پاسخ اجمالی:
آن حضرت در تمام مدت زندگی خود با رسول خدا(ص) مأنوس بوده و حتی در وقت نماز از آن حضرت جدا نمیشد. رسول خدا(ص) سخت به او و برادرش اظهار علاقه کرده و با جملاتی گوشهای از فضایل آنها را برای اصحاب بازگو کردند. در آثار حدیثی، شمار زیادی فضیلت برای حسنین نقل شده است که بسیاری از آنها نظیر حدیث «اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» متواتر است. از آن حضرت درباره امام حسین(ع) فضایل اختصاصی نیز آمده است که یکی از مشهورترین آنها، روایت «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» است.
امام حسین(ع) در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشت و در کنار پدر به جنگ با پیمان شکنان و ظالمان پرداخت. امام حسین(ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وی دفاع میکرد. آن حضرت در فاصله ده سال به اجبار، حکومت معاویه را تحمل کردند. مناسبات امام و معاویه و گفتگوهایی که در مواقع مختلف صورت گرفته، نشان از تسلیمناپذیری امام از لحاظ سیاسی در برابر پذیرش مشروعیت قطعی معاویه است.
امام حسین(ع) از کنار صفهای میگذشتند، در آن حال دیدند که گروهی از فقرا مشغول خوردن طعامی هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: «خداوند متکبران را دوست ندارد». آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: «شما مرا خواندید و من اجابت کردم، اکنون من شما را میخوانم و شما اجابت کنید». آن وقت حضرت روی به رباب کرده و فرمودند: «هر چه آماده کردهای حاضر کن». در نقلی هم آمده است که کنیزی دسته ریحانی را تقدیم امام حسین(ع) کرد؛ حضرت در برابر، او را آزاد کردند!
پاسخ تفصیلی:
درباره ویژگیهای امام حسین(علیه السّلام) سخن زیاد گفته شده است. ما نیز به قصد تیمن و تبرک، اشارهای به برخی از خصلتهای نیک امام خواهیم داشت. آن امام همام در سوم شعبان(1) سال چهارم(2) هجرت به دنیا آمد. آن حضرت در تمام مدت زندگی خود در کنار جدش رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) با آن حضرت مأنوس بوده و حتی در وقت نماز از آن حضرت جدا نمیشد. رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) سخت به او و برادرش اظهار علاقه کرده و با جملاتی که درباره آنها فرمودند گوشهای از فضایل آنها را برای اصحاب بازگو کردند. اکنون در آثار حدیثی، شمار زیادی فضیلت برای امام حسین(علیه السّلام) نقل شده است که بسیاری از آنها نظیر حدیث «اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» متواتر بوده و یا فراوان نقل شده است. علاقه رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) به این دو فرزند، بر همه اصحاب آشکار بوده، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) میکوشید تا مردم را از علاقه خود به این دو امام آگاه کرده و حتی میفرمود: «خدایا دوست بدار کسی که آنها را دوست بدارد: «مَنْ اَحَبَّنِی فَلْیُحِبُّ هَذَیْنِ».(3) و فرمود: «مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِی».(4) آن حضرت درباره این دو برادر فرمود: «هُمَا رَیْحَانِی مِنَ الدُّنْیَا».(5) درباره امام حسین(علیه السّلام) فضایل اختصاصی نیز آمده است که یکی از مشهورترین آنها، روایت «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» است.(6)
یحیی بن سالم موصلی که از موالی امام حسین(علیه السّلام) بود می گوید: «با امام در حرکت بودیم، به در خانهای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزی با قدحی پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، «فضهای» را در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند».(7)
ابوبكربن محمد بن حزم گوید: امام حسین(علیه السّلام) از کنار صفهای میگذشتند، در آن حال دیدند که گروهی از فقرا مشغول خوردن طعامی هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: «خداوند متکبران را دوست ندارد». آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: «شما مرا خواندید و من اجابت کردم، اکنون من شما را میخوانم و شما اجابت کنید». آن وقت حضرت روی به رباب کرده و فرمودند: «هر چه آماده کردهای حاضر کن».(8)
از امام باقر(علیه السّلام) روایت شده است که امام حسین(علیه السّلام) در سفرِ حج، پیاده حرکت میکرد در حالی كه چهارپایان او پشت سر او حرکت میکردند.(9)
امام حسین(علیه السّلام) در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشت و در کنار پدر به جنگ با پیمانشکنان و ظالمان پرداخت. از آن حضرت خطبهای در جنگ صفین نقل شده است که ضمن آن، مردم را به جنگ ترغیب میکردند.(10) امام حسین(علیه السّلام) در همان مراحلِ مقدماتی صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت. امام علی(علیه السّلام) پس از آن پیروزی فرمود: «هَذَا اَوَّلُ فَتْحٍ بِبَرَکَةِ الْحُسَيْنِ(علیه السّلام)».(11) زمانی عبیدالله بن عمر در صفین امام را صدا کرد و گفت که: «پدر تو قریش را چنین و چنان کرده است».
امام او را متهم به پیروی از قاسطین کرده و فرمودند که: «اینان به زور اسلام را قبول کردند؛ اما در اصل مسلمان نشدهاند».(12)
امام حسین(علیه السّلام) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وی دفاع میکرد. آن حضرت در برابر درخواستهای مکرر مردم عراق، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آنها نشده و فرمودند: «تا وقتی معاویه زنده است، نباید دست به اقدامی زد». معنای این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار، حکومت معاویه را تحمل کردند. این نکته مهمی در مواضع سیاسی امام حسین(علیه السّلام) است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، دلیلش نیز آن است که ما، امام حسین(علیه السّلام) را بیشتر، از زاویه اقدام انقلابیش در کربلا میشناسیم.
مناسبات امام و معاویه و گفتگوهایی که در مواقع مختلف صورت گرفته، نشان از تسلیمناپذیری امام از لحاظ سیاسی در برابر پذیرش مشروعیت قطعی معاویه است. یکی از مهمترین دلایل، نامه مفصل امام(علیه السّلام) به معاویه است که ضمن آن به حقایق زیادی درباره جنایات معاویه در حق شیعیان امام علي(علیه السّلام) اشاره شده است. امام در این نامه به معاویه نوشتند: «من قصد جنگ و مخالفت با تو ندارم». سپس افزودند: «وَ أَیْمُ اللهِ لَقَدْ تَرَکْتُ ذَلِکَ وَ أَنَا أَخَافُ اللهَ فِی تَرْکِهِ وَ مَا أَظُنُّ اللهَ رَاضِیاً مِنِّی بِتَرْکِ مُحَاکَمَتِکَ اِلَیْهِ وَ لَاعَاذِرِی دُونَ الْاِعْتِذَارِ إِلَیْهِ فِیکَ وَ فِی اَوْلِیَائِکَ الْقَاسِطِینَ الْمُلْحِدِینَ حِزْبِ الظَّالِمِینَ وَ أَوْلِیَاءِ الشَّیَاطِینَ ... أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عُدَی وَ أَصْحَابِهِ الْمُصَلِّینَ الْعَابِدِینَ الَّذِینَ یُنْکِرُونَ الظُّلْمِ وَ یَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعِ وَ لَایَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ، ظُلْماً وَ عُدْواناً بَعْدَ إِعْطائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِیقِ وَ الْأَیْمَانَ الْمُغْلِظَةَ، أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحُمْقِ الْخُزَاعِی، صَاحِبِ رَسُولِ اللهِ الَّذِی أبَلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَ صَفَرَتْ لُوْنُهُ وَ اَنْحَلَتْ جِسْمُهُ، ... أَ وَ لَسْتَ الْمُدَّعِی زِیَادَ بْنَ سُمَیَّةِ الْمُولُود عَلَی فِرَاشِ عَبِیدِ عَبْدِ ثَقِیفٍ وَ زَعَمْتَ أَنَّهُ اِبْنُ أَبِیکَ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله سلم): اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ، فَتَرَکْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله سلم) وَ خَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً وَ اتَّبَعْتَ هَوَاکَ مُکَذِّباً بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللهِ، ثُمَّ سَلَّطَهُ عَلَی الْعِرَاقَیْنِ فَقَطَعَ أَیْدِی الْمُسْلِمِینَ وَ سَمْل أَعْیُنِهِمْ وَ صُلْبِهِمْ عَلَی جُذُوعِ النَّخْلِ، أَ وَ لَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِیِینَ الَّذِی کَتَبَ إِلَیْکَ اِبْنَ سُمَیَّهِ أَنَّهُمْ عَلَی دِیْنِ عَلِیٍّ، فَکَتَبَتْ إِلَیْهِ أُقْتُلْ مَنْ کَانَ عَلَی دِیْنِ عَلِیٍّ وَ رَأْیِهِ، فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِکَ وَ دِینِ عَلِیٍّ، دِینِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ و سَلَّمَ الَّذِی کَانَ یَضْرِبُ عَلَیْهِ أَبَاکَ وَ الَّذِی اِنْتِحَالُکَ إِیَّاهُ اَجْلِسُکَ مَجْلِسُکَ هَذَا وَ لَوْ لَا هَمُّوا(13) کَانَ أَفْضَلَ شَرَفِکَ تَجَشُّمُ الرِّحْلَتَیْنِ فِی طَلَبِ الْخُمُورِ .... فَلَا أَعْلَمُ لِنَفْسِی وَ دِینِی أَفْضَلَ مَنْ جِهَادَکَ، فَاِنْ أَفْعَلَهُ فَهُوَ قُرْبَةً إِلَی رَبِّی وَ إِنْ أَتْرُکْهُ فَذَنْبٌ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْهُ فِی کَثِیرٍ مِنْ تَقْصِیرِی ... فَاَبْشِرْ یَا مُعَاوِیَةَ بِالْقِصَاصِ وَ أَیْقِنْ بِالْحِسَابِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ للهِ کِتَابٌ لَایُقَادِرُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَ لَیْسَ اللهُ بِنَاسٍ لَکَ أَخْذُکَ بِالظَّنَّةِ وَ قَتْلُکَ أَوْلِیَائَهُ عَلَی الشُّبْهَةِ وَ التُّهْمَةِ وَ أَخْذُکَ النَّاسَ بِالْبِیْعَهِ لِاِبْنِکَ غُلَامُ سَفَهٍ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَلْعَبُ بِالْکَلَابِ وَ لَا أَعْلَمَکَ إِلّا قَدْ خَسِرَتْ نَفْسُکَ وَ أَوْبَقَتْ دِینُکَ وَ أَکَلَتْ أَمَانَتُکَ وَ غَشَشَتْ رَعِیّتُکَ وَ تَبَوَّأَتْ مَقْعَدُکَ النَّارَ فَبُعْداً لِقَوْمِ الظّالِمِینَ»(14)؛ (به خدا سوگند، جنگ با تو را ترک کردم، در حالی که در این باره از خداوند خوفناک هستم گمان نمیکنم که خداوند در ترک واگذاری محاکمه تو و حزب مُلحد و ظالم و اولیای شیاطین به او از من راضی باشد. آیا تو نبودی که از روی ظلم و تجاوز، حُجر بن عدی و یاران او که در براندازی ظلم و مخالفت با بدعتها مبارزه کردند و از هیچ خطری نمیهراسیدند، به قتل رساندی؟ آن هم بعد از آنکه با قسمهای شدید به آنان امان دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حُمق خُزاعی نیستی؟ او که از اصحاب پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) بود و عبادت، او را ضعیف کرده و چهره او را تغییر داده و جسم او را لاغر کرده بود ... آیا تو کسی نیستی که مدّعی اخوّت زیاد بن سمیّه شدی؟ فردی که در فراش عبید، عبد ثقیف به دنیا آمده و گفتی که او فرزند پدر توست؛ در حالی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) فرموده بود: «فرزند به دنیا آمده از آن کسی است که در فراش او متولّد شده و زانی باید سنگسار شود». تو سنّت پیامبر را ترک کرده و با فرمان او عمداً مخالفت کردی و بدون هدایت الهی به دنبال هوای خود رفتی. بعد از آن زیاد را به بصره و کوفه مسلط کردی، در حالی که او دستهای مسلمین را قطع کرده، چشمان آنها را نابینا نموده و آنها را به شاخههای نخل آویزان میساخت. آیا تو قاتل آن دو حضرمی منسوب به حضر موت- نیستی؟ کسانی که زیاد به تو نوشت آنها بر «دین علی» هستند؛ و تو به او نوشتی که، هر کس را بر دین و رأی علی است بکش. او نیز به فرمان تو آنها را کشته و مُثله کرد، آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد(صلّی اللّه علیه و آله) است؛ کسی که پدر تو با او مبارزه میکرد. دینی که باعث نشستن تو در جایگاه او شده و اگر نبود، بهترین فضیلت تو تحمّل مشقتبار سفر زمستانی و تابستانی برای به دست آوردن خمر بود ... من برای خود و دین خود چیزی را بالاتر از جهاد با تو نمیدانم. اگر آن را انجام دهم به پروردگار نزدیک شدهام و اگر انجام ندهم، باید به سبب گناه و کوتاهی در آن از خداوند استغفار کنم ... ای معاویه! بشارت باد تو را به قصاص- به خاطر قتل حُجر- یقین کن و بدان برای خدای کتابی است که هر گناه کوچک و بزرگی در آن ثبت میشود. آری خداوند تو را به خاطر این که با گمان بد به مردم، آنها را گرفته و با شبهه و تهمت به قتل رسانده و مردم را وادار به بیعت برای فرزند سفیه شرابخوار و سگباز میکنی، فراموش نمیکند. من برای تو جز این نمیگویم که تو در حق خود خسران کردی. دینت را ضایع کردی و امانتی را که در دست داری مورد سوء استفاده قرار دادی و رعیت خود را گول زده و جایگاهت را پر از آتش میکنی. دور باد قوم ستمکار).
در جای دیگری نیز بلاذری خلاصه نامه را ذکر کرده که یک جمله اضافه دارد. در آنجا آورده که امام به معاویه نوشتند: «وَ مَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمُ مِنْ وِلَایَتِکَ هَذِهِ الْاُمَّةِ»(15)؛ (یعنی من فتنهای سهمگینتر از حکومت تو بر این امّت سراغ ندارم).
بعدها، وقتی معاویه رو در رو با حسین بن علي(علیه السّلام) قرار گرفت، به او گفت: «آیا شنیدی ما چه بر سر حُجر و اصحاب او و شیعیان پدرت آوردیم؟» امام فرمود: «چه کردید؟» معاویه گفت: «آنها را کشتیم، کفن کردیم، نماز بر آنها خواندیم و دفن کردیم». امام فرمود: «اما اگر ما یاران تو را بکشیم، نه آنها را کفن میکنیم و نه نماز بر آنها میخوانیم و نه دفن میکنیم».(16)
با این همه معاویه از هر راهی برای خاموش کردن صدای مخالفان استفاده میکرد. او حتی مقدسترین افراد را از راه تطمیع آزمایش میکرد. زمانی در شام، کوشیده بود تا ابوذر را از این راه، آرام کند. در اینجا نمونه جالبی داریم از سیاست معاویه در برابر امام حسین(علیه السّلام)، سیاستی که ضمن آن معاویه کوشیده است تا با فرستادن هدیهای، خشم امام حسین(علیه السّلام) را نسبت به امویان بزداید.
اصمعی گوید: «برای معاویه کنیز زیبایی آوردند. از قیمت او پرسید، گفتند: «صد هزار درهم!» معاویه آن را خرید. آنگاه نگاهی به عمرو بن عاص کرد و گفت: «چه کسی شایستگی این کنیز را دارد؟» عمرو گفت: «امیر المؤمنین». دیگران نیز که نشسته بودند همین را گفتند. معاویه گفت: «نه، این برای حسین بن علي(علیهما السّلام) مناسب است. او سزاوارترین است، چون هم شرف خانوادگی دارد و هم به خاطر رفع کدورتهای ناشی از اختلاف ما و پدرش». آن وقت دستور داد تا او را آماده کرده به رسم هدیه برای امام ببرند. پس از گذشت چهل روز، او را آماده سفر کردند و همراه او اموال بسیار زیاد و البسه فراوان و چیزهای دیگر برای امام فرستادند. معاویه نیز نامهای به امام نوشت و ضمن آن گفت: «امیر المؤمنین کنیزی خرید و از او خوشش آمد، اما برای تو ایثار کرد». زمانی که کنیز را نزد امام حسین(علیه السّلام) آوردند، امام از زیبایی او شگفت زده شد. آنگاه پرسید: «نامت چیست؟» کنیز گفت: «هوی». امام فرمود: «الحق که اسم و مسمی مناسب یکدیگر است. آیا میتوانی چیزی بخوانید؟» کنیز گفت: «آری! هم قرآن و هم شعر». امام فرمود: «قرآن بخوان». کنیز شروع کرد: «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَایَعْلَمُهَا إَلَّا هُوَ ...».
امام از او خواستند تا اگر شعری میداند بخواند. کنیز گفت: «آیا در امان هستم؟» امام فرمود: «آری». زن چنین خواند: «أنت نعم المتاع لو کنت تبقی غیر أن لا بقاء للانسان». امام با توجه به مضمون شعر به گریه افتادند و فرمودند: «تو آزاد هستی، اموالی نیز که معاویه فرستاده همه از آن تو باشد. آیا چیزی نیز درباره معاویه گفتهای؟» کنیز گفت: «آری،
رأیت الفتی یمضی و یجمع جهده رجاء الغنی و الوارثون قعود *** و ما للفتی إلا نصیب من التقی اذا فارق الدنیا علیه یعود». امام دستور داد تا هزار دینار دیگر به او بدهند. آنگاه فرمود: پدر من نیز در همین باره چنین میفرمود:
«و من یطلب الدنیا لحال تسره فسوف لعمری عن قلیل یلومها *** إذا أدبرت کانت علی المرء فتنة و إن اقبلت کانت قلیلا دوامها». پس از آن امام گریه کرد و به نماز ایستاد.(17)
در نقلی دیگر هم آمده است که کنیزی دسته ریحانی را تقدیم امام حسین(علیه السّلام) کرد. حضرت در برابر، او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که: «شما تنها برای یک دسته گل او را آزاد کردی؟» حضرت فرمود: «خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که «وَ اِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا». بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود».(18)
در این فاصله امام یکی از سختترین مخالفان بود و از هیچ کوششی برای ابراز مخالفت در این زمینه خودداری نمیکرد.
در فاصله زیادی از سالهايی که امام حسین(علیه السّلام) و برادرشان در مدینه بودند، مروان حکومت این شهر را داشت. او فردی کثیف و فحاش بود و به اندک مناسبتی میکوشید تا به بدگویی از امام علي(علیه السّلام) پرداخته و به او دشنام دهد. ابو یحیی میگوید: «من نشسته بودم که مروان و امام حسین(علیه السّلام) به یکدیگر پرخاش میکردند. امام حسن(علیه السّلام) مانع برادر میشد. مروان به قدری تندی کرد که گفت: «شما اهل بیت ملعون هستید».
این سخن نشان دهنده عمق خباثت ذاتی مروان است. همان لحظه امام حسن(علیه السّلام) به مروان فرمودند: «وَ اللهُ لَقَدْ لَعَنَ اللهُ أَبَاکَ عَلَی لِسَانِ نَبِیِّهِ وَ أَنْتَ فِی صُلْبِهِ»(19)؛ (خداوند بر زبان رسولش پدرِ تو را لعنت کرد در حالی که تو در پشت پدرت بودی) و مروان این گونه از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) انتقام میگرفت.
یک بار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را برای فرزندش یزید خواستگاری کند. عبدالله با امام حسین(علیه السّلام) مشورت کرد. حضرت فرمود: «أَتُزَوِّجُهُ وَ سُیُوفِهِمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا؟»(20)؛ (آیا در حالی که از شمشیرهایشان خون ما میچکد، دختر به او میدهی؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر). چنان که در نقلی دیگر آمده، هدف معاویه از این اقدام ایجاد آشتی میان بنی امیه و بنی هاشم یا به عبارتی تسلیم کردن هاشمیان در برابر امویان بوده است.(21)
نقل یک روایت هم در اخلاق امام حسین(علیه السّلام) مناسب مینماید. ابن ابی الدنیا نقل کرده است که امام حسین(علیه السّلام) بر گروهی از فقیران عبور میکرد که سفرهشان پهن بود و غذایی فقیرانه داشتند. وقتی امام را دیدند، حضرت را دعوت کردند. آن حضرت پیاده شد و فرمود: «إِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ».(22) آنگاه نشست و با آنها غذا خورد. پس از آن فرمود: «شما دعوت کردید، من پذیرفتم، اکنون من شما را دعوت میکنم، باید بپذیرید». پس از آن به رباب گفت: «تا هر چه آماده کرده بیاورد تا همه با هم بخورند».(23)،(24)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.