پاسخ اجمالی:
از عجيب ترين فرضيّه هايي كه پيرامون گرايش به «مذهب» گفته شده، «فرضيّه فرويد» است. او در مورد پيدايش پديده هاى اجتماعى، روانى و اخلاقى بشر، فرضيّه اى پيشنهاد كرد كه سر و صداى زيادى به راه انداخت. او معتقد بود كه علّت العلل براى پيدايش همه اين پديده ها «ميل جنسى» انسان است كه پس از تغيير چهره هاى گوناگون كه آن را از اصل نخستين دور مى سازد، به صورت واكنش هاى روانى، اخلاقى و اجتماعى آشكار مى گردد. فرضيّه جنسى فرويد از جهات فراوانى قابل انتقاد است، هم از نظر پايه و اساس و هم از نظر مواد و منابع مطالعه، و هم از نظر استنتاج و چگونگى نتيجه.
پاسخ تفصیلی:
از عجيب ترين فرضيّه هايي كه پيرامون گرايش به «مذهب» گفته شده، «فرضيّه فرويد» است. براى فهم اين فرضيّه بايد نخست به چند موضوع توجّه داشت:
1. فرويد در نيمه دوّم قرن نوزدهم در شهر كوچك «فراى برگ» در يك خانواده كهن سال و محقّر يهودى متولّد شد؛ ولى چون اكثر عمر خود را در «وين» گذرانيد او را يك دانشمند اتريشى مى شناسند.(1) او در مورد پيدايش پديده هاى اجتماعى، روانى و اخلاقى بشر، فرضيّه اى پيشنهاد كرد كه سر و صداى زيادى به راه انداخت. او معتقد بود كه علّت العلل براى پيدايش همه اين پديده ها «ميل جنسى» انسان است كه پس از تغيير چهره هاى گوناگون كه آن را از اصل نخستين دور مى سازد، به صورت واكنش هاى روانى، اخلاقى و اجتماعى آشكار مى گردد.
بنابراين اگر «ماركس» همه پديده هاى اجتماعى را با «فرضيّه اقتصادى» خود توجيه مى كند، «فرويد» با فرضيّه ميل جنسى تفسير مى نمايد. بايد توجّه داشت كه فرويد براى غريزه جنسى يك مفهوم وسيع تر از آن چه اغلب به ذهن مى آيد، قائل است و به گفته «فيلسين شاله» يك «تصوّر ذهنى» شبيه به حالت گرسنگى در مقابل احتياج به تغذيه دارد كه آن را «ليبيدو» مى نامد. فرويد براى اصطلاح «ليبيدو» معناى گسترده اى در نظر مى گيرد تا آن جا كه معتقد است، اكثر تمايلات مربوط به حسّاسيّت و رقّت قلب كه مشخّصات آن ميل به نزديكى و فداكارى است، ناشى از يك غريزه جنسى مى باشد كه از هدف بيولوژيك خود منحرف شده است.(2)
2. فرويد در همه جا، اساس فرضيّه خود را روى جامعه هاى وحشى و نيمه وحشى قرار مى دهد و آنها را نمونه اى از اسلاف جامعه امروزى مى داند و آن چه را از مطالعه پيرامون آنها به دست آورده، قابل تعميم در جوامع امروزى مى پندارد؛ به همين دليل براى مطالعه بسيارى از مسائل روانى به سراغ آنها مى رود.(3)
3. فرويد از اين هم پيشتر رفته و اساس مطالعات خود را بر خانواده موهومى قرار مى دهد كه از يك پدر و تعدادى زن، پسر و دختر تشكيل شده است. «پدر» يا «رييس قبيله» مالكيّت جنسى همه زنان را براى خود محفوظ مى داشت، يعنى زنان و دختران را تصرّف كرده و با پسران خود كه به منزله رقباى جنسى و مدّعيان قدرت او بودند، به سختى و خشونت رفتار مى كرد. اين كار آن قدر ادامه يافت تا اين كه پدر بر اثر ضعف و از دست دادن نيروى بدنى يا جريان هاى نامساعد ديگر، در زير ضربات يك يا چند تن از پسران خود از پا در آمد. امّا هيچ يك از پسران نمى تواست ميل خود را محقّق سازد و جاى پدر را بگيرد؛ زيرا در اين صورت به سر نوشت پدر دچار مى شد و قتل پدر در قبيله نخستين و نتايج و عكس العمل هاى روحى حاصله از آن، بعدها به صورت فرمان «تو هرگز نخواهى كشت» در آمد.(4)
سپس با يك سلسله بحث هاى پيچيده و تخيّلى سعى دارد ندامت حاصل از قتل پدر و احترام آميخته به ترس از او و ممنوع ساختن ازدواج با زنان قبيله را به خاطر همين ندامت، سرچشمه پيدايش نخستين قانون هاى انسانى و مسائل اخلاقى و روانى بداند، تا آن جا كه او معتقد است تمام قوانين، مقرّرات، اميال و عواطف انسانى، همه چهره هايى از همان حالات نخستين خانواده يا قبيله اوليّه است!
اكنون به بيان فرضيّه او، در زمينه مذهب باز مى گرديم: فرويد معتقد است كه حيات روانى و فرهنگ وحشى ها كه تاكنون مورد توجّه واقع نشده است، ارزش زيادى دارد، و سعى مى كند اساس مذهبى و تشكيلات اجتماعى آنها را روشن سازد و از آن جا كه يكى از ابتدايى ترين گروههاى بشر را كه مى شناسيم، در مركز استراليا وجود دارد به سراغ آنها مى رود، و چون شكل مذهبى آنها «توتميسم» است، روى آن تكيه كرده و مى گويد: در ميان اين قبايل، «توتم» مانند پدر يا پدر بزرگ يا سلَف اعضاى طايفه است كه محافظ و ولى نعمت آنها مى باشد. البتّه «توتم» يك فرد نيست؛ بلكه در حقيقت به يك «نوع» اطلاق مى شود. اين افراد، چنين تصوّر مى كنند كه بايد خود را شبيه «توتم» درست كنند. گاهى مظهر اين توتم را يك نوع جانور يا يك نوع، «نبات» مى پندارند، و به اين ترتيب آن «جانور» يا «نبات» را مقدّس مى شمارند. در كنار اين عقيده، عقيده ديگرى به عنوان «تابو» وجود دارد كه به معناى تحريم و ممنوعيّت است و اين اصطلاح را به صورت يك صفت براى اشيا يا اعمالى كه ممنوع مى شمارند، به كار مى برند.
در ميان تابوهايى (ممنوعيّت) كه اين قبايل دارند، دو تابو بيش از همه اهمّيّت دارد، يكى كشتن و خوردن و گاهى دست زدن و نگاه كردن حيوان توتميك و خوردن گياه توتميك؛ و ديگرى ارتباط زناشويى با زنان طايفه خود، و به تعبير ديگر ممنوعيّت «رابطه جنسى با محارم» كه البتّه محارم از نظر آنها مفهوم وسيعى دارد. اين را نيز بايد توجّه داشت كه اين جمعيّت در مراسم خاصّى كه همه در آن شركت مى كنند، حيوان توتميك را قربانى كرده و از گوشت آن مى خورند و معتقدند شباهتى از اين طريق ميان آنها و توتم برقرار مى شود و رابطه آنها را با او قوى مى كند، بنابراين ممنوعيّت كشتن آن حيوان، جنبه فردى دارد امّا به صورت دسته جمعى و با اين هدف خاص، مجاز و مقدّس خواهد بود.
فرويد سعى دارد اين موضوع را با فرضيّه خود درباره قبيله موهوم پيوند دهد و آن را انعكاسى از آن بداند؛ زيرا پسران پس از كشتن پدر و خوردن گوشت او خود را شبيه او ساختند؛ ولى بر اثر ندامت با ممنوعيّت مرگ توتم كه جانشين پدر است و با صرف نظر كردن از زنان قبيله، عمل خود را انكار و تقبيح نمودند. سپس سعى مى كند از ميان مذاهب موجود، مسيحيّت كليسا را بر آن تطبيق نمايد، اعتقاد مسيحيان به گناهكار بودن نوع بشر، و نجات از اين گناه به وسيله قربانى شدن «خداى پسر» كه شبيه و جانشين «خداى پدر» است، همچنين مراسم «عشاى ربّانى» و خوردن نان و شراب مخصوص را به اين عقيده كه باعث نفوذ گوشت و خون مسيح در آنها مى شود، چهره اى از توتميسم مى داند.(5)
فرويد در جاى ديگر اساس مذهب را از طريق «پسيكاناليزم» چنين فرض مى كند كه استنباط مذهبى ما از كائنات، مربوط به وضع طفوليّت ماست. طفل، خود را در مقابل جهان عظيمى احساس مى كند كه نخست مادر و سپس پدر، حامى او در مقابل انواع خطرات است. ترس او از خطرات در دوران بلوغ نيز ادامه پيدا مى كند و در برابر اين خطرات همانند طفلى خود را نيازمند به حامى مى داند و اين حامى به صورت يك «الوهيّت حمايت كننده» جلوه گر مى شود؛ امّا او هميشه به صورت پدرى با رتبه بسيار بلند جلوه گر مى شود كه در حقيقت شكلى از توتميسم و آن هم شكلى از قبيله نخستين است.(6)
فرضيّه جنسى فرويد از جهات فراوانى قابل انتقاد است، هم از نظر پايه و اساس و هم از نظر مواد و منابع مطالعه، و هم از نظر استنتاج و چگونگى نتيجه.
نظريه جنسي فرويد داراي اشكالات متعددي است. از جمله اشتباهات فرويد، مي توان به اين موارد اشاره كرد:
1. افق ديد محدود و يك بُعدى
شايد امروز در ميان دانشمندان روانشناس و روانكاو، هر چند مادّى باشند كمتر كسى را بتوان يافت كه فرضيّه جنسى فرويد را در تمام مسائل روانى و اجتماعى، به طور كامل بپذيرد، چرا كه اساس فرضيّه مزبور بر انكار «اصالت» تمام اميال و غرايز انسانى، و انكار تأثير تمام شرايط اقتصادى و اجتماعى و هر چيز ديگر جز ميل جنسى است يعنى تنها يك بُعد مادّى براى روح آدمى قائل شدن، و آن هم فقط يك ُبعد جنسى و نه هيچ چيز ديگر، و انسان را از يك افق ديدِ بسيار محدود نگريستن، موضوعى است كه هيچ محقّقى، حتّى شاگردان مكتب فرويد هم تسليم آن نمى شوند.
در حقيقت اين گونه انديشه درباره انسان بسيار دور از منطق به نظر مى رسد، زيرا اگر نياز جنسى، از نيازهاى اصيل انسان است، نياز به مواد غذايى و مسكن و سپس مسائل اقتصادى مربوط به آنها نيز از نيازهاى اصيل مى باشد، چگونه مى توان يكى را فقط اصيل دانست و ديگرى را غير اصيل، همچنين نيازهاى ديگر مربوط به بهزيستى، و يا عشق به زيبايى ها، و عشق به علم و دانايى، هر چند از زندگى مادّى جدا باشد، از ريشه دارترين نيازها، و از ابعاد روح انسانى است. همه اين نيازها را چگونه مى توان در چهار ديوار ميل جنسى محدود ساخت؟ اگر انسان ميل جنسى نداشت، آيا نياز او به تغذيه يا نيازهاى اصيل ديگر از ميان مى رفت؟!
2. فقدان دليل كافى
در حقيقت فرويد هيچ دليل قانع كننده اى براى اساس فرضيّه خود اقامه نكرده است و مطالعات روى اقوام نيمه وحشى علاوه بر اين كه جز يك «تمثيل ناقص» در زمينه اقوام ديگر نيست، نارسا بلكه نادرست است؛ زيرا حتّى در ميان اقوام وحشى، ميل جنسى عامل پيدايش تمام پديده هاى اجتماعى و اخلاقى و روانى نيست و تأثير ساير غرايز و اميال را روى پديده روانى و اجتماعى آنها به هيچ وجه نمى توان انكار نمود.
3. نارسايي هاى قبيله موهوم
از همه شگفت آورتر، افسانه قبيله نخستين و قتل پدر و ندامت فرزندان و ارتباط آن با پيدايش «قانون»، «فهم نيك و بد»، «وجدان اخلاقى» و سپس ساير اميال، خواسته ها و پديده هاى روانى و اجتماعى است. گفتار فرويد در اين مورد بسيار شبيه به يك داستان فانتزى يا يك خواب پريشان، و يا اساطير و افسانه هاى كهن است و در هر مرحله قابل ايراد و انتقاد مى باشد، به عنوان مثال در افسانه او حسّ انحصارطلبى و حسادت كه عامل خودكامگى پدر و واكنش هاى شديد پسران قبيله معرّفى شده، قبل از غريزه جنسى و مشتقّات آن، قرار گرفته وگرنه چه دليلى داشت كه آن پدر خيالى، تمام زنان را منحصر به خود كند و چه مانعى داشت هم خود و هم ديگران از آنها بهره ببرند، آيا او در تمام شبها و روزها به همه زنان قبيله، نياز جنسى داشت؟
وانگهى چه دليلى داشت كه پسرها بعد از قتل پدر، احساس ندامت پيدا كنند و زنان قبيله را بر خود تحريم نمايند؟ چه مى شد آن چنان كه در بعضى از جوامع امروزى كه به سوى نوعى توحّش بازگشته اند، به صورت مشترك از آنها استفاده مى كردند؟! و در استنتاجات ديگر او نيز ايراد كم نيست، و يك دنيا چسب لازم است تا بتوان آن همه قوانين اجتماعى و اصول اخلاقى و پديده هاى روانى را با افسانه قتل پدر، ارتباط و پيوند داد.
4. ريشه قوانين و وجدان اخلاقى
تضادّ در مسئله نيك و بد و تشخيص آن كه در فرضيّه «فرويد» از آثار قتل پدر در خانواده نخستين شمرده شده، در خودش نهفته است؛ زيرا از بين بردن پدر از آن جا سرچشمه مى گيرد كه او مزاحم و ستمگر است و مزاحم را بايد از ميان برداشت، اين انديشه كه قبل از قتل پدر بوده، يكى از ريشه هاى اصلى قوانين اجتماعى و وجدان اخلاقى است، يعنى انسان، آن چه را موافق خواسته ها و نيازهاى خود و جامعه مى بيند، «خوب» مى شمارد و آن چه را مزاحم و مخالف آن مى بيند، «بد» مى داند. اگر ستم، تعدّى، اجحاف، زورگويى، دزدى، تقلّب، رشوه خوارى و... بد است، همه به خاطر آن است كه با زندگى فردى يا اجتماعى مادّى يا معنوى انسان مزاحمت داشته و سازگار نيست و اگر عدالت، امانت و حق شناسى و... خوب است، به خاطر آن است كه با زندگى فردى و اجتماعى سازگار مى باشد؛ حتّى ندامت پسران قبيله موهوم به خاطر آن بود كه يك حامى را از دست دادند، بدون آن كه چيزى دريافت كنند.
بنابراين برخلاف آن چه «فرويد» فكر مى كند كه اگر قتل پدر در قبيله نخستين رخ نمى داد، انسان، نيك و بد را نمى فهميد، قبل از قتل پدر به طور اجمال مى دانسته آن چه با حيات او سازگار است، خوب و آنچه ناسازگار است، بد مى باشد. البتّه ممكن است گاهى انسان در تشخيص سازگار بودن و سازگار نبودن دچار اشتباه شود و نيك و بد را درست تشخيص ندهد و حتّى گاهى وارونه بفهمد، ولى اين موضوع اثرى در اصل سخن ما كه تشخيص نيك و بد، از واقعه قتل پدر بوده، نخواهد داشت.
5. فراموش كردن سهم ادراكات
از اشتباهات غير قابل بخشش فرويد در ترسيمى كه از ابعاد روح انسان و سپس پيدايش پديده هاى مختلف روانى و اجتماعى كرده، فراموش كردن سهم درك، عقل و هوش آدمى است، چرا كه مى دانيم انسان تنها مجموعه اى از غرايز و تمايلات نيست؛ بلكه مجموعه اى از «ادراكات» و «غرايز» است. و تمايلات «انسان نخستين» در چشم انداز خود، نظم كائنات را مى ديد. حال او كه براى ساختن خانه گلى خود، يا ترسيم عكس يك حيوان بر بدنه يك غار، عقل و هوش و قدرت و ابتكار خود را به كار مى گرفت چگونه مى توانست باور كند ساختمان اين زمين پهناور، با آن همه شگفتى ها و بدايع، و انواع گياهان و جانداران، به هيچ وجه نيازمند به ابتكار و قدرت و عقل و علم نبوده است؟
ما چه اجبارى داريم كه سرچشمه تمام پديده هاى روانى و اجتماعى را غرايز انسان بدانيم و عقل و درك او را به حساب نياوريم؟ اين در حقيقت نوعى بيگانگى و طفره رفتن از شناخت واقعيّت وجود انسان است. كسانى كه تنها به غرايز انسان مى نگرند، در حقيقت تنها نيمى از وجود او را شناخته اند، و به اشتباه، پديده هايى كه ناشى از نيم ديگر است به نيمى كه شناخته اند نسبت مى دهند، و اگر پاى عقل و هوش و درك آدمى را از جهان بيرون و درون خود به ميان آوريم، محاسبات آنان به هم خواهد خورد.
6. اشتباهات فرويد در تحليل مذهب
در مورد تحليل مسائل مذهبى و به اصطلاح «پسياكاناليزم مذهب» فرويد علاوه بر اشتباهاتى كه در اصل فرضيّه داشته، مرتكب اشتباهات تازه اى شده است، زيرا:
الف) اگر او حالات قبايل وحشى را كاوش كرده، چرا از ميان آنها تنها جمعيّتى را براى مطالعات خود انتخاب نموده كه به «توتميسم» قائل هستند؟ در پاسخ بايد گفت: چون با فرضيّه او سازگارترند، در حالى كه نه تمام قبايل وحشى قائل به «توتم» هستند، و نه اعتقادات آنها به طور قطع دليلى براى معتقدات اسلاف انسان امروزى مى شود. به علاوه او سخت كوشيده از ميان تمام مذاهب «مسيحيّت» را براى مطالعه برگزيند، البتّه مسيحيّت قرون وسطى كه خدا را به عنوان پدر خطاب مى كند. او حتّى مذهب قومى خودش، يعنى يهودى گرى را به كلّى فراموش كرده؛ زيرا در آيين يهود، چيزى كه بر قبيله موهوم و يا توتميسم تطبيق كند، پيدا نكرده است، علاوه بر اين آنها خدا را به عنوان پدر خطاب نمى كنند، لذا نظر فرويد تأمين نمى شود. اين به آن معنى است كه ما براى اثبات يك فرضيّه، تنها به سراغ افراد و مصاديقى برويم كه با فرضيّه ما سازگارتر است و بقيّه را به كلّى ناديده بگيريم و اين به طور قطع يك روش محقّقانه نيست؛ زيرا يك محقّق ملزم است چشم باز كند و تمام اطراف خود را ببيند و همه را مورد بررسى و تحقيق قرار دهد. در كجاى اسلام كه بعد از مسيحيّت آمده و يا آيين يهود كه پيش از مسيحيّت بوده، خدا به عنوان پدر و يا قربانى شدن پسر، يا مراسم عشاى ربّانى، و نظاير آن ديده مى شود؟ چرا فرويد الگوى مذهب را تنها مسيحيّت قرار مى دهد و بقيّه را نمى بيند؟
ب) او در تفسير مسيحيّت نيز دست به نوعى تحريف زده؛ زيرا مسيحيّت كليسا با صراحت خداى پسر را به بالاى دار مى فرستد و قربانى مى كند، نه خداى پدر را؛ بلكه مى گويد خداى پدر، پسر خود، مسيح را به عنوان «فادى» فرستاد و مى دانيم در داستان قبيله نخستين «پدر» و «پسر» در برابر يكديگر قرار گرفته اند؛ ولى در مسيحيّت درست در كنار هم. اين از يك سو. از سوى ديگر، خداى پسر براى نجات گناهكاران ـ به زعم آنها ـ قربانى مى شود يعنى به سود آنها، نه به خاطر جلوگيرى از ضرر و زيان و مزاحمت او، چنان كه در داستان تخيّلى «قبيله موهوم» آمده است. از ديگر سو، مراسم «عشاى ربّانى» ـ به زعم طرفدارانش ـ براى زنده كردن خاطره شب آخر عمر مسيح است كه به دوستان و شاگردان خود غذا و نوشيدنى داد، نه به قاتلان و كشندگان خود كه جانشينان پسران آدمخوار در قبيله افسانه اى فرويد هستند.
ج) در قسمت اخير بحث، كه گرايش به مذهب را از نظر روانى به تكامل و ادامه «اتّكاى انسان به پدر به هنگام طفوليّت» تفسير كرده، نيز اشتباه سابق خود را تكرار كرده؛ زيرا از ميان همه مذاهب باز «مسيحيّت تحريف يافته» را الگوى مذهب قرار داده كه خدا را به عنوان «پدر مقدّس» خطاب مى كند. به علاوه «اثر» آرام بخشى و اطمينان و قدرت آفرينى مذهب را با «انگيزه پيدايش» اشتباه نموده است و فرضيّه او در اين زمينه از جهاتى به «فرضيّه ترس» شباهت دارد.
7. تجديد نظر فرويد
جالب اين كه از پاره اى از سخنان فرويد استفاده مى شود كه او در اواخر كار خود، به وجود دادگاه درونى و محكمه وجدان اعتراف نموده، به طورى كه «فليسين شاله» در كتاب «فرويد و فرويديسم» نقل كرده: «فرويد در يكى از آخرين آثار خود به نام كنفرانس هايى در خصوص پسيكاناليز مى نويسد: ما مجبور شده ايم وجود يك محكمه داورى مخصوص را در حيات نفسانى كه داراى نقش انتقاد و امتناع است، بپذيريم». روشن است كه منظور او يك اجبار علمى و منطقى است، نه يك اجبار اجتماعى؛ زيرا او از بى پرواترين و جسورترين افراد در ابراز عقايد خود ـ هر چند بر ضدّ افكار محيط باشد ـ محسوب مى شد.
ممكن است پذيرش وجود محكمه داورى در روان انسان از طرف فرويد به دليل اين باشد كه او مسائل روشنى را همچون زشتىِ ريختن خون بى گناهان، ستم بر بى پناهان، دامن زدن به آتش فتنه و فساد، افروختن شعله هاى جنگ، يا به عكس زيبايى عدالت، صلح، امنيّت و مانند آنها را كه به اصطلاح جزء «مستقلّات عقليّه» است، كه هر صاحب خردى بدون نياز به چيزى جز لحظه اى انديشيدن، به آنها اعتراف مى كند، نتوانسته است با ميل جنسى و يا داستان «قبيله نخستين» پيوند منطقى دهد، به خصوص، اين كه او در دوران عمر خود ناظر دو جنگ جهانى و پى آمدهاى دردناك آنها بود، و در اواخر زندگيش طوفانى به سوى مسكن او برخاست و او را از آن به دور افكند، يعنى در سال 1938، الحاق اتريش به يك آلمان ضدّ يهود صورت پذيرفت و به اين متفكّر يهودى تنها اجازه داده شد كه «وين» را به سوى پاريس ترك گويد.
8. انتقامجويى فرويد
بعضى از دانشمندان احتمال مى دهند كه فرويد با فرضيّه اى كه در زمينه پيدايش مذهب اظهار داشت، در حقيقت مى خواست از مسيحيّت كه همواره از طرف حاميانش مورد تحقير قرار گرفته بود انتقام بگيرد. اگر ما فرويد را به اين موضوع متّهم نكنيم، لااقل طبق اصول روانكاوى كه قسمتى از آن از ابداعات خود او است، نمى توانيم باور كنيم كه اين همه تحقيرى كه از دوران تحصيل گرفته، تا پايان عمر، به خاطر يهودى بودن تحمّل كرد، در ضمير ناآگاه او اثر نگذاشته است و به همين جهت، اغلب مى بينيم الگوى مذهب را براى انتقادات خود مسيحيّت قرار مى دهد، يعنى ناخودآگاه به مبارزه با مسيحيّت برخاسته است.
9. اثر وضع خاصّ محيط زندگى فرويد
اين را نيز نمى توانيم نفى كنيم كه جوّ خاصّ قرن 19 و 20 كه فرويد در آن مى زيسته است، از نظر بى بند و بارى شديد جنسى در اروپا و كشيده شدن پاى مسائل جنسى به همه چيز و همه جا، در شكل گيرى افكار او بى اثر نبوده است، همان طور كه نابسامانى اقتصادى در همين دوران به طور قطع در پيدايش افكار تند و يك جانبه «ماركس» مؤثّر بوده است.
توضيح اين كه، در قرون اخير به خاطر ماشينى شدن زندگى و توسعه كارگاهها و پيشرفت صنايع سبك و سنگين، پاى زنان به تمام مراكز اجتماع كشيده شد و همه جا با مردان آميختند، اين موضوع به ضميمه استفاده از صنعت چاپ و مطبوعات، در دامن زدن به مسائل جنسى و كمك مؤثّرى كه سينما و بعضى از وسايل ارتباط جمعى به اين موضوع مى كرد، آن چنان آتش اين غريزه را شعله ور ساخت كه به اصطلاح «سكس» همه جا را تسخير كرد، نه تنها در مراكز عمومى يا اماكن ناسالم، بلكه در مسائل تجارى و انواع تبليغات از آن به عنوان يك وسيله مؤثّر براى پيشرفت اهداف گوناگون بهره گيرى شد، حتّى مسائل سياسى از آن مصون نماند تا آن جا كه بعضى از رجال سياسى غربى براى عقب زدن حريف و جلب آراى بيشتر، روى اين مسئله به طرز زننده اى تكيه كردند.
كتاب هاى امور جنسى، اروپا و آمريكا را پر كرد و از پر تيراژترين كتاب ها شد، مجلّه هايى به عنوان امور سكس با زننده ترين عكس ها و بحث ها نشر يافت و تيراژ غالب مطبوعات را شكست. از مسئله سكس در فيلم هاى سينمايى به عنوان يك «چاشنى هميشگى» به طور گسترده استفاده شد و فيلم هاى ديگر را تحت الشعاع قرار داد. كارشناسان امور جنسى، كلوپ هاى لختيها، «سكس شاپ ها» همه جا را در قبضه خود گرفتند و دنباله آن، همان است كه امروز مى بينيم، در پاره اى از كشورهاى اروپايى با نهايت تأسّف حتّى «همجنس گرايى»، به عنوان يك موضوع قانونى از تصويب پارلمان گذشته و با وقاحت، شكل قانونى به خود گرفته است!!
در چنين اوضاع و شرايطى، زياد جاى تعجّب نيست كه افكارى همچون افكار فرويد، و مكتبى به نام فرويديسم شكل گيرد، و عامل پيدايش تمام پديده هاى اجتماعى و روانى، ميل جنسى معرّفى گردد. گرچه مى دانيم فرويد ميل جنسى را به معنايى وسيع تر از آن چه در عرف عام از آن مى فهميم اطلاق مى كرده، ولى به هر صورت، ريشه آن را همان غريزه جنسى معروف تشكيل مى دهد كه به خاطر توجيه پاره اى از پديده هاى روانى و اجتماعى، ناگزير به توسعه مفهوم آن شده است.
غالب مكتب هاى سياسى، اقتصادى و روانى، ريشه هايى در ميان اقوام گذشته داشته است، ولى شايد نتوانيم قبل از فرويد كسى را پيدا كنيم كه چنان مكتبى را به اين شكل عرضه داشته باشد؛ زيرا چنان محيطى كه فرويد در آن مى زيسته از نظر گسترش بى بند و بارى جنسى شايد در هيچ عصرى، حتّى در ميان اقوام وحشى، نبوده است.
انكار نمى كنيم كه اقوام وحشى از نظر جنسى قيد و بند چندانى نداشتند، ولى با اين حال عواملى كه به اين موضوع دامن بزند و آن را در محرّك ترين صورت خود جلوه دهد، نيز در ميان آنها نبود، يا وسايل آن را نداشتند، در حالى كه اروپا و آمريكاى قرون اخير، علاوه بر حذف بسيارى از قيود اخلاقى و اجتماعى مربوط به مسائل جنسى، از تمام وسايل براى برافروختن آن كمك مى گيرند. اشتباه نشود، نمى خواهيم ادّعا كنيم كه فرويديسم معلول جبرى وضع محيط خاصّ اروپاى قرن اخير است؛ زيرا همان طور كه در جاي خود ثابت شده است منطق جبر، سست و نارسا است، بلكه مى خواهيم بگوييم شرايط محيط مى تواند زمينه را براى «پيدايش» و همچنين «پيشرفت» چنين افكارى آماده سازد، همان طور كه به احتمال قوى در به وجود آوردن مكتب فرويديسم، مؤثّر بوده است.
10. هراس از نور
بر خلاف آن چه بعضى پنداشته اند، شهرت فرويد فقط به خاطر فرضيّه جنسى او نيست؛ بلكه در شهرت خود تا حدّ زيادى مديون نظراتى است، كه پيرامون «ضمير مخفى» يا به تعبير ديگر «وجدان نا آگاه» داشته و نيز روشى كه براى بررسى اين دنياى وسيع، (دنياى ضمير مخفى) ابراز داشته، كمك فراوانى به شهرت وى كرده است. او به عنوان يك «طبيب بيمارى هاى روانى» كوشيد كه در اين دنياى اسرارآميز گام نهد و سپس تحقيقات او به صورت يك مكتب «روانشناسى اعماق» يا به تعبير ديگر «روانكاوى» در آمد، سرانجام از چيزى كه به عنوان يك مِتُد درمان روحى دنبال مى كرد، مكتبى براى مسائل روانى به گونه كلّى به وجود آورد. البتّه فرويد كاشف «ضمير مخفى» نبود؛ ولى روش او در مطالعه آن، روش تازه اى محسوب مى شود. گرچه نظرات فرويد در اين زمينه نيز از انتقاد مصون نمانده و نمى تواند بماند؛ ولى چيزى كه بيش از همه، انتقادها را برانگيخته، اصرار بيش از حدّ او روى تأثير «ميل جنسى» است كه نه تنها در غالب موارد، خالى از مدرك به نظر مى رسد؛ بلكه قراين مختلفى بر نفى اين اصرار در دست داريم.
تعبير جالبى «كلارايد» روانشناس سويسى، درباره فرويد و شاگردان او دارد. او شاگردان فرويد را به خفّاش هايى تشبيه مى كند كه در تاريكى هاى ضمير مخفى انسان، با ديد كنجكاو خود، واقعيّاتى را كشف كرده اند؛ امّا چون چشم آنها به تاريكى عادت كرده از نور مى هراسند و استعداد تشخيص و دقّت را از دست داده و گاه نمى توانند بين يك فرض عجيب و غريب و يك استنتاج صحيح فرق بگذارند.(7)
اين بود ملاحظات مختلفى كه درباره فرضيّه فرويد بايد مورد توجّه قرار گيرد، البتّه بحث گسترده در همه اين زمينه ها نياز به كتاب جداگانه اى دارد، ولى آن چه گفته شد، بسيارى مسائل را روشن مى سازد.(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.