پاسخ اجمالی:
ارزش هر جامعه با «نظام ارزشى» آن جامعه رابطه مستقيم دارد. اگر فضائل اخلاقى زيربناى نظام باشد، اين جامعه همواره داراي استحكام و استوارى است؛ اما اگر نظام جامعه اى بر رذائل اخلاقى استوار باشد طبعاً بى ارزش و فناپذير است. آری ارزش هر فرد يا جامعه اى را بايد با معيارى كه از ابتداى خلقت انسان ها معيار سنجش آنها بوده است سنجيد. اگر نظام ارزشى جامعه فضيلت را معيار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معيار با ارزش تلقّى كرده و جلوه مى دهد و اگر رذالت را معيار قرار دهد، هر فرد آن جامعه، خود را با آن معيار نشان مى دهد.
پاسخ تفصیلی:
ارزش هر جامعه با نظام ارزشى آن جامعه رابطه مستقيم دارد. اگر فضائل اخلاقى زيربناى نظام باشد، اين جامعه همواره داراي استحكام و استوارى است؛ اما اگر نظام جامعه اى بر رذائل اخلاقى استوار باشد مثل بنا شدن خانه بر زمين سست و در مسير سيلاب طبعاً بى ارزش و فناپذير است. ارزش هر فرد يا جامعه اى را بايد با معيارى كه از ابتداى خلقت انسان ها معيار سنجش آنها بوده است سنجيد. انسان ها بنابر فطرت اصيل و پاك اوليّه خواهان اين هستند كه ارزشمند شوند، هيچ كس را سراغ نداريد كه بگويد نمى خواهم باارزش باشم، اگر نظام ارزشى جامعه، فضيلت را معيار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معيار باارزش تلقّى كرده و جلوه مى دهد و اگر رذالت را معيار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معيار نشان مى دهد.
اين دو نظام و فرهنگ در هر عصر و زمانى در حال اصطكاك و درگيرى با هم بوده اند. در يك سو پيامبران و حاملان وحى با ارزش هاى والا و در طرف مقابل كافران و طاغوتيان با ارزش هاى ضد خدايى و انسانى قرار داشته اند. حضرت نوح(عليه السلام) با زحمت هاى بسيار عده اى از جوان ها و كسانى كه هنوز از خط اصيل فطرت منحرف نشده بودند را به خود جذب نمود. ايشان مجموعاً در 950 سال نبوت، 80 نفر را جذب نمود و به طرف خدا سوق داد كه اگر ميانگين گرفته شود به طور متوسط در هر 12 سال يك نفر موّحد شده است. در مقابل اين خط فرهنگ ارزشى، «ثروت» جلوه گرى كرد، مُترِفِين و سرمايه داران در برابر هدايتگرى حضرت نوح(عليه السلام) مى گفتند: «مَا نَريكَ اِتَّبَعَكَ اِلَّا الَّذِينَ هُمْ اَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّاىِ»(1)؛ (ما اعتقاد نداريم كه كسي به تو گرويده باشد الا كسانى كه پست و بى ارزش و ظاهربين هستند، كسانى كه بدون تفكر و تعمق مجذوب مى شوند).
اينها در هفت آسمان يك ستاره هم ندارند، پاهايشان برهنه و آستين هاي شان پاره است، اينها انسان با شرافت را مساوى با پولدار مي دانند و چون افرادى كه به حضرت نوح(عليه السلام) گرويده اند، ثروت ندارند،[در نزد آنها] اراذل، پست و حقيرند، درحالى كه بايد به اينها گفت: درست است كه افراد محروم و بى بضاعت به حضرت نوح گرويدند، اما چون انقلاب حضرت نوح(عليه السلام) داراى محتويات و مواد همسو با آرمان ها و فطرت اوليه آنها بود و بادى الرَّاى و ظاهربين هم نبودند، بلكه چون فطرت اينها به علائق دنيوى مكدر نبود لذا بلافاصله جذب آهنرباى اعتقادات حضرت نوح(عليه السلام) شدند.
اين آيه برخورد دو مكتب الهى و بت پرستى را نشان مى دهد. از منظر حضرت نوح(عليه السلام) افراد جذب شده افراد ارزشمندى هستند ولى از ديد كسانى كه معيار ارزش و نرخ گذارى آنها «ثروت» بود، مشتى اراذل اند. اينجا است كه درك مى كنيم پيامبران چه رسالت عظيمى را بر دوش مى كشيدند و چگونه براى دگرگون كردن ملاك ارزش ها مهمترين خدمت را به بشريت انجام داده اند؟!
بعد، به زمان حضرت موسى بن عمران(عليهما السلام) مى رسيم كه با چه زحماتى به دربار فرعون راه يافت. در بعضى تفاسير دارد كه يكسال رفت و آمد مى كرد تا او را راه دهند، در ميان جمعيت، فرعون صدا مى زد اين دو برادر يعنى موسى و هارون(عليهما السلام) چه مى گويند كه ادّعا مى كنند اگر ايمان بياورى سلطنت تو را تضمين مى كنيم و شروع مى كرد به استهزا و مسخره كردن آنها حتى دلقك دربار خود را به شكل مضحكه وارى شبيه حضرت موسى(عليه السلام) مى كرد تا با آن لباس شبانى و عصا موجب تحقير آنها و خرسندى فرعونيان شود. البته براى اينها قابل قبول نبود كه دو مرد با لباس شبانى ادّعاى تضمين حكومت كسى را بكنند كه ادعاى خدائى مى كرد آن هم نه خداى كوچك كه مى گفت: «اَنَا رَبَّكُمُ الاَعلَى»(2)؛ (من خداى بزرگ شما هستم). قرآن در سوره زخرف به بيان برخورد دو فرهنگ در زمان فرعون مي پردازد و عقيده فرعون و فرعونيان را _كه نشأت گرفته از فرهنگ ارزشى آنها است_ تبيين مى كند: «فَلَولَا اُلقِىَ عَلَيْهِ اَسْوِرة(3)مِنْ ذَهَبٍ اَوْ جاءَ مَعَهُ المَلائِكَةُ مُقْتَرِنينَ»(4)؛ ([فرعون در مقابل دعوت حضرت موسى(عليه السلام) به اطرافيان خود گفت:] اگر موسى راست مى گويد چرا به او دستبندهاى طلا داده نشده يا چرا ملائكه به دنبال او نيامدهاند؟ [تا او را تأييدش كنند!])
مى گويند: فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد دستبند و گردن بند طلا زينت خود كنند. از همين رو چون موسى(عليه السلام) چنين زينت آلاتى همراه نداشت بلكه به جاى آنها لباس پشمينه چوپانى بر تن كرده بود اظهار تعجب مى كردند، آرى چنين است حالِ جمعيتى كه ملاك ارزش براي آنها طلا و نقره و زينت آلات است. بعد از حضرت موسى(عليه السلام) به زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مي رسيم، مشركين در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جبهه گيرى پرداخته و به فضائل اخلاقى و ارزش هاى والاى انسانى ايشان حمله كردند و ندا دادند كه: ما ايمان نمى آوريم. آيا انسان قحط بود روى زمين كه: خداوند قرآنش را به چنين فرد فقيرى نازل كرد؟!: «لَولِا نُزِّلَ هَذَا القُرآنُ عَلى رَجُل مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظيم»(5)؛ (چرا قرآن بر مرد عظيم و بزرگى از دو قريه نازل نشده است؟) مفسرين مى گويند مراد از مرد عظيم، مرد ثروتمند و مراد از قريتين، دو شهر مكه و طائف است. پس معنى آيه اين مى شود كه: اگر قرآن از طرف خداوند نازل شده، چرا بر انسان با ارزشى كه داراى ثروت و مكنت باشد، و معمولا در مكه و طائف هست، نازل نشده است! پس ادّعاى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) كه مى گويد: بر من نازل شده، خود گواهى بر كذب او است؛ زيرا او مردى است كه معيارهاى ارزش در او نيست.
قرآن در سوره زخرف بيان شيوا و جالبى دارد. در آنجا مى فرمايد: «وَ لَوْلَا اَنْ يَكُونَ النَّاسُ اُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحمن لِبُيُوتِهِم سُقُفاً مِّنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِم اَبوَاباً وَ سُرُراً عَلَيهَا يَتَّكِئُونَ * وَ زُخْرُفاً وَ اِنْ كُلُّ ذَلِكَ لَمّا مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيَا وَ الآخِرَةُ عِنْدَ رَبّكَ لِلمُتَّقين»(6)؛ (اگر تمكّن كفّار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد شوند، ما براى كسانى كه كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره و نردبان هايى كه از آن بالا روند. و براى خانه هاى آنها درها(7) و تخت هايى [زيبا و نقره گون] قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند. و انواع وسائل تجملى(8) ولى تمام اينها متاع زندگى دنيا است و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهيزكاران است). نظام ارزشى حاكم بر عرب جاهلى، ابوسفيان پرور بود و نظام ارزشى اسلام، سلمان و ابوذر پرور. در زمان جاهليت كسى كه داراى ارزش جاهلى بود، مورد اعتنا و احترام بود مثل ابوسفيان؛ ولى بعد از انقلابِ اسلام، کسی در مجالس مورد اعتنا و تكريم قرار نمى گرفت مگر اینکه قوّام یا صوّام (نمازگزار و روزه دار) بود.
آرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اصحاب صُفِّه(9) را _كه هرچه ثروتمندان به پيامبر گفتند: اگر مى خواهى پيرو تو باشيم اينها را رها كن_ رها نكرد، بلكه طبق دستور الهى كه در سوره كهف آمده، مأمور به استوارى و صبر با مثل آنها شد، اگرچه آنها آستين پاره و پابرهنه بودند و در گوشه مسجد مى آرميدند «وَ اصْبِر نَفْسِكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهم بِالغَدوةِ وَ العَشِىّ يُريدوُنَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُم تُريدُ زِينَةَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهَ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ وَ كانَ اَمْرُهُ فُرُطاً»(10)؛ (با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند [كنايه از اين كه هميشه و در همه عمر به ياد خدا هستند] و تنها ذات او را مى طلبند، هرگز چشم هاى خود را به خاطر زينت هاى دنيا از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همان ها كه پيروى هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است).
در ذيل اين آيه، مفسرين مى گويند: به دنبال نزول اين آيه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جستجوى اين گروه برخاست ـ گويا آنها با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار پرداختند ـ سرانجام آنها را در آخر مسجد درحالى كه به ذكر خدا مشغول بودند يافت، فرمود: «حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم»، آرى (زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است)؛ «مَعَكُم المَحيَا وَ مَعَكُمُ المَمَاتِ».(11)
اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در خطبه قاصعه (12) كه بزرگ ترين خطبه نهج البلاغه است، در زمينه اين دو قطب ارزشى سخن را به اوج رسانده، مى فرمايد: «موسى بن عمران(عليه السلام) همراه برادرش بر فرعون وارد شدند، درحالى كه لباس هاى پشمين بر تن داشتند و در دست هر كدام عصاى [چوپانى] بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان خدا شود حكومت و ملكش باقى مى ماند و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت، اما او گفت: آيا از اين دو تعجب نمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بستگى به خواسته هاى آنها دارد؟ درحالى كه فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد، اگر راست مى گويند پس چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است».
فرعون اين سخن را به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمع آورى آن و تحقير نمودن پشمينه پوشى موسي گفت. اگر خدا مى خواست مي توانست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنج ها و معادن طلا و باغ هاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت، ولى اگر اين كار را مى كرد، آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد». و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد: «مگر نمى بينيد خداوند انسان ها را از زمان آدم(عليه السلام) تا آخر جهان با سنگ هايى كه نه زيانى مى رسانند و نه سودى، نه مى بينند و نه مى شنوند، آزمايش نموده، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه) قرار داده و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در سنگلاخ ترين مكانها و بى گياه ترين نقاط روى زمين در تنگناى دره هايى مستقر ساخته، در ميان كوه هاى خشن، شن هاى متراكم، چشمه هاى كم آب، آبادى هاى جدا و پر فاصله كه هيچ مَركَبى به راحتى در آن زندگى نمى كند و سپس آدم(عليه السلام) و فرزندانش را فرمان داده كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...».
اگر خدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغ ها و نهرها و زمين هاى هموار و پردرخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته در ميان گندم زارها و باغ هاى پرگل و گياه در ميان بستان هاى زيبا و سرسبز و پرآب در وسط باغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد قرار دهد، توانايى داشت، ولى در اين حالت آزمايش و امتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزش هاى فريبنده ظاهرى مشغول مى شدند و از ارزش هاى واقعى الهى غافل مى گشتند).
بعد از زمان پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله) به زمان و عصر حاضر مى رسيم، وقتى صفحات تاريخ را ورق مى زنيم و به دوره قبل از انقلاب كه در واقع كانون مفاسد اخلاقى در ايران بود و جز نامى از فضائل در لابلاى متون كتابها يافت نمى شد، مى رسيم ناگهان جوانه اى از درخت محمدى(صلى الله عليه وآله) را مى يابيم كه براى رسالتى بزرگ در جامعه ما رشد نموده و در صدد برگرداندن بشريت به دامان فضائل اخلاقى برآمد با طوفان، زنگار قلب هاى زنگ زده را زدود و قاعدين و تشنگان تاريخ را به قيام عليه اهل رذائل بسيج نمود.
عصر ما صحنه برخورد و پيكار دو سپاه فضيلت و رذيلت بود، دو نيروى متخاصم ارزش ها و فرهنگ ها؛ فرهنگ توحيدى كه هماهنگ با فطرت بود، فرهنگ ضد توحيدى كه هماهنگ با تمام هواها و اميال شهوى به معناى اعم بود، شهوت مال و جاه و قدرت و غيره... براى روشن شدن كاربرد اسلحه فرهنگ ارزش ها شاهدى از عصر خودمان يادآور شويم: فرهنگ ارزشى اسلام چنان تحركى در مبارزين لبنانى ايجاد مى كند كه با يك عمليات خطرناك و قهرمانانه مقرّ ابرقدرت هاى مجهّز به اسلحه مدرن و پيشرفته و مجهّز به اسلحه فرهنگ ضد الهى و انسانى را منفجر مى كنند كه موجب فرار آنها از لبنان مى شود، در فرهنگ مادى مسئله مهم تنفس است، آنقدر به اين نفس كشيدن خود اهميت مى دهند كه همه چيز را فداى آن مى كنند، حتى عقيده و هدف خود را ـ اگر عقيده و آرمانى داشته باشند ـ ولى در مكتب توحيد حفظ ارزش هاى توحيدى چنان جايگاهى دارد كه در راه آن شاگردان اين مكتب جان مى بازند همچنان كه در جبهه هاى جنگ خود در مرزهاى زمينى، در غرب و جنوب غربى و در مرزهاى دريايى در آب هاى گلگون خليج فارس و در مرزهاى هوايى بر فراز آسمان كشورمان و خليج فارس نمونه ها را ديديم، و اگر قبل از طلوع خورشيد انقلاب تصورش براى ما مشكل بود اما امروز اين مسئله از مرحله تصديق هم پا را فراتر نهاده و به مرحله باور رسيده است. امام امّت چه خوش فرمودند كه: اگر مخالفين اسلام بخواهند جلو دين ما بايستند، ما جلوى تمام دنياى آنها مى ايستيم؛ زيرا دين ما سمبل اهداف ما و دنياى آنها هم تبلور آرمان هاى آنها است و همّ و غمّ ما دينمان و همّ و غمّ آنها دنياى آنها است.
به هرحال وظيفه همه نيروهاى ما در تمام برهه هاى تاريخ بايد حفظ نظام ارزشى اسلام در تمام بخش هاى آن اعم از اقتصادى، فرهنگى، نظامى و سياسى باشد، اين وظيفه رسالتى است بر عهده حوزه ها و دانشگاه ها و اولين پاسدار اين آرمان هاى اصيل، روحانى و دانشجو است كه تشكيل دهنده دو قشر فعال و متفكر جامعه هستند، آنها بايد در اين مسئله دقيق باشند و نگذارند وزن شخصيت را با وزن ثروت ها بسنجند.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.