پاسخ اجمالی:
انسان که به مرحله «از خود بیگانگی» رسیده، دارای ویژگی هایی است؛ مانند اصالت دادن به دیگران. در واقع انسان از خود بیگانه، در برخی از شوون خود، اصالت را به دیگری داده و امور خود را بر اساس او می سنجد. در واقع انسان از خود بیگانه تعادل ندارد، زیرا اختیار خویش را در دست فردی نهاده که با مقتضی ساختار او سازگاری نیست، از این رو دچار عدم تعادل می شود. در یک نگاه کلی انسان از خود بیگانه، دچار بی هدفی و بی معیاری شده و اصالت را به مادّه و مادّیات می دهد و حیوانیت را به جای خودِ واقعی خویش می نشانند.
پاسخ تفصیلی:
انسان که به مرحله «از خود بیگانگی» رسیده، دارای ویژگی هایی است؛ مانند:
1- اصالت دادن به دیگری
انسانِ از خود بیگانه در تمام یا برخی شؤون خود، اصالت را به دیگری می دهد و در ارزیابی ها، احساس دردها، تشخیص درمان ها، مشکلات و راه حل ها، نیازها و ایده آل ها، دیگری را اصل قرار می دهد و امور خود را بر اساس او می سنجد. خداوند متعال در مورد انسان های رباخوار می فرماید: «اَلَّذِینَ یأْکُلُونَ الرِّبا لایقُومُونَ اِلّا کَما یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطانُ مِنَ الْمَسِ ّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیعُ مِثْلُ الرِّبا...»(1)؛ (آنان که ربا می خورند، بر نمی خیزند[اقدام به کاری نمی کنند] مگر مانند برخاستن کسی که شیطان او را در اثر تماس[و آسیب رساندن] آشفته می کند[و تعادل او را بر هم می زند]؛ این حالت از آن روست که ربا خواران گفتند: همانا خرید و فروش مانند رباست). انسان از خود بیگانه که به دیگری اصالت می دهد، برای شؤون دیگری هم اصالت قائل است و در همه مسائل و فروع و ابعاد، اصالت را به دیگری می دهد. از دید انسانِ رباخوار اصالت با رباخواری است و خرید و فروش هم مانند رباست. او انسان را حیوانی پنداشته که هر چه بهره مندی اش از دنیا بیشتر باشد، کامل تر و به هدف نزدیک تر می شود و رباخواری مصداق کامل این بهره مندی است.
2- بر هم خوردن تعادل روحی
اگر انسان از خود بیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد:
الف) نخست آن که، حرکت های آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می شود. ب) و دیگر آن که، آن دیگری، موجودهای متعدد و متنوّعی را در بر می گیرد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواست های متضاد و دست کم مختلفی دارند و تعادل انسانِ از خود بیگانه را بر هم می زنند. قرآن کریم که انسان مشرک را از خود بیگانه می داند، می فرماید: «ءَاَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ»(2)؛ (آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه چیره بر همه). و نیز می فرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکآءُ مُتَشاکِسُونَ وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلاً»(3)؛ (خداوند مثلی زده است: مردی که چند[خواجه] بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد باشد. آیا این دو در مَثل برابرند؟). و نیز می فرماید: «لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ»(4)؛ (به دنبال راه های دیگر[به جز راه توحید که راه مستقیم است] نروید که شما از راه خدا جدا و پراکنده سازد). همچنین آیه ربا(5) نیز رفتار انسان رباخوار را چونان انسان مصروع دانسته که از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل در رفتار او را معلول عدم تعادل روحی و استقامت فکر او می داند.
3- بی هدفی و بی معیاری
انسان از خود بیگانه دچار بی هدفی می شود. از دیدگاه قرآن، منافقان که جمعی از خود بیگانه اند، این گونه وصف می شوند: «مُذَبْذَبِینَ بَینَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلآءِ وَلا إِلی هؤُلآءِ وَمَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً»(6)؛ (آنها افراد بى هدفى هستند که نه سوى اینها هستند، و نه سوى آنها.[در واقع، نه در صف مؤمنان قرار دارند، و نه در صف کافران] و هر کس را خداوند گمراه کند، راهى براى[نجات] او نخواهى یافت).
4- عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت
انسان از خود بیگانه که خود را دیگری پنداشته و از خودِ واقعی اش غافل است، یا در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلی اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت می کند، یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب، در اندیشه تغییرِ وضعیت نیست و در نتیجه، قدرت بر تغییر وضعیت ندارد. خداوند متعال درباره کافران و منافقان می فرماید: «فَلَمّا جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»(7)؛ (پس چون فرستادگان[خداوندگار] شان با دلیل روشن[به سوی شان] آمدند به[اندک] دانشی که نزد آنان بود دلخوش کردند). و نیز می فرماید: «وَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَنَسِی ماقَدَّمَتْ یداهُ إِنّا جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آذآنِهِمْ وَقْراً وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدی فَلَنْ یهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»(8)؛ (و چه کسی ستم کارتر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود، پس، از آن روی گرداند و آنچه را[از کارهای زشت] انجام داده فراموش کند. به راستی که ما بر دل هایشان پوشش هایی نهادیم تا آن[قرآن] را درنیابند و در گوش هایشان سنگینی نهادیم[تا آن را نشنوند] و اگر آنان را به راه راست و رهنمود خدا بخوانی، هرگز هدایت نشوند). در این آیه نیز ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر، به عنوان نمودی از خودبیگانگی مطرح شده است.
5- اصالت مادّه و مادّیات
هویت واقعی انسان را بُعد روحانی و فرا حیوانی او تشکیل می دهد؛ ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را هویت خود می پندارد. به بیان قرآن، انسان های از خود بیگانه همواره حیوانیت را به جای خودِ واقعی خویش می نشانند و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته می شود که هر چه هست، همین جسم و تنعّمات مادّی است. انسان چیزی نیست جز همین جسم مادّی و غرایز حیوانی. و جهان وی نیز چیزی جز جهان مادّی نیست. در چنین شرایطی انسانِ از خود باخته می گوید: «ما أَظُنُّ السّاعَهَ قائِمَهً»(9)؛ (گمان نمی کنم قیامت در کار باشد).
او می گوید: «ما هِی إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیی وَما یهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»(10)؛ (زندگی جز همین دنیا نیست که می میریم و زنده می شویم و چیزی جز روزگار ما را هلاک نمی کند). در اثر چنین بینشی، نیازهای این انسان نیز نیازهای حیوانی و بهره مندی از لذایذ دنیایی می شود: «وَالَّذِینَ کَفَرُوا یتَمَتَّعُونَ وَیأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الأَنْعامَ»(11)؛ (آنان که کافر شدند، همانند چارپایان می خورند و از لذایذ دنیایی بهره می گیرند). و لذا به زندگی دنیا خشنودند: «وَفَرِحُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا»(12)؛ (و به زندگی دنیا فرحنا کند). برای چنین انسانی بیماری جسمی اندکی، بسیار مهم و موجب بی تابی است: «اذا مسّه الشرّ جزوعاً»(13)؛ (هنگامی که شر به او رسد بی تاب است). آنان کوهی از بیماری های روحی را خوب می پندارند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً * اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً»(14)؛ (بگو: آیا شما را از زیان کارترین مردم آگاه سازیم؟ کسانی که کوشش آنان در زندگی دنیا گم شده[و به هدر رفته] است و خود گمان می کنند که خوب رفتار می کنند).
6- عدم بهره گیری از عقل و روح
کسی که دچار «از خودبیگانگی» می شود، شیطان، حیوان و یا موجود دیگری را خود می پندارد و تسلیم او می شود و خود را در همین دنیا و لذّات آن خلاصه می کند. در نتیجه ابزارهای شناخت عقلانی و روحی انسانی خود را مهر کرده و راه های شناخت حقیقت را بر خود می بندد، قرآن کریم در این باره می فرماید: «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواالْحَیوهَ الدُّنْیا عَلَی الْأخِرَهِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ * أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»(15)؛ (زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. آنان کسانی هستند که خدا بر دل ها و گوش ها و چشم هایشان مهر نهاده و آنان خود، غافلانند). این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل می شود و این ها همه نتیجه انتخاب زندگی حیوانی است. به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پست تر است. خداوند متعال می فرماید: «اُولئِکَ کَالْأَنْعامُ بَلْ هُمْ أَضَلَّ اُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون»(16)؛ (آنان همچون چارپایانند، بلکه آنان گمراه ترند. آن ها همان افراد غافلند)؛ زیرا حیوانات، حیوانیت را انتخاب نکرده بلکه حیوان خلق شده اند و حرکت آن ها در مسیر حیوانیت، از خود بیگانگی نیست؛ ولی انسان که انسان خلق شده اگر حیوانیت را برگزیند از خود بیگانه شده است.(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.