پاسخ اجمالی:
پشتوانه هايى كه علماى اخلاق براى اخلاق ذكر كرده اند، به تناسب جهان بینی آنها متفاوت است؛ گروهى «منافع مادّی»، جمعى «مصالح جامعه بشرى»، بعضی از فلاسفه «درك عقل از خوب و بد اشياء» و بعضى ديگر «ادراك وجدان» و عده ای «وجدان جامعه» را پشتوانه مسائل اخلاقى می دانند. بعضی نیز معتقدند خداوند كمال مطلق و مطلق كمال است و باید هر انسانى بكوشد پرتوى از صفات او را در درون جان خود زنده نمايد.
پاسخ تفصیلی:
اگر اخلاق را به درختى پربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشكد و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن بار و بر است، مى گردد.
پشتوانه هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان بينى هر گروهى ارتباط دارد. ما در اينجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى كنيم:
1ـ پشتوانه سودجويى؛ گروهى مسائل اخلاقى را صرفاً از اين نظر توصيه مى كنند كه با منافع مادّى در ارتباط مستقيم است. مثلا؛ يك مؤسّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقاً رعايت كند و تمام اطّلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى دهد بى كم و كاست با واقعيّت تطبيق كند، مى تواند سرمايه هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش شود.
به همين دليل افرادى را مى بينيم كه موضعى عمل مى كنند؛ يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سرو كار دارد نهايت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زيادى براى مؤسّسه خود جلب نمايد و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت بپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پر محبّت، مؤدّب و صميمى به نظر مى رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند امّا همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان بسيار بد برخورد کند.
اين گونه اخلاق كه پشتوانه اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى «اخلاق» هيچ اصالتى قائل نيست؛ چرا كه در همه جا خطّ سودجويى را ادامه مى دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق.
جمعى از اين فراتر رفته، اخلاق را نه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر «مصالح جامعه بشرى» طلب مى كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى متزلزل گردد، دنيا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود و تمام مواهب مادّى كه مى تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدّل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنّم سوزان مى گردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى كنند ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه، استوار است نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى.
اين طرز تفكّر براى افراد مادّيگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبوّت پيامبران ندارند اجتناب ناپذير است؛ اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى آورد و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدّل مى كند.
ترديدى نيست كه اخلاق، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بردارد ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس؟ يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گيرد.
به هر حال اعتقاد به اخلاقى كه بر اساس سودجويى و جلب منافع استوار است از يك سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى كند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مى كاهد و از سوى سوم در مواردى كه احياناً تضادّى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى شود، با اخلاق وداع مى كند و به سراغ سودجويى مى رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است.
2ـ پشتوانه عقلى؛ فلاسفه اى كه معتقد به حاكميّت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى دانند. مثلا مى گويند: عقل بخوبى درك مى كند كه شجاعت فضيلت است و بزدلى و جبن رذيلت و همچنين امانت و صداقت، كمال است و خيانت و دروغگويى نقصان و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل باز مى دارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى دانند و مى گويند: وجدان كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى باشد و عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى تواند رهبر حقيقى بشر باشد. بنابراين همين كه وجدان ما مى گويد امانت، صداقت، ايثار، فداكارى، سخاوت و شجاعت خوب است، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكيها بسيج كند و همين كه مى گويد: بخل، خودخواهى و خودپرستى بد است، كافى است ما را از آن باز دارد و به اين ترتيب پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند و دو تعبير مختلف از يك واقعيّت است.
بى شك وجود اين پشتوانه، يك واقعيّت است و مى تواند در حدّ خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد ولى با توجّه به اين كه از يك سو وجدان را گاه مى توان فريب داد و از سوى ديگر وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجاً به آن خو مى گيرد و تغيير رنگ مى دهد و گاه بكلّى حساسيّت خود را از دست داده يا تبديل به ضد خود مى شود، و از سوى سوم، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهمّيّتى كه دارد مانند عقل نظرى خطا پذير است؛ هرگز نمى توان تنها بر آن تكيه كرد(1) و از همه چيز بى نياز شد، بلكه پشتوانه هاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند و نه با تكرار اعمال ضدّ اخلاقى تأثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه وجدان اخلاقى، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود ولى با كاستيهايى كه دارد قناعت به آن كافى نيست.
3ـ پشتوانه شخصيّت؛ بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى كنند كه نشانه شخصيّت است و هر انسانى طالب شخصيّت مى باشد؛ هنگامى كه شخصيّت را در صداقت و امانت مى بيند به دنبال آنها مى رود و هنگامى كه ملاحظه مى كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و با وفا و مهربان شخصيّت فوق العاده اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى شود. بعكس، هنگامى كه مى بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف الاراده، خائن و بى وفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصيّت اند، سعى مى كند از اين رذائل خالى شود و به اين ترتيب، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است.
ولى اگر درست بينديشيم مى بينيم اين پشتوانه نيز به همان مسأله وجدان بازگشت مى كند، منتها در اينجا «وجدان جامعه» مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيّت مى شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است.
ما انكار نمى كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّ ارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است.
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى كند و اگر زير بمباران تبليغات نيرومند، وسيع و نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضدّ ارزش و ضدّ ارزشها را ارزش بداند، همان گونه كه در طول تاريخ نمونه هاى فراوان آن ديده شده است. نه تنها در عصر جاهليّت عرب كشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در ميان قشر وسيعى، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبليغات گسترده اى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتار شدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگها مى پنداشتند!)(2) بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مى بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادّى، وجدان عمومى جامعه را فريب داده اند و ضدّ ارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.
افزون بر اين، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است و نمونه اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى باشد ولى با اين حال وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود و اگر پايگاه مطمئن و خطا ناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.
4ـ پشتوانه الهى؛ درست است كه هر يك از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد، ولى همان گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نيست؛ مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى كند و در پاره اى از اوقات از آن جدا مى شود.
بعضى ديگر از اين پشتوانه ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احياناً خطا و اشتباه است. تنها انگيزه نيرومند و مؤثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى، انگيزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد. در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى شود و وسيله اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تأمين كننده منافع مادّى).
در اينجا اصالت با انگيزه هاى معنوى است؛ و به تعبير روشنتر ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است و جامع جميع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود و هر انسانى مى كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند و پرتوى از اسماء و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد؛ روز به روز به او نزديكتر و شبيه تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزّه است) و در اين مسير كه به سوى بى نهايت مى رود؛ هيچ حدّ و مرزى از كمال را به رسميّت نمى شناسد؛ وجود او مملوّ از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى شود و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است؛ نه در قيد منافع مادّى است و نه اخلاق را براى شخصيّت مى خواهد و نه تنها وجدان انگيزه اوست، بلكه انگيزه اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان، از وحى آسمانى مى گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى سازد و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى دارد.
كوتاه سخن اين كه قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق «ايمان به خدا و احساس مسؤوليّت در پيشگاه اوست». ايمانى كه فراتر از مسائل مادّى است و با چيزى نمى توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است.
به همين دليل قويترين چهره هاى اخلاق را كه ايثار و فداكارى را در حدّ اعلى داشته است، در زندگانى اولياء اللّه مشاهده مى كنيم.
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبدأ و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش «عقل فطرى» را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم، چرا كه بى شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است نيز تأثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين كه با نيروى ايمان تلفيق گردد و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.