پاسخ اجمالی:
بر اساس روايات، روزى سليمان(ع) به اصحاب خود فرمود: فردا به بالاى قصر می روم و هيچ كس اجازه ندارد بر من وارد شود. فرداى آن روز در حالی که سلیمان(ع) خوشحال به شكوه پايتخت خویش مى نگريست جوانی را دید که به سراغ او می آید. او گفت: من فرشته مرگم و به اذن پروردگار آمده ام تا جان تو را بستانم، او حضرت را در حالى كه بر عصای خویش تکیه زده بود قبض روح کرد و تا چند روز بدن سليمان به همان حالت باقي بود تا آن که به اذن خدا موريانه سبب شکستن عصا و افتادن سليمان(ع) گردید و همگان از مرگ او آگاه شدند.
پاسخ تفصیلی:
برخلاف تورات كنونى كه «حضرت سليمان(عليه السلام)» را پادشاهى جبار و بتخانه ساز و هوس باز معرفى كرده(1)، قرآن مجيد او را پيامبرى بزرگ و پاك و خداترس مى شمرد و او را نمونه قدرت و حاكميّت بى نظير مطرح مى كند كه در لابه لاى سرگذشت او درس هاى بزرگى براى همگان نهفته است.
قرآن مى گويد: خداوند مواهب عظيمى به او داد؛ مَركب بسيار سريعى همچون باد كه مى توانست با آن در مدت كوتاهى سراسر كشورش را سير كند، نيروهاى فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان حتى آشنايى با نُطق پرندگان به وى بخشيد، لشكريان و كارگزاران بسيار در اختيار او قرار داد، با اين حال مرگ او بسيار عبرت انگيز بود.
در بعضى از روايات آمده است كه: «روزى حضرت سليمان(عليه السلام) به اصحاب و ياران خود گفت: خداوند چنين حكومت عظيمى را در اختيار من قرار داده؛ ولى على رغم اين همه امكانات، يك روز را شاد زندگى نكرده ام، فردا تصميم دارم به بالاى قصر بروم و تنها باشم و نگاهى به اطراف بيفكنم و عظمت خويش را بنگرم و لذّت ببرم. به هيچ كس اجازه ندهيد بر من وارد شود تا يك روز را تنها و خوشحال باشم. گفتند: بسيار خوب. فرداى آن روز عصايش را گرفت و به بالاترين نقطه قصر رفت. تكيه بر عصا كرده بود و به اطراف پايتخت و شكوه و عظمت آن مى نگريست و از اين همه نعمت خداداد شاد و خندان بود. ناگهان ديد جوان خوش قيافه و خوش لباسى از گوشه قصر به سراغ او آمد. سليمان گفت: چه كسى به تو اجازه داده وارد قصر شوى؟ من خواستم امروز تنها باشم. جوان گفت: من به اذن پروردگارِ اين قصر وارد شدم. سليمان(عليه السلام) گفت: او از من سزاوارتر است بگو ببينم كيستى؟ گفت: من فرشته مرگم. سليمان(عليه السلام) پرسيد: براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام تو را قبض روح كنم، سليمان(عليه السلام) گفت: بسم الله مأموريت خود را انجام بده اين روز شادى من بود: (گويا خدا نمى خواهد سرور و شادى جز با لقاى او صورت بگيرد)؛ «أبَى اللهُ عَزَّ وَجَلَّ أنْ يَكُونَ لِي سُرُورٌ دُونَ لِقائِهِ». فرشته مرگ روح او را قبض كرد؛ در حالى كه بر عصا تكيه داشت [حتى اجازه نشستن به او نداد] آرى او از دنيا رفت؛ در حالى كه همچنان به كمك عصا ايستاده بود و مردم به او نگاه مى كردند و تصوّر مى كردند زنده است. چند روز بر اين حال گذشت. بعضى گفتند: به راستى عجيب است او چند روز است به اين حال مانده، نه خسته شده و نه خوابيده، نه غذا و آبى خورده و نوشيده، او حتماً خداى ماست كه بايد او را بپرستيم. بعضى گفتند: نه او ساحر است، چنين وانمود مى كند كه متكى به عصا ايستاده؛ ولى در واقع چنين نيست مؤمنان گفتند: سليمان بنده خداست و پيامبر اوست و در قبضه تدبير پروردگار است. [بايد منتظر بمانيم تا ببينيم چه مى شود]، هنگامى كه اين اختلافات بالا گرفت خداوند متعال موريانه را بر عصاى او مسلّط ساخت و چيزى نگذشت كه عصا شكست و سليمان(عليه السلام) فرو افتاد. در اين هنگام بود كه همه از مرگ او آگاه شدند».(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.