پاسخ اجمالی:
امام صادق(ع) داستاني را از پدرانش درباره امام علي(ع) نقل مي كند كه ايشان در باغ فدك مشغول كار بودند كه زني زيباروي به نزدش آمد و به حضرت گفت: آيا نمي خواهي تو را و فرزندانت را تا آخر عمر ثروتمند و بي نياز كنم؟ سپس از امام درخواست كرد كه آيا با من ازدواج مي كني؟ امام در ابتدا فرمود: بگو چه كسي هستي تا به خواستگاريت بيايم؟ وقتي آن زن خود را معرفي كرد و گفت: من دنيا هستم، حضرت فرمود: برو همسر ديگري اختيار كن. سپس امام اشعاري را با خود سرود و زمزمه كرد.
پاسخ تفصیلی:
مرحوم شيخ حرّ عاملى در «وسائل الشيعه» و مرحوم شيخ انصارى در بحث ولايت «مكاسب محرمه»(1)؛ آورده اند كه: «امام صادق(عليه السلام) در قسمتى از جواب نامه نجاشى والى اهواز كه از حضرت طلبِ نصيحت كرده بود، در مورد دنيا فرمودند: پدرم از پدرانش از حسين بن على(عليه السلام) نقل مى كند كه مى فرمود: پدرم براى من نقل فرمود كه روزى در بستانى از بساتين فدك(2) كار مى كردم در حالى كه فدك به فاطمه زهرا(عليها السلام) منتقل شده بود، ناگهان زنى زيباروى بر من وارد شد، در حالى كه من بيلى در دست داشته و مشغول اصلاح زمين بودم، وقتى نظر من به او افتاد، او را در زيبائى به «بُثَينَة بنت عامر» _ كه از زيباترين زنان قريش بود _ تشبيه كردم. سپس او گفت: اى پسر ابيطالب آيا با من ازدواج مى كنى تا تو را از اين بيل رهائى بخشم، و تو را بر گنجهاى زمين راهنمائى كنم تا براى بقيه عمر تو و فرزندان تو باشد؟ حضرت فرمودند: تو كيستى تا خواستگاريت كنم؟ گفت: من دنيا هستم. فرمود: برو و همسر ديگرى برگزين. بعد حضرت مى فرمايد مشغول كار شدم، و اين شعر را انشاء كردم.(3)
لقد خاب مَنْ غرّتْه دنيا دَنيّة *** و ما هى ان غرّت قرونا بنائل (بطائل)
زيانكار است كسى كه دنياى پست، او را فريب دهد و او نمى رسد به هدف اگر انسان هاى قرنهائى را بفريبد [يعنى در فريفتن سيرائى ندارد].
اَتَتْنا على ذى العزيز بثينة *** و زينتها فى مثل تلك الشمائل
وارده شد بر ما به شكل «بثينة» در حالى كه زينت او هم مثل او بود.
فقلت لها: غرّى سواى فانّنى *** عزوف عن الدنيا و لست بجاهل
به او گفتم: غير مرا فريب ده زيرا من روى گردان از دنيايم و جاهل نيستم [كه فريب تو را خورم].
و ما اَنَا و الدّنيا فانّ محمداً *** اُحِلَّ صَريعا بين تلك الجنادل
مرا با دنيا چكار كه محمد(صلى الله عليه وآله)[با آن عظمتش] در بين سنگها مدفون شد.
و هيهات امنى بالكنوز و ودّها *** و اموال قارون و ملك القبائل
و دور است كه آرزو كنم [و فريب خورم به] گنجها و دوستى آنها و اموال قارون و سلطنت قبائل.
اَلَيْس جميعاً للفناء مصيرنا *** و يطلب من خزّانها بالطوائل
آيا همه ما به سوى فناء و نيستى نمى رويم؟! و آيا از خزينه داران دنيا به تفصيل محاسبه نخواهد شد؟!
فَغرّى سواى انّنى غير راغب *** بما فيك من عزّ و ملك و نائل
پس ديگرى را فريب ده كه من رويگردان از عزّت و ملك و عطاياى تو هستم.
فقد قنعت نفسى بما قد رزقته *** فشأنك يا دنيا و اهل الغوائل
من نفس خود را قانع كرده ام به آنچه روزى آن است، پس شأن تو اى دنيا با اهل صفات ناپسند است [كه من از آنها نيستم].
فانّى اخاف الله يوم لقائه *** و اَخشى عذاباً دائماً غير زائل
من از روز ملاقات خداوند مى ترسم و از عذاب دائمى و غير زائل آن خوف دارم.
سپس امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: مولى على(عليه السلام) خارج شد از دنيا، با اينكه در گردن او حقى براى احدى نبود، و ملاقات كرد خداوند را در حالى كه مورد ستايش بود، و ملامت و مذمّتى به او متوجه نبود، و ائمه بعد از او به او اقتداء كردند. و دامن خود را ملوّث به معصيت و شرى از شرور دنيا نكردند».(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.