پاسخ اجمالی:
اگر كسي بپرسد از چه راه هائي مى توان يقين كرد مُدّعى پيامبرى از طرف خداوند مبعوث شده و آيين خود را از طريق وحى دريافته است؟ در پاسخ مي گوئيم: از سه راه مي توان به صدق ادعاي مُدّعي پيامبري پي برد: 1. اعجاز 2. مطالعه در حالات مُدّعى نبوّت و بررسى محتويات آيين او و جمع آورى قرائن 3. گواهى پيامبران پيشين.
پاسخ تفصیلی:
هنوز تاريخ بشر به خاطر دارد كه عدّه اى جاه طلب براى تأمين خواسته هاى نامشروع خود به دروغ دعوى پيامبرى كردند و براى اغفال مردمِ ساده لوح و رسيدن به مقاصد پليدِ خود مقدّس ترين موضوعات (رسالت از ناحيه خداوند) را ملعبه قرار دادند. گاهى اين پيامبرانِ قلّابى، منطقه وسيعى را زير نفوذ خود در مى آوردند و افراد ساده لوحِ فراوانى را به دام مى انداختند. طبيعى است هر قدر موضوعى مهم تر باشد تقلّب در آن خطرناك تر است!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: مردم چه گناهى دارند؟ آنها كه مسقيماً به مبدأ جهان هستى ارتباط ندارند، از كجا بدانند كه اين يكى راست مى گويد و آن يكى دروغ؟! از چه راهى مى توان يقين كرد كه به راستى اين مُدّعى پيامبرى از طرف خداوند مبعوث شده است، آيين خود را از طريق وحى دريافته، از روى هوى و هوس سخن نمى گويد و منظور او سوء استفاده از جعل اين عنوان نيست؟ آيا هيچ عقلى اجازه مى دهد كه به گفتار هر مُدّعى گوش فرا دهيم و سخنان او را به عنوان وحى آسمانى بپذيريم؟ اين سؤالى است كه بايد به آن پاسخ بدهيم. به طور كلى براى كشف اين حقيقت سه راه در اختيار داريم كه هر كدام ـ به طور جداگانه ـ مى توانند مدرك قانع كننده اى باشند.
راه اوّل: اعجاز
«اعجاز» داراى نقاط مبهم و اسرارآميزى است كه بايد مو به مو مورد بحث قرار گيرد. تعجب آور اين است كه بعضى از افرادى كه با اين گونه مسائل سر و كار زيادى ندارند، چون نتوانسته اند در مطالعات ابتدايى، تصوّر صحيحى از معجزه در ذهن خود ترسيم كنند و در حلّ پاره اى از ايرادات ـ كه در مورد معجزات شده ـ عاجز مانده اند، به كلى روى معجزاتِ پيامبران خط بطلان كشيده و آنها را جزء خرافات و افسانه ها شمرده اند و مى گويند اعجاز امرى است محال!
البته دو موضوع ديگر نيز به اين طرز تفكر كمك كرده است:
الف). آميخته شدن معجزاتِ واقعى پيامبرانِ بزرگ خدا با يك رشته اوهام، اباطيل و داستان هاى مجعول، به وسيله دوستانِ نادان و بى اطلاع يا دشمنانِ دانا و مطّلع! دوستانِ نادان به گمان اينكه هر چه بيشتر، كارهاى عجيب و خارق العاده به انبياء نسبت داده شود، و تمام شئون زندگى آنها (خواب و خوراك، پوشاك، مركب سوارى، راه رفتن و ...) مملوّ از انواع افعال عجيب و حيرت انگيز معرفى گردد، ايمان مردم را نسبت به انبياء راسخ تر، دور افتادگان را نزديك تر و مخالفين را سرشكسته تر مى سازد، به همين جهت مطالب بى اساس و گاهى ضد و نقيض با فكر ناقص خود ساخته و به آن بزرگواران نسبت داده اند و به تصوّرِ خود از اين راه خدمت شايان توجهى به مبانى مذهب كرده اند! اين از دوستان نادان. دشمنان دانا هم كه حالشان معلوم است.
ب). ادعاى پيامبران دروغين دين ساز. براى اينكه يقه خود را از چنگ مردمى كه از آنها درخواست معجزه داشتند، نجات دهند، به كلى مسئله اعجاز را انكار كرده و با پيروى از منطق «شتر ديدى نديدى» خود را آسوده ساختند! ضمناً سخنان سفسطه آميزى براى توجيه كار خود و اثبات محال بودن معجزه ذكر نموده اند. مجموع اين مسائل باعث شده كه مسئله اعجاز در نظر بعضى به صورت مشكل ـ لا ينحلّى جلوه كند، در حالى كه اين مسئله نه تنها لا ينحلّ نيست؛ بلكه مشكل هم نيست تنها نقاط مبهمى دارد كه بايد با توضيحاتى روشن شود. در ضمن هدف ما در اين بحث ها اين نيست كه از هر معجزه اى ـ كه در هر كتاب يا حديث ضعيفى به پيامبران نسبت داده شده ـ دفاع كنيم؛ زيرا در ميان آنها معجزات مجعول يا مشكوكى وجود دارد كه حال آن بر همه كس معلوم است.
يادآورى لازم
ذكر يك نكته را لازم مى دانيم و آن اين كه: معجزه هر چه كه باشد به محال عقلى تعلق نمى گيرد. به عبارت ديگر: معجزات در عين اينكه بر خلاف جريان عادى طبيعت است (و به همين جهت آن را خرق عادت نيز مى ناميم) بايد امر ممكنى باشد (عقل بتواند آن را بپذيرد). مثلا: هرگز ممكن نيست معجزه پيامبرى اين باشد كه خدا را به مردم نشان دهد، تا با چشم خود آن را ببينند؛ زيرا خدا جسم نيست و محال است ديده شود و هم چنين ممكن نيست معجزه پيامبرى اين باشد كه مرده اى را به گونه اى زنده كند كه در آنِ واحد هم مرده باشد و هم زنده؛ زيرا به اين كار اجتماع نقيضين مى گويند و چون محال است، اعجاز به آن تعلق نمى گيرد. بنابراين هر گاه در معجزاتى كه از پيامبران نقل مى شود به امرى برخورد كنيم كه جزء محالات عقلى باشد بايد حتماً بدانيم كه از روى نادانى يا غرض، جعل و به پيامبران نسبت داده شده است.
راه دوّم: مطالعه در حالات مُدّعى نبوّت و بررسى محتويات آيين او و جمع آورى قرائن:
راه ديگر شناسايى پيامبران، انتخاب راهى است كه مى توان آن را راه جمع آورى قرائن نام گذارد. امروزه اين راه از بهترين راه ها براى كشف موضوعات قضايى شمرده مى شود و حتى در بسيارى از موارد دليل منحصر به فرد است. مثلاً هر گاه قتلى در محلي واقع شود و هنگام وقوع حادثه كسى جز مرتكب يا مرتكبين در آنجا حاضر نباشند، موقعى كه پرونده آن به دست يك قاضى مُطّلع و زبردست مى افتد براى كشف حقيقتِ امر و تشخيصِ مجرمينِ واقعى، شروع به جمع آورى قرائن مى كند. اين قرائن را از لابه لاى پرونده و تحقيقاتى كه شخصاً كرده به دست مى آورد مثلا:
ـ از ميان گفتگوهاى متّهمين.
ـ چگونگى مناسبات و روابط متّهمين با مقتول.
ـ چگونگى وقوع قتل.
ـ مكان و زمان حادثه.
ـ اطلاعاتِ همسايگانِ محل از رفت و آمدهاى انجام شده به مكان قتل.
ـ نوع سلاح ضارب.
ـ وضع جسد بعد از كشته شدن.
ـ روحيه مقتول (با استفاده از بياناتِ دوستانِ نزديك او).
ـ روحيه متّهمين در هنگام نشان دادن لباس هاى خونين مقتول و ... به آنها.
ـ سوابق متّهمين و ... .
گاهى مى شود كه قاضى از مطالعه مجموع اين قرائن، يك نوع رابطه خاصى را در ميان آنها كشف مى كند و ارتكاب قتل را از ناحيه متّهمين به طور قطع و يقين تشخيص مى دهد، به طورى كه رأى نهايى خود را درباره آنها صادر مى كند. البته گاهى هم از مطالعه مجموع اين قرائن، حكم به برائت قطعى آنها مى دهد، گاهى ممكن است كه قرائنِ مزبور، به جهت مهارتِ مرتكبين در پنهان كردن قرائن يا به علل ديگر براى كشف حقيقت كافى نباشد، در اين صورت به خاطرِ نبودن دليلِ كافى، حكم به برائت متّهم و ختم پرونده مى كند.
اين طرزِ استدلال، تنها به موضوعات قضايى منحصر نيست؛ بلكه در بسيارى از مسائل اجتماعى و تاريخى نيز از اين روش استفاده فراوان مى شود، مثلاً: براى كشف مؤلّف كتابى كه مؤلّفش هنوز شناخته نشده، يا كشف بانيانِ اصلى يك بناى تاريخى، يا مفادّ موافقت نامه اى كه در صدها سال قبل بين دو دولت بزرگِ دنيا منعقد شده و مفادّ آن در صفحاتِ تاريخ ضبط نگرديده، از همين روش(راه جمع آوري قرائن) استفاده مى شود، گاهى قرائن مزبور به اندازه اى زياد است كه مى توان از روى آن يك نظر قاطع داد؛ ولى در پاره اى از اوقات بيش از يك دليل ظنّى ارزش ندارد. اين بسته به وضع قرائن و طرز جمع آورى آن است. (دقت كنيد)
ما مى خواهيم اين روش را به بحث هاى مربوط به عقائد، مسائل مذهبى و مخصوصاً به بحث شناسايى پيامبران تعميم دهيم و از آن استفاده كنيم. بسيارى از اوقات مى توان با قطع نظر از معجزات از همين راه، صدق و كذبِ گفتارِ مُدّعى نبوت را دريافت! اما قرائني وجود دارد كه شخصِ مُدّعي نبوّت در ادعاي خود صادق است. ما در اينجا اين قرائن را از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:
1. وضع محيط دعوت
بايد محيطى را كه مُدّعى نبوّت از آنجا برخاسته دقيقاً بررسى كنيم كه از ميان چه مردمى برخاسته؟ سوابق آن جمعيّت از نظر تمدّن و توحّش و آشنايى به اصول اخلاقى تا چه اندازه بوده؟ و جمعيّتِ آن محيط در برابر دعوت مُدّعى نبوّت، چه عكس العملى نشان داده اند؟
2. زمان دعوت
بايد ببينيم كه مُدّعى نبوّت از چه زمانى قيام كرده؟ وضع دنيا در آن زمان چگونه بوده است؟ و بشر در آن زمان در چه علومى مهارت داشته و چه پيشرفت هايى در تمدّن و اخلاق نصيب او شده است؟
3. خصوصيات روحى، اخلاقى مُدّعى نبوّت
بايد ديد كه علاقه مُدّعى نبوّت به مال، مقام، شهرت و ساير امور مادّى تا چه اندازه بوده؟ سوابق زندگى او در ميان مردم از نظر تقوى، امانت، درستكارى و پاكدامنى چگونه بوده و آيا در افكار عمومى حُسن سابقه داشته يا سوء سابقه؟!
4. محتويات آئين او از نظر معارف
آيا معارفى كه در باب شناسايى خدا، صفات او و ساير امور مربوط به عقائد مذهبى آورده، با دلائل عقلى تطبيق مى كند يا نه؟ خدا را به مردم معرفى مى نمايد؟ چگونه از روز رستاخيز خبر مى دهد؟ نوع منطق او در اين بحث ها قويّ است يا ضعيف؟
5. آئين او از نظر قوانين، احكام و اخلاق
تا چه اندازه قوانينى را كه آورده براى نظم و پيشرفتِ اجتماع مؤثر مى باشد؟ تعليمات اخلاقى و عباداتى كه آورده در پرورشِ ملكات فاضله، تصفيه روح و جان، توجه دادن به خداوند و هدايت به پاكى و فضيلت چه تأثيرى دارد؟
6. وسائل پيشرفت
براى پيشرفت خود از چه وسائلى استفاده مى كرده؟ آيا دروغ، تهمت، ظلم و ستم را براى پيشبرد مقصد خود روا مى دانسته؟ يا آنكه هميشه براى پيشرفت خود از وسائل صحيح استفاده مى كرده است؟
7. ايمان آورندگان به او چه كسانى بوده اند؟
مَثَل معروفى است كه مى گويد: «امامزاده را بايد از زوّارش شناخت» و حقيقتاً چنين است؛ يعنى يكى از قرائن براى شناسايى يك شخص، اطرافيان، دوستان و نزديكان او هستند، به اين ترتيب وضع و حال ايمان آورندگان به مُدّعى نبوّت، از نظر خوبى و بدى، پاكى و ناپاكى، عقل و درايت يا بى عقلى و حماقت، آئينه خوبى براى نشان دادنِ وضع مُدّعى نبوّت است. به همين جهت به دقت درباره آنها مطالعه كرد و ديد چگونه اشخاصى هستند.
8. ايمان مُدّعي نبوّت به گفته هاى خودش
بايد ديد خود مُدّعى تا چه اندازه اى به گفته هاى خود ايمان دارد؟ اين مطلب را هم از طرف عمل او در مقابل دستورهايى كه آورده و از ميزان فداكارى و از خودگذشتگى او در برابر مشكلات مى توان تشخيص داد!
9. آيا مُدّعي نبوّت با خرافات و هوس بازى هاى محيط مبارزه مى كند؟
بايد موقعيّت مُدّعى نبوّت را در برابر انحرافات، خرافات و آلودگي هاى محيط سنجيد و ديد كه آيا او براى جلب افكار توده مردم با اين گونه موضوعات سازش مى كند و سعى دارد آئين خود را با آن تطبيق دهد؟ يا اينكه براى اصلاح محيط و هدايت افكار، پرچم مخالفت را بر مى افرازد؟ به عبارت ديگر: بايد ديد كه شخص مُدّعى، سازشكار است يا سازنده؟ آيا به فكر دگرگون ساختن محيط و ايجاد يك انقلاب اصلاحى است يا به فكر سازشكارى و بهره بردارى از وضع موجود؟
10. دعوت منظم و يكنواخت
بايد ديد كه آيا در اصولِ دعوت خود منظّم و ثابت است؟ يا نوسان، ترديد و تغيير عقيده نشان مى دهد؟ امروز مُدّعى مقامى و فردا ـ كه تنور او گرم تر شد ـ مدعى مقام بالاتر! يك روز توبه و اظهار ندامت مى كند و فردا گفته هاى سابق را از سر مى گيرد. خلاصه بايد در اين قسمت هم بررسى كافى كرد كه آيا در طول دعوتِ خود مدافع اصول ثابتى بوده و به طرز منظّم و طبق برنامه روشنى از آنها طرفدارى مى كرده، يا هر روز به رنگى ديگر؟! و قرائنى ديگر از اين قبيل. البته ممكن است هر يك از اين قرائن، به تنهايى يا به همراه دو يا سه قرينه ديگر، براى اثبات قطعى صدق و كذب گفتار مُدّعى نبوّت، كافى نباشد؛ ولى مسلماً اگر همه اين قرائن به صورت كامل و صحيحى جمع آورى شود دليل قاطعى براى اثبات مطلب خواهد بود!
راه سوّم: گواهى پيامبران پيشين
راه ديگري كه مى توان با آن پيامبرانِ واقعى را از مُدّعيانِ دروغين شناخت، اخبار قطعى و صريح پيامبران پيشين، نسبت به پيامبران آينده است. بديهى است از اين راه براى شناختن نخستين پيامبر خدا نمى توان استفاده كرد؛ بلكه بايد او را با يكى از ده راه گذشته (اعجاز، مطالعه در وضع مُدّعى نبوّت و محتويات دعوت او) شناخت. گرچه اين راه نسبت به دو راه گذشته راه ساده اى است؛ ولى نه آن قدر ساده كه بعضى از سوء استفاده كنندگان پنداشته اند. براى اينكه از اين راه نتيجه قطعى و غير قابل انكار گرفته شود بايد شرائط چهارگانه زير را كاملا در آن رعايت كرد:
1. ثبوت نبوّتِ كسى كه از پيامبرِ بعد از خود خبر مى دهد و مى گويد: بعد از من فلان پيامبر با اين صفات و مشخّصات ظهور خواهد كرد. البته بايد اين خبر با دليل قطعى و غير قابل انكار (به وسيله يكى از دو طريق سابق، يا اخبار پيامبر ديگرى پيش از او) همراه باشد. ناگفته پيداست كه اگر نبوّتِ شخصِ خبر دهنده كاملا مُحرز و مُسلّم نباشد گواهى او هيچ گونه ارزشى نخواهد داشت.
2. بايد خبر مزبور به طور قطع و يقين از پيامبر پيشين صادر شده باشد. بنابراين به هر خبر ضعيف و مشكوكى كه در هر كتابى ـ حتى كتاب هاى معتبر ـ باشد نمى توان تكيه كرد.
3. دلالت اين خبر بايد صريح، قاطع و غير قابل ترديد باشد، نه اينكه يك جمله سخنان ابهام دار(دو پهلو) را برداريم و با تفسير، توحيد و احياناً تحريف و چنانكه سنّت بهائي هاست!) آن را بر نبوّت مُدّعى جديد منطبق كنيم! زيرا منظور پيامبر پيشين از چنين خبرى هرگز معماگويى و لغزخوانى نبوده، مسلماً او نمى خواسته بر روى يك راز مگو سرپوش ابهام بگذارد؛ بلكه او مى خواسته از يك حقيقت مهم ـ كه سرنوشت آيندگان به آن بستگى داشته ـ پرده بردارد و پيروان خود را نسبت به پيامبر آينده از شكّ و ترديد و سرگردانى بيرون آورد.
روشن است كه بايد در چنين مقامى با صراحتِ تمام و بى پرده سخن بگويد و از هر گونه ابهام و پرده پوشى ـ كه مُسلّماً دستاويزى براى مُدّعيان دروغين و ماجراجويان خواهد شد ـ به شدّت بپرهيزد. با اين حال آيا تعجّب آور نيست كه بعضى به تمام اين حرف ها پشت پا زده و براى اثبات نبوّت بعضى از دين سازانِ حرفه اى! دست به تأويلات و توجيهات عجيب و غريبى در كتب آسمانى زده و كار را به جايى رسانده اند كه از حساب ابجد و حروف جمل! به عنوان يك مدرك محكم استفاده كرده و به حساب هايى نظير آنچه فال گيران و طالع بينان مى كنند توسّل جسته اند! معلوم نيست كه اينها چگونه فكر مى كنند؟ نبوّت ـ كه بايد راهنماى جهانِ بشريت باشد ـ يك مطلب قاچاق و مرموز نيست كه مانند اسرار كيمياگرانِ قديم براى اينكه به دستِ نااهلان نيافتد آن را به حساب ابجد صغير و كبير ادا كنند.
4. بايد كاملا علائم و مشخصاتى كه در گفتار پيامبر پيشين ذكر شده بر وضع مُدّعى جديد تطبيق كند، نه اينكه مجبور باشيم آن را به وسيله دست كارى كردن، منطبق سازيم. اگر چنين كنيم مسلماً خود را فريب داده ايم و چنين پيامبرى مبعوث افكار شيطنت آميز ما است نه مبعوث از طرف خدا!
اگر اين چهار نكته در اخبار پيامبران پيشين جمع باشد مى توان به وسيله آن، مقام نبوّتِ مُدّعى جديد را شناخت و اگر حتى يكى از اين ها هم ناقص باشد، نتيجه صحيحى از آن به دست نمى آيد.(1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.