پاسخ اجمالی:
آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پيمودن مسير تكامل و به فعليت رسيدن استعدادها و شكوفائى خلاقيت ها است، اما آزادى شهوات و اسير شدن انسان در چنگال هواها و پستي ها كه مايه هدر رفتن آب حيات و عمر و نيروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بيچارگى ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.
پاسخ تفصیلی:
آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پيمودن مسير تكامل و به فعليت رسيدن استعدادها و شكوفائى خلاقيت ها است، اما آزادى شهوات و اسير شدن انسان در چنگال هواها و پستي ها كه مايه هدر رفتن آب حيات و عمر و نيروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بيچارگى ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.
آزادى در دنياى امروز چنان توسعه پيدا كرده كه شامل برهنگى زنان، ايجاد بدترين مراكز فساد و روابط نامشروع، تجاوزها، تعدي ها و اهانت ها شده است و كار را به جائى رسانده اند و محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده اند كه به قلم نويسنده هم حق داده اند كه در راستاى وقاحت ها و زشتي ها هر چه مى خواهد بنويسد، به مقدسات ميليونها مردم توهين كند و مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفكّر و انديشه و قلم مى پندارند، مبارزه با سلمان رشدى را مبارزه با آزادى مى دانند، در حالى كه او نه تنها به مسلمانان؛ بلكه به تمام جهانيان اهانت كرده، زيرا او به حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه پدر همه اديان آسمانى است توهين كرده، ابراهيمى كه مورد احترام تمامى پيروان اديان آسمانى است.
آنها نه تنها این کار را محكوم نكردند بلكه خود فيلمى به نام «آخرين وسوسه هاى مسيح» ساختند كه خدا مى داند چه نسبت هاى نارواى ناموسى و غيرناموسى به اين پيامبر الهى دادند، اين چه آزادى است؟! آيا اگر چيزى به قيمت نابودى انسانيت و همه ارزش هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است؟! آيا در محدوده اعلاميه حقوق بشر است كه سازمان حقوق بشر حمايت از چنين آزاديهائى مى كند؟ جواب اين سؤال را به هر آزاده اى وا مى گذاريم كه وجدان بهترين قاضى است.
اين گونه آزادى، آزادى نيست، اين نابودى ارزشها است، اين پايمال كردن نيروهائى است كه مى تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آينده ساز فرد و جامعه باشد، اگر انسان مسؤوليت دارد و اگر وسائل ترقى براى او فراهم شده و اگر فلسفه آزادى تكامل است، بايد آزادى او محدود در چهارچوبه اى منطقى باشد و به بيان ديگر دو نوع آزادى داريم: حيوانى و انسانى.
آزادى حيوانات جنگل و درندگان غير از آزادى انسان است، و اى كاش آزادى بعضى از اين انسان نماها به اندازه حيوان بود، كدام حيوان درنده و وحشى تا وقتى گرسنه نشده به حقوق ديگران تجاوز كرده، و حقوق ديگران را پايمال كرده است! حيوان تا گرسنه نباشد ديگرى را طعمه خود قرار نمى دهد، تا به او ظلمى نشود حمله نكرده و از خود دفاع نمى كند؛ اما متأسفانه بسيار مى بينيم افراد و حكومت هائى را كه چگونه فقط براى ارضاء شهوات نفسانى و حبّ جاه و مقام و قدرت طلبى و زورگوئى به حق ديگران تجاوز كرده، و چه بسا در كشورى كودتا مى كنند، چنانكه ديديم آمريكا وقيحانه در ميان ديدگان مردم جهان، پاناما را اشغال نظامى كرده و حكومتى را سرنگون مى كند، آيا حقيقت آزادى و حرّيت همين است، آيا حرمت حريم آزادى اين است؟! نه هرگز! اين آزادى غربى مشتمل بر انواع اسارتها است، شهوت را آزاد گذارده، و ثمره و محصولش فرزندان نامشروع، بيماريهاى آميزشى خطرناك مثل سوزاك، سفليس و بدتر از همه كه بيمارى دنياى صنعتى ـ شهوى، امروز بايد ناميد بيمارى ايذر است، بيمارى ناشى از روابط نامشروع، و كار به جائى رسيد كه ارمغان اين آزادى قرن بيستم را ديديم و آن مشروعيت بخشيدن به اعمال زشت و پليد همجنس بازان بود، مدعيان آزادى بى شرمانه در مجلس قانون گذارى خود حق تشكيل خانواده به دو مرد را دادند، و اعلان كردند، چون اين عمل رواج يافته و نمى توان اين همه را از مزاياى خانواده محروم كرد، پس حق و مزايائى را كه به يك زن و شوهر داده ايم، بايد شامل اين افراد (پست) هم بشود، و چه بى شرمانه آن روحانى نماى مسيحى (چنانكه در تلويزيون هم به نمايش گذاردند) خطبه عقد بين دو همجنس باز را اجراء كرده!! آيا اين دستورات و تعاليم حضرت مسيح(عليه السلام) است؟! آيا او مجوّز عملى است كه به سبب آن قوم لوط هلاك شدند، آيا او برخلاف فطرت و طبيعت اصیل انسانى حكم كرده است؟!
آرى بايد غرب بپذيرد كه دستاورد آزاديش پرونده هاى قطور در محاكم قضائى باشد، چگونه انسانى كه نمى داند پدر او كيست شخصيت و اصالت پيدا كند، چگونه اين حقارت را جبران كند، بايد حقارت خود را با قلدرى، هفت تيركشى، چاقوزنى و آدمكشى و گانگسترى بدست آورد و بايد [پایش] به دادگاه كشيده شود، بايد ذلت نفس را با خودكشى ها و محروميت ها جبران كند و...
چگونه اين موجودى كه نام خود را انسان مى گذارد، حق به خود مى دهد چنين كند، در حالى كه در منزل خود چنين حقّى را به گياه نمى دهد، يك درخت را باغبان در مقابل نور، هوا، آب و مواد غذائى قرار مى دهد، و حتى زمين را شخم زده و نرم مى كند تا ريشه آن آزادانه حركت كند، و گياه آزادانه رشد كند، اگر باغبان ديد كه درخت كج شده، يا از لب ديوار به خانه همسايه مى خزد يا با درختان ديگر درگيرى پيدا كرده سريعاً او را مهار مى كند، با چوبى آن را مستقيم مى كند و شاخ و برگ زيادى آن را مى زند، زبان حال درخت اين است كه من آزادم هر جا بروم و كج شوم، ولى باغبان منطقى، اين آزادى را حق درخت نمى داند با چوبى او را راست مى كند و گويد آزادى تو در مسير تكامل تو است، نه در مسير كج شدن و انحراف، هر وقت بخواهى سرمايه هاى خود را در مسير كج مصرف كنى جلوى تو را مى گيرم، و اگر راست نشدى تو را با ارّه متوقف مى كنم، گويا اين مسئله به اين واضحى براى دنياى امروز حل نشده، به آنها گفته مى شود چرا شهوتها را رها گذاشته ايد؟ می گويند آزادى است، می گوییم چرا ظلم و ستم مى كنيد؟ می گويند آزادى است و هزاران چرا، چرا را با كلمه زيبا و پرمفهوم آزادى جواب مى دهند، كلمه اى كه اگر زبان داشت فرياد مى زد مرا هم به اسارت كشيديد، و از ظلم در حق من هم فروگذار نكرديد، اين چه آزادى است كه به قيمت فرو رفتن ملتى در منجلاب فساد است؟ مى گويند مسئله حجاب و آميزش زن و مرد حلّ شد، با كدام الگو و معيار حل شد و با چه قيمتى؟!
فرياد اسلام، فرياد آزادى است، همان گونه كه نقل شده سرور آزادگان حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) در زمين كربلا خطاب به لشكر عمرسعد فرمود: «اِنْ لَم يَكُنْ لَكُم دِينٌ فَكُونُوا اَحْراراً فِى دُنْياكُم»؛ (اگر دين هم نداريد و اعتقادى به مبدأ و معادى نداريد شما انسانيد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد!).
فكر نكنيد فساد و تباهى و اسارت هاى نفسانى امروز پيدا شده كه اولياء خدا و ائمه(عليهم السلام) ما هم از اين گونه امور در زمان خود مى ناليدند؛ مولى على(عليه السلام) در خطبه 129 نهج البلاغه چنين مى فرمايد: «هر جا به مردم مى خواهى نظر كن، آيا غير از اين مى بينى كه فقيرى از فقر رنج مى برد و شكيبائى ندارد، و از آنچه خدا به او داده راضى نيست، يا ثروتمندى كه شكر نعمت به جا نياورده، كفران نعمت مى كند، يا بخيلى كه بخل به مال خدا مى ورزد يا متمرد و سركشى كه گويا گوش او براى شنيدن مواعظ الهى سنگين شده است». سپس مى فرمايد: «اَيْنَ خِيارُكم و صُلَحاؤُكم و أینَ اَحْرارُكم و سُمَحاؤكم! و اَيْنَ المُتَوَرّعون فى مَكاسِبهم و المُتَنَزّهوُنَ فى مَذاهِبِهم؟ اَليسَ قَد ظَعَنُوا جميعاً عن هذِه الدُّنيا الدّنيّة و العاجلَةِ المنغّصَة؟ و هل خُلِقْتُم اِلاّ فِى حَثَالَةٍ لا تَلْتَقِى بِذَمِّهِم الشَّفَتَانِ اِسْتِصْغاراً لِقَدرِهِم و ذِهاباً عَن ذِكْرِهم؟ فَاِنّا لِلِّهِ وَ اِنَّا اِلَيهِ رَاجِعُونَ»(1)؛ (كجايند نيكان و صالحان و آزادمردان و بخشندگان شما و كجايند مراعات كنندگان در كسب كارها و پاكان در كردارشان؟ آيا همگى كوچ نكردند، از اين دنياى پست و سراى درد و رنجى كه عيش ها را مى شكند؟ و آيا شما افراد پست و كم مقدار جانشين آن بزرگواران نشديد، شما آنهائى هستيد كه لبها [و دهانها] نمى خواهند حتى شما را مذمّت كنند، يعنى آن قدر شما را خوار مى دانند كه نمى خواهند ذكرى از شما شود حتى اگر مذمتى باشد و براى اين مصيبت بايد گفت: «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيْهِ راجِعون»).
از اين كلمات مولى(عليه السلام) به خوبى روشن مى شود كه: مسئله آزادى و حريّت ريشه بسيارى از صفات اخلاقى است و اين كه آزادگان در قيد و بند اين دنيا نمى توانند بمانند و از اين رو به سرعت در صدد كوچ كردن به دار آزادگى هستند، از ويژگى فرد آزاده عدم توجه به اين دنيا است. مولى علی (عليه السلام) در جاى ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد: «اَلا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُمَاظَةَ لاَهلِهَا؟ اِنّهُ لَيسَ لِاَنْفُسِكُم ثَمَنٌ اِلَّا الجَنَّةَ فَلَاتَبِيعُوهَا اِلَّا بِهَا»(2)؛ (آيا آزاده اى نيست كه اين دنيائى را كه مانند ته مانده طعامى در دهان است دور انداخته، براى اهلش واگذارد؟ همانا براى روان هاى شما بهائى جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت نفروشيد). آرى رهائى از دنيا و جلوات آن انسان حرّ مى طلبد.
و نيز از كلام مولى علی(عليه السلام) واضح شد افرادى كه نمى توانند در مسير اخلاق انسانى سير كنند، جانشينان ناخلفى براى احرارند كه حتى لبها از ذكر و ياد آنها مضايقه دارند، كنايه از اين كه اينها برخلاف مسير فطرت خود شنا مى كنند، اينها برخلاف تكوين و آفرينش حركت مى كنند، اينها كسانى هستند كه شكوفه آزادى را به دست پژمردگى سپردند، اينها كسانى هستند كه در آسمان حرّيت ستاره اى ندارند، اينها كسانى هستند كه سوسوى فطرت را به خاموشى سپردند.
خالق، آزادى تكوينى به ما داد و در راستاى آن با تشريع خود آن آزادى را تداوم بخشيد و از ما خواست تا تشريعاً آزادى در مسير زندگى را تطبيق با آزادى تكوين و ابتداى خلقت كنيم. او آزادى را در جهت عبوديت و تكامل داد، «يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ»(3)؛ (اى بندگان مؤمن من، زمين من گسترده است هر جا مى خواهيد برويد ولى در مسير عبادت من).
سرزمين من براى بر باد دادن نواميس مردم و كشت و كشتار و فساد آزاد نيست! و چه زيبا است، عبوديتى كه عين حريت است! چه تماشائى است «عبد» بودن براى آن مولى! چه عزّتى است بنده خدا بودن و چه فخرى است كه او ارباب اين بنده باشد. «الهى كَفَى بِى عِزّاً اَنْ أَکُونَ لَكَ عَبداً وَ كَفَى بِى فَخْراً اَنْ تَكُونَ لِى رَبّاً»؛ (اين عزت و تاجِ سر، براى من بس كه تو خداى منى و اين افتخار براى من كافى است كه من سر بر فرمان و عبد تو هستم).(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.