «کشّاف»(6) نگارش زمخشرى، نمونه بارزى براى تفسیر قرآن بر اساس مکتب «اعتزال»؛ همچنان که کتاب (مفاتیح الغیب) نگارش فخر رازى نمونه روشنى براى تفسیر آیات قرآن بر پایه مکتب «اشعرى» به شمار مى رود. هرکدام از این دو مفسّر کوشش مى کنند از طریق آیات قرآن، عقیده پیشین خود را اثبات کنند و هرگز حاضر نیستند خود را از عقیده قبلى آزاد نمایند و با آزاد ساختن خود از آراى قبلى، مجموع آیات قرآن را که درباره صفات خدا و افعال بندگان وارد شده اند، مورد بررسى قرار دهند.
در طول تاریخ گروه هاى «باطنیّه»، «صوفیّه» و برخى از «فلاسفه» قسمتى از آیات مربوط به معارف عقلى را مطابق نظریّه پیشین خود تفسیر نموده اند؛ مثلا ملاّ عبدالرّزاق کاشى، اساس تفسیر خود را آرا و عقاید باطنیّه قرار داده و محى الدّین عربى(7) معارف الهى قرآن را مطابق انظار متصوفّانه خود تفسیر نموده است.
این رشته از تفاسیر که فقط براى احیاى مکتب خاصّى نگارش یافته اند (مکتبى که پایه گذار آن یک فرد جایز الخطا و غیر معصوم بوده است) به فرض این که قسمتى از این تفسیرها صحیح باشد، امّا روى هم رفته نمى توانند از تفسیر به رأى خالى و پیراسته باشند.
در اواخر قرن سیزدهم اسلامى و آغاز قرن چهاردهم، افکار مادّیگرى بازار داغ و رونق بسزایى پیدا کرد و اکتشافات و اختراعات، سایر دانش هاى انسان را تحت الشّعاع خود قرار داد. از این نظر زمینه یک نوع تفسیر به رأى مخصوصى، در میان برخى از مفسّران اسلامى به وجود آمد و در نتیجه، آیات مربوط به عوالم غیب و ماوراى طبیعت مانند «روح» و «فرشته» و «اعجاز» پیامبران بطرز مخصوصى تفسیر شدند، تا علاوه بر جلب نظر دانشمندان طبیعى و مادّى، به نظر آنها به آیات قرآن جلا و صفاى خاصّى بخشیده شود و با مراجعه به تفسیر «المنار» و مانند آن صدق گفتار ما ظاهر مى گردد (البتّه بعضى از این تفاسیر مانند المنار نقاط قوّت فراوانى نیز دارند که در جاى خود قابل توجّه است).
چون این دانشمندان تحت تأثیر پیشرفت دانش هاى طبیعى و سایر علوم مادّى قرار گرفته بودند پاره اى از حقایق قرآنى را که مربوط به عوالم غیبى و ماوراى طبیعت است بر قوام مادّى و طبیعى که علم و دانش آن روز کشف کرده بود تطبیق نموده اند تا آن جا که ملائکه و فرشتگان در نظر بعضى از آنان همان قواى نهفته در طبیعت شده است.
برخى از دانشمندان اخلاق، بر اثر توجّه خاص به مسائل اخلاقى و تصفیه نفس، در تفسیر قسمتى از آیات دچار تفسیر به رأى شده اند تا آن جا که «شیطان» را به نفس امّاره تفسیر نموده و موجودى را به نام «شیطان» جز نفس امّاره انسانى، منکر شده اند.
گاهى دیده مى شود که برخى فرعون را در آیه «اِذْهَبْ اِلى فِرْعَونَ اِنَّهُ طَغى»؛ (به سوى فرعون برو، او از حدّ خود تجاوز نموده است) کنایه از نفس انسان متجاوز گرفته و مى گویند آیه مربوط به اصلاح نفس و تصفیه روح مى باشد نه مبارزه با فرعون خاص.(8)
همه این تفسیرها یک نوع تفسیر به رأى است که پیشداورى ها و یا تأثیر محیط سبب مى شوند که از ظاهر آیه دست برداشته شود و بر خلاف ظاهر آن حمل گردد.
2- معناى دیگر براى تفسیر به رأى این است که از معناى ابتدایى یک آیه (بدون آن که دلایل قطعى و آیات دیگر قرآن را که در این زمینه وارد شده اند در نظر بگیریم) پیروى کنیم؛ مثل این که از دلایل علمى و آیات دیگرى که بطور آشکار جسم بودن خدا را نفى مى کنند چشم پوشیده و به ظواهر بعضى از آیات که همگى کنایه و مجازند، بر جسم بودن خدا استدلال کنیم و مثلا بگوییم «یدالله فوق ایدیهم» دلیل بر این است که خدا دست دارد؟ در حالى که بدون شک منظور از «ید» در این جا دست نیست بلکه کنایه از قدرت خداست.
3- معناى سوّم تفسیر به رأى این است که در تفسیر قرآن، از غیر خود قرآن استمداد کنیم؛ زیرا مجموع آیات قرآن - جز آیات مربوط به احکام - مى توانند اجمال آیات خود را رفع کنند و در تفسیر قرآن به فهم صحابه و تابعین نیازى نداریم.(9)
مؤلّف کشف الظّنون(10) تفسیر به «رأى» را پنج نوع ذکر کرده است که اصول آنها همان است که گفته شد.
در این جا تذکّر این نکته لازم است که در میان معانى مختلفى که براى تفسیر به رأى بیان شده است هرگز هیچ مفسّر اسلامى نگفته است که مقصود پیامبر(صلى الله علیه وآله) از تفسیر به رأى همان تفسیر به «عقل» است تا به آنها حمله کنیم و بگوییم که «آنان این چنین معنى کرده اند که مردم قرآن را نفهمند و مانند کشیشان قرون وسطى که تورات و انجیل را در اختیار داشتند، آنان نیز این کتاب آسمانى را در اختیار خود داشته باشند و با منع تفکّر و تعقّل در قرآن، آن را به صورت کتابى درآورند که فقط جسمش در میان مردم باشد و روحش مجهول ماند و به صورت الفاظ و اوراد و آهنگ مقدّس و مرموز و معمّا و نامفهوم در آید».
مفسّران اسلامى که درباره تفسیر به رأى سخن گفته اند، احادیث مورد بحث را چنین معنا نکرده اند؛ بلکه دانشمندان اسلام و بالاخص دانشمندان شیعه، «عقل» را یکى از حجّت هاى الهى و دلایل قاطع مى دانند تا آن جا که آن را در ردیف کتاب و سنّت و اجماع شمرده اند.
آنان چگونه مى توانند لفظ «رأى» را که در حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد شده به عقل و خرد تفسیر کنند، در صورتى که فرهنگ هاى عربى که براى تفسیر الفاظ قرآن و حدیث نوشته شده، لفظ یاد شده را به معناى ظنّ و گمان و حدس و تخمین معنا کرده اند.(11)
اگر گروهى (اخبارى ها) به ظاهر آیاتى که مربوط به فروع و احکام عملى است، عمل نمى کنند؛ نه از این نظر است که مى گویند قرآن را نباید به عقل تفسیر کرد، بلکه علّت آن این است که این رشته از آیات، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مطلق و مقیّد دارند و تشخیص اینها براى ما بدون مراجعه به ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) ممکن نیست. از این جهت به ظاهر این رشته از آیات عمل نمى کنند.
گذشته از این، به فرض این که یکى دو نفر گمنام، چنین سخن ناروایى را گفته باشند؛ آیا صحیح است چنین نسبت بى اساسى را آنچنان مطرح کرد که انسان تصوّر کند که در طول قرون اسلامى، علما و دانشمندان اسلام مردم را از فهمیدن قرآن باز مى داشتند و اجازه نمى دادند که مردم قرآن را بفهمند، در صورتى که همین علما و دانشمندان، صدها تفسیر به زبان هاى مختلف جهان بر قرآن نوشته اند و براى آگاهى از تعدادى تفاسیرى که تاکنون از طرف علماى اسلام بر قرآن نوشته شده است، به کتاب هاى «کشف الظّنون» و «الذّریعه» مراجعه شود.(12)
براستى اگر نظر آنان این بود که قرآن مانند تورات و انجیل در انحصار خود آنها بماند، پس چرا این همه تفسیر به زبان هاى مختلف جهان بر این کتاب آسمانى نوشته و در تمام خصوصیّات آیات قرآن، از نظر عقل و نقل، بحث و گفتگو نموده اند.
اشتباه دیگر گوینده آن گفتار این است که حدیث «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار» را چنین ترجمه نموده است: (هرکه قرآن را با رأى خویش تفسیر کند، مقعدش را از آتش پر مى کنند!)؛ در صورتى که مادّه «تبوء» که «فلیتبوأ» از آن گرفته شده به معناى «پر کردن» نیامده است، بلکه معناى آن آماده نمودن و أخذ مکان است.
گذشته از این، لفظ «مقعد» در گفتار گوینده به همان معناى موضع خاص تعبیر شده، در صورتى که ابداً چنین نیست بلکه مقصود از آن در حدیث، مکان و جایگاه است نه موضع مخصوص و در آیه زیر هر دو لفظ وارد شده است و مقصود از هر دو لفظ همان است که گفته شد.
«...تُبَوِّىءُ الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»؛ (... مؤمنان را براى نبرد در مواضع جنگ، جاى مى دهى» (یا براى آنان مواضعى براى نبرد آماده مى سازى)(13)
بنابراین، معناى صحیح حدیث این است: «هرکس قرآن را تفسیر به رأى کند باید براى خود جایى از آتش دوزخ را انتخاب کند» یا براى خود از آتش جایى آماده سازد.» (و آنها که حدیث را طور دیگر معنا کرده اند دلیل بر عدم اطّلاع آنها از ادبیّات عرب است».(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.