پاسخ اجمالی:
اولا: قانون علیت نمی گوید که «هر موجودی علت دارد»، بلکه می گوید: «هر ممکن الوجودی علت دارد»؛ یعنی موجودی که وجود و عدم وجود آن هر دو امکان پذیر است، موجودی که زمانی نبوده و «پدیده» یا «حادث» نامیده می شود، آفریدگار دارد.
ثانیا: اگر قرار باشد که طبیعت بدون علت بوجود آمده باشد، پس پذیرفته ایم که «موجودی بدون علت موجود باشد».
ثالثا: طبیعت نمی تواند بدون علت باشد؛ چون پدیده و حادث است و ازلی و قدیم نیست. پس وجودش ذاتی نیست و از دیگری گرفته است، پس معلول است، پس وجودش محتمل و ممکن است، پس نمی تواند «واجب الوجود» یا «موجود بی علت» باشد.
پاسخ تفصیلی:
برتراند راسل فیلسوف معروف انگلیسی در جلسه ای که در سال 1927م که توسط انجمن غیرمذهبی ملی لندن برگزار شد، در یک سخنرانی با موضوع «چرا من مسیحی نیستم»، گفته است: «این عقیده مذهب کاتولیک که وجود خدا با دلایل عقلی قابل اثبات است تا حدی عقیده ای عجیب است»! سپس برهانی را نقل و رد می کند.
راسل در تقریر برهان می گوید: «اولین دلیل عقلی اثبات وجود خدا، این است که هر چیزی که در این دنیا می بینیم علتی دارد، و به هر اندازه که سلسله علل سیر قهقرائی طی کند بایستی به اولین علت برسد و بالأخره به اولین علت، نام خدا داده می شود». او سپس در رد این برهان می گوید که در جوانی این برهان را قبول داشته، ولی در سن 18 سالگی! جرقه ای خورده و متوجه شده که سفسطه ای در کار است: «اگر هر چیزی باید دلیل و علتی داشته باشد، پس وجود خداوند هم باید علت و دلیل داشته باشد و اگر چیزی بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند، بحث درباره وجود خدا بی فایده خواهد بود؛ زیرا وجود طبیعت نیز بدون علت ممکن می باشد».(1)
همچنین «نایجل واربرتون» دیگر فیلسوف غربی می گوید: «در این تقریر ابتدا فرض شده که هر چیزی معلول چیز دیگری است ولی آن گاه با بیان این که خداوند همان علت اول است خود را نقض می کند. هم می گوید که علت نامعلولی وجود ندارد و هم مدعی است که یک علت نامعلول (خدا) در کار است. برهان یادشده این پرسش را برمی انگیزد: و علت خدا چیست؟ چرا باید این سلسله در خدا متوقف شود؟ مگر خلاف ممکنات است که در جایی قبل تر؛ مثلا با پیدایی خود جهان پایان پذیرد؟».(2)
امّا این شبهه خیلی سست و اشکال موجود در آن خیلی ساده است؛ بلکه از شخصی به شهرت علمی راسل عجیب است که چنین سخن بگوید و سفسطه کند .
اولا: راسل بین دو گزاره خلط کرده است: یکی اینکه «هر پدیدهای (معلول ممکن الوجود) پدید آورنده دارد» و دیگری اینکه «هر موجودی پدید آورنده دارد».
آنچه صحیح است، همان گزاره اولی است که موضوع آن «پدیده» است، یعنی چیزی که نبوده و بعداً پدید آمده است که البته نیاز به «پدید آورنده» دارد.
اما دومی کاملاً غلط است؛ زیرا موضوع گزاره (موجود)، اعم از «پدیده» و «غیرپدیده» است. نمی توان برای چیزی که اصلاً مسبوق به عدم نبوده و به اصطلاح ازلی بوده است، پدید آورندهای فرض کرد وگرنه دچار تناقض میشویم؛ زیرا اگر قدیم است پس پدید آورنده ندارد و اگرعلتی دارد، پس قدیم نیست، بلکه حادث است.
«برهان علیّت» یا به تعبیر دقیق تر «برهان امکان و وجوب» نمی گوید که «هر چیزی (موجودی) علت دارد و نیازمند علت است»، تا اشکال شود که «پس خدا هم علت می خواهد»؛ بلکه می گوید: «هر معلول (پدیده/ حادث/ ممکن الوجود) علت دارد و محتاج علت است».
پس خدا که موجودی «واجب الوجود» است علت ندارد وعلت نمی خواهد. به عبارت دیگر قانون کلی علّیّت فقط شامل «پدیده های معلول و ممکن الوجود» است و اصلا درباره موجود «واجب الوجود» سخن نمی گوید.
با چند سوال و مثال ساده مطلب را روشن می کنیم: رطوبت هر چیز از آب است، رطوبت آب از چیست و از کجاست؟ چربی همه غذاها از روغن است، چربی روغن از چه و از کجاست؟ شوری همه چیز از نمک است، شوری نمک از چیست؟ واضح است که رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست. این خاصیت طبیعی و ذاتی آنها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است.
به عبارت فنی، «هر ویژگی غیرذاتی و غیر فطری حتما باید به یک امر ذاتی و فطری منتهی شود»؛ محال است که سلسله ای از شوری ها یا چربی های غیرذاتی، تا بی نهایت پشت سر هم ادامه یابد، به طوری که هر کدام از حلقه های این زنجیره، شوری یا چربی اش را از قبلی گرفته باشد، بدون اینکه به یک شوری یا چربی ذاتی و فطری منتهی شود. اگر قدری تامل شود، این قانون کلی بسیار روشن است و پذیرشش راحت و بلکه ضروری است.
به همین منوال می گوییم هر موجودی، یا اینکه وجودش ذاتی است (مانند شوری نمک)؛ یعنی از کسی یا چیزی گرفته نشده است، و یا اینکه وجودش غیرذاتی است (مانند شوری غذاها که به علت نمک است). وجود همه پدیده ها (معلول ها/ ممکن الوجود ها) غیرذاتی است؛ یعنی از خداوند (علة العلل/ واجب الوجود) است ولی وجود خداوند از جایی و از چیزی گرفته نشده است، بلکه ذاتی است.
ثانیا: جمله پایانی راسل هم تعجب آور است؛ چون از آنچه فرار کرده، دوباره به آن گرفتار شده است. زیرا اگر مشکل خدا این است که آفریدگار(علت) ندارد، عین این مشکل درباره طبیعت هم پیش می آید؛ اگر قرار باشد که «طبیعت بدون علت بوجود آمده باشد»، پس پذیرفته ایم که «موجودی بدون علت موجود باشد». چرا که هر چیزی یا «حادث» (پدیده) است یا «قدیم» (موجود ازلی و دیرینه که ابتدایی ندارد)؛ اگر امثال راسل بگویند «طبیعت حادث است»، پس آفریدگار آن کیست؟ و اگر بگویند «طبیعت قدیم است»، پس «موجود بدون علت» را پذیرفته اند!
طبیعت و عالم مادّه حادث است، چون برهان حرکت و سکون مى گوید جهان مادّه دائماً در معرض حرکت و سکون است و حرکت و سکون از«امور حادث» است و چیزى که معروض حوادث است حادث مى باشد. دلیل علمى حادث بودن عالم، مدام در حال فرسودگى و«آنتروپى» بودن آن است. این فرسودگى یعنی اینکه جهان مادّه پایان و سرانجامى دارد و هنگامى که قبول کنیم پایانى دارد، باید قبول کنیم آغازى هم داشته. بنابراین عالم حادث است.(3)
ثالثا: بحث قانون علیت این است که سلسه پدیده ها (معلول ها یا ممکن الوجود ها) حتما به علة العلل (واجب الوجود= موجود بی علت) ختم می شود. امّا اینکه آیا «طبیعت» می تواند آن «علة العلل» باشد وعلة العلل چه ویژگی هایی دارد، بحث جداگانه ای می طلبد.
طبیعت نمی تواند خدا (موجود بدون علت یا واجب الوجود) باشد؛ چون تناقض پیش می آید؛ زیرا طبیعت «حادث» است (یعنی موجودی که قبلا نبوده سپس پدید آمده است)، پس وجودش ذاتی نیست (از دیگری گرفته است)، پس وجودش محتمل و ممکن است، پس محتاج به موجود دیگری است، پس معلول است، لذا نمی تواند واجب الوجود (موجود بی علت) باشد.
اگر خدا (واجب الوجود/ موجود بدون علت) یکی از کمالات (آگاهی و حیات و اراده و شعور نامحدود و...) را نداشته باشد - یا حتی اگر بطور ناقص و ضعیف داشته باشد- آنگاه آن کمال برایش واجب و ضروری نیست، بلکه محتمل و ممکن است؛ پس آن کمال برایش ذاتی نیست (یعنی ذاتش خالی از آن کمال است)، پس برای اینکه دارای آن کمال شود محتاج به موجود دیگری است تا آن کمال را به او بدهد، پس معلول و دارای علت است، پس ممکن الوجود است، و باز هم به تناقض می انجامد.
ما وقتی اوصاف و آثار و ویژگی های طبیعت (حادث بودن، محدودیت و تناهی، نقص و ضعف، عدم شعور و آگاهی، ممکن الوجود بودن، تغییر، عدم حیات، اراده نداشتن و...) را نگاه می کنیم، بلافاصله حکم می کنیم که طبیعت نمی تواند خدا (واجب الوجود = موجودی که وجودش عین ذاتش است و از چیزی یا کسی گرفته نشده است) باشد؛ زیرا واجب الوجود، موجودی ازلی و قدیم و نامتناهی و دارای حیات و اراده و آگاهی نامحدود، و خلاصه صاحب تمام کمالات است.
خلاصه اینکه طبیعت به خاطرحادث بودن، محدودیت و تناهی، نقص و ضعف، عدم شعور و آگاهی، ممکن الوجود بودن، تغییر، اراده نداشتن و... نمی تواند خدا (موجود بدون علت/ واجب الوجود) بوده باشد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.