پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در بیان قضیه ی درخواست برادرشان، عواملى را كه در نظر اهل دنيا مجوز تبعيض است اینگونه شرح می دهد: «از يكسو تقاضاى چيز زيادى نداشت و از سویی فقير بود و فرزندانش پريشان حال بودند و از سویی مكرّراً تقاضاى خود را بيان مى كرد». آری همه اینها موجب نشد که ایشان سهم برادرش از بيت المال مسلمين را بيشتر کند و براى او امتياز خاصّى نسبت به ديگران قائل شود و با داغ کردن قطعه ای آهن به او فهماند از آتش آخرت كه با این آتش قابل مقايسه نيست، بپرهيزد.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) در خطبه 224 نهج البلاغه مى فرمايد: (به خدا سوگند [برادرم] عقيل را ديدم كه فقير شده بود و از من درخواست كرد يك صاع [حدود سه كيلو] از گندم بيت المال شما را به او ببخشم)؛ «وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ(1)حَتَّى اسْتَمَاحَنِي(2)مِنْ بُرِّكُمْ(3) صَاعاً(4)».
ظاهراً منظور عقيل يك «صاع» به عنوان سهميه منظم بوده وگرنه اگر تنها يك صاع براى يك روز بوده نه مشكل عقيل را حل مى كرده و نه ارزش اين را داشته كه از راه دور خدمت برادرش براى اين كار برسد. اين نكته نيز قابل توجّه است كه عقيل تنها اين يك درخواست را نداشت درخواست اداى دين سنگينی را نيز داشت، كه امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود. سپس مى افزايد: (كودكانش را ديدم كه بر اثر فقر موهايشان پريشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گويى صورتشان را با نيل به رنگ تيره درآورده بودند)؛ «وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ(5)الشُّعُورِ، غُبْرَ(6)الاَْلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ(7)». سپس مى افزايد: (عقيل مكرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تكرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرا مى دادم، گمان كرد من دينم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام بر مى دارم و از راه و رسم خويش جدا مى شوم)؛ «وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً، وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَيْتُ(8)إِلَيْهِ سَمْعِي، فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي، وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي».
امام(عليه السلام) در اين قسمت همه عواملى را كه در نظر اهل دنيا ايجاب مى كند تبعيض درباره برادرش روا دارد، شرح داده است. از يكسو تقاضاى چيز زيادى نداشت. از سوى دوم فرزندانش پريشان حال و گرسنه بودند. از سوى سوم مكرّراً تقاضاى خود را بيان مى كرد. ولى با اين همه آیا بايد امام ميان برادرش و ساير نيازمندان امت تفاوتى قائل شود و امكانات بيت المال را كه متعلق به همه مسلمين است، بيشتر در اختيار برادرش بگذارد و براى او امتياز خاصّى نسبت به ديگران قائل شود.
به يقين اين كار با عدالت اسلامى و روح بلند امام(عليه السلام) سازگار نبود، لذا براى اينكه عقيل دست از تكرار بردارد و به حق خود از بيت المال قانع گردد، امام(عليه السلام) تدبيرى انديشيد كه بصورت عملی به او ثابت كند پايان ظلم و ستم به كجا مى انجامد، لذا در ادامه سخن مى فرمايد: (من قطعه آهنى را براى او در آتش داغ كردم. سپس آن را به بدنش نزديك ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گيرد [و از آتش آخرت كه با آن قابل مقايسه نيست بپرهيزد])؛ «فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا».
عقيل كه ظاهراً در آن زمان نابينا بود دست خود را پيش برد به گمان اينكه درهم و دينارى در كار است، ولى نمى دانست چه چيز در انتظار اوست، همين كه حرارت آهن داغ كه مجاور او بود به دستش نزديك شد: (ناگهان ناله اى همچون بيمارى كه از شدت درد به خود مى پيچد و مى نالد سر داد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد)؛ «فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَف(9)مِنْ أَلَمِهَا، وَ كادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيْسَمِهَا(10)».
سپس امام(عليه السلام) در ادامه مى افزايد: (به او گفتم: اى عقيل! عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزاى تو بنشينند و گريه سر دهند. آيا از قطعه آهنى كه انسانى آن را به صورت بازيچه داغ كرده، ناله مى كنى، امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است. تو از اين رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!)؛ «فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ(11)، يَا عَقِيلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَة أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا(12)لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَار سَجَرَهَا(13)جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ(14)مِنَ الاَْذَى وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!(15)».
تعبير به «ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ» شبيه چيزى است كه ما در فارسى هنگامى كه كسى كار زشتى انجام مى دهد و مى خواهيم شديداً او را نهى كنيم، مى گوييم خدا مرگت دهد چرا اين كار را مى كنى يا اينكه مى گوييم مادرت به عزايت بنشيند چرا چنين كردى؟ توجّه داشته باشيد كه «ثواكل» جمع «ثاكلة» به معناى زن فرزند مرده است، هر چند گاهى به هر زن عزادار نيز اطلاق مى شود. تعبير به لعب (بازيچه) اشاره به اين است كه آتش دنيا، هر چند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قيامت بازيچه اى بيش نيست. آتش سوزان حقيقى آنجاست، لذا امام(عليه السلام) اوّلى را «اذى» كه به معناى اذيت و ناراحتى است و دومى را «لظى» كه به معناى شعله هاى برافروخته آتش است، ناميده است.
اين داستان در آن محيط در همه جا پيچيد و حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه به گوش معاويه در شام هم رسيد و بسيارى از خفتگان را از خواب غفلت بيدار كرد و نشان داد دوران حاتم بخشى عثمان از بيت المال مسلمين به اقوام و خويشاوندان و افراد مورد نظر، پايان يافته است. هنگامى كه امام(عليه السلام) نسبت به برادرش در برابر تقاضاى كوچكى كه برخلاف عدالت بوده چنين كند همگان بايد حساب خود را برسند و هرگز تقاضاى امتياز و رانت خوارى نسبت به بيت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.
به تعبير ديگر اين كار نه تنها درسى براى عقيل بود، بلكه درس بزرگى براى همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد كه در برابر عدالت اسلامى همگان يكسانند و هيچ كس حق ندارد زياده خواهى كند، هر چند نزديك ترين فرد به رئيس حكومت باشد. جالب اينكه در ذيل اين داستان در بعضى از روايات آمده است كه عقيل به امام(عليه السلام) عرض كرد حال كه چنين است من به سراغ كسى مى روم كه بذل و بخشش او بيشتر است و منظور از اين سخن، معاويه بود، امام(عليه السلام) با ناراحتى فرمود: «راشِداً مَهْدِيّاً»(16)؛ (برو در امان خدا).(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.