پاسخ اجمالی:
«مكاشفه و شهود» از راههاي غير معمول درك و حس هستند كه براي افراد خاصي راهي به سوي معرفت ايجاد مي كنند. اين كه پيامبر(ص) از وفات نجاشي پادشاه حبشه خبر مي دهند و نحوه شهادت جعفر بن ابي طالب را همزمان با لحظات شهادت او بيان مي كنند و در آينده از شهادت مولي علي(ع) خبر مي دهند همگي نشانه هايي از معرفت و شناخت است كه به آن مكاشفه مي گويند.
پاسخ تفصیلی:
در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعى به نام «مكاشفه» و «شهود» مى رسيم؛ يعنى درك و حسّى غير از اين درك و حس معمولى، همان درك و حسى كه حقايق اشيا براى انسان همان گونه كه هست مشهود مى گردد. شواهدى هم در این رابطه از آيات و روايات مى توان استفاده كرد.
1. نقل شده كه: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان فرمودند: بياييد به قبرستان بقيع رويم و در آنجا نماز ميّت گزاريم؛ زيرا برادرى از شما به نام نجاشى فوت كرده است. او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرين مسلمان بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراه اصحاب به بقيع آمدند و در آنجا نماز گزاردند»؛ گويى حضرت با چشمان مبارك خود نجاشى را نظاره مى كردند، اين كار چشم عادى نيست، اين عمل چشم غير مسلح به يقين نيست، بلكه درك و شعورى ماوراء درك و شعور ظاهرى است که همان شهود است.
2. درباره جنگ موته دارد كه: «لشكر اسلام به سركردگى جعفر بن ابيطالب به سرحدّات شام و حجاز رفتند، در حالى كه نيروهاى اسلام قريب 3000 و لشكر دشمن قريب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زيد بن حارثه از شهداء اين جهاد بودند، ولى در نتيجه مسلمانان بدون شكست از ميدان بازگشته و دشمن عقب نشينى كرد، فاصله مكه تا سرحدات شام بسيار زياد است، ولى روايت كرده اند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود كرده، فرمودند: الان سربازان اسلام در مقابل كفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع كردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سينه چسبانيد، آه بر زمين افتاد، رواحه پرچم را برداشت»؛ گويا پستى و بلندى ها تعديل شده، و زمينى مسطح در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايجاد شده كه همچون خبرنگارى كه از نزديك واقعه را نظاره گر است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تماشا و گزارش نشسته اند، آيا اين درك عقل است، يا ديده اى از ديد چشم ظاهرى؟ نه اين بينش و نگرشى از درون جان و چشمى از ژرفاى نهاد آدمى است، اين درك سومى وراء عقل و چشم ظاهرى است.
3. درباره جنگ اُحد آمده: «زمانى كه جنگ خاتمه يافت، حضرت على(عليه السلام) به نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده و عرض كردند: مردم فرار كرده بودند، و شما تنها بوديد، من مثل پروانه گرد شما مى گشتم، 16 ضربه سنگين بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روى خاك افتادم، و هر بار مى ديدم شخص خوشرو خوشبويى زير بازوى مرا مى گيرد، و بلندم مى كند، و مى گويد: بشتاب به يارى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، اين شخص كه بود؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: جبرئيل امين بود.(1) بعد از همين جنگ مكالمات بسيار جالبى بين حضرت على(عليه السلام) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام گرفته كه خود حضرت على(عليه السلام) در نهج البلاغه(2) به آن اشاره كرده است: حضرت على(عليه السلام) با حالتى غمگين به نزد پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) آمده و حضرت علت ناراحتى او را جويا شدند. على(عليه السلام) عرض كرد: افسوس مى خورم كه چرا شهيد نشدم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: على جان غصّه نخور «اَبْشِر فَاِنّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَاءِكَ... فَكَيفَ صَبرُكَ اِذاً»؛ (بشارت باد تو را، زيرا به شهادت خواهى رسيد... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!) حضرت در جواب مى گويد: «يَا رَسُولَ اللهِ لَيسَ هَذَا مِن مَوَاطِنِ الصَّبرِ وَ لكِن مِن مَوَاطِنِ البُشْرَى وَ الشُّكرِ»؛ (اى رسول خدا اين مقام، از مواضع صبر نيست، بلكه از مواضع بشارت و شكر است) صبر در برابر مصيبت و نقمت است، و شهادت نعمت و كرامت است، سؤال كنيد چقدر شكر مى كنى؟»
آرى مردم آزاده و دورانديش و طالب سعادت بايد به تماشاگه راز اين متّقى آيند، و از جلوه هاى يقين و معرفت او طرفى بندند، و از نداى ملكوتى «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ» او بعد از شكافتن فرق نازنينش بهره برگيرند، و به هوش باشند. از فردى الهام گيرند كه وقتى در اثر آن ضربت به بستر بيمارى افتاد و ممنوع الملاقات شد امام حسن(عليه السلام) فقط به اصبغ بن نباته آن يار با وفاى امام اجازه ملاقات مى دهند، و اصبغ خود را روى پاى مولى انداخته و اشك مى ريزد، به اصبغ مى فرمايند: «من به سوى بهشت و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى روم، من به سوى سعادت و شرافت مى شتابم» [آفرين به اين يقين و اعتقاد] اصبغ در جواب مى گويد: «از طرف خود و شيعيان مى گريم كه بعد از شما يتيم مى شوند»، و چه خوش گفت كه واقعاً بعد از مولى يتيم شدند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.