پاسخ اجمالی:
عثمان در پی اعتراض عمّار بن یاسر، به او فحاشی کرد و دستور داد آنقدر کتکش زدند تا بیهوش شد و دستور تبعید عمار را نیز صادر کرد. بنى مخزوم به امام على(ع) روى آوردند، امام به عثمان فرمودند: «از خدا پروا کن و از عمّار و صحابه دیگر دست بردار»، به عمار نیز فرمودند: «در خانه ات بنشین و از آنجا تکان مخور که خداوند تو را از عثمان و غیر عثمان حفظ مى کند و مسلمانان با تو هستند».
پاسخ تفصیلی:
أنساب الأشراف ـ به نقل از ابو مخنف ـ می نویسد: در بیت المال مدینه جعبه اى بود که زیور آلات و جواهرات گران قیمتی در آن قرار داشت. عثمان، زیورآلات و جواهرات را براى اعضاى خانواده اش برداشت. مردم اعتراض کردند، عثمان خشمگین شد و گفت: ما نیازمان را از بیت المال برمى گیریم، هر چند برخى را خوش نیاید...عمّار بن یاسر گفت: من خدا را گواه مى گیرم که نخستین کسى هستم که این عمل تو را ناپسند مى دارد. عثمان به او فحاشی کرد و گفت: اى پسر زن ختنه نشده! بر من گستاخى مى کنى؟ آنگاه دستور داد کتکش زنند!؟ آنقدر کتکش زدند تا بیهوش شد. مردم او را به منزل اُمّ سلمه، همسر پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)، بردند و چون به هوش آمد گفت: این نخستین روزى نیست که به خاطر خدا اذیّت مى شوم.
خبر بد رفتاری به عمّار، به عایشه رسید. او خشمگین شد و جامه اى از جامه هاى پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) و کفشى از کفش هاى او را بیرون آورد و گفت: چه زود سنّت پیامبرتان را وا نهادید، در حالى که جامه و کفش او هنوز کهنه نشده است. عثمان چنان خشمگین شد که نمى دانست چه بگوید.(1)
همچنین تاریخ مدینة ـ به نقل از مُغیره ـ می نویسد: گروهى از مسلمانان به همراه ابن مسعود جمع شدند و عیب هاى عثمان را نوشتند. آنگاه رفتند تا در خانه عثمان با وی سخن بگویند. چون به در خانه عثمان رسیدند، همه ترسیدند و برگشتند؛ بجز عمّار بن یاسر. عمّار بر عثمان وارد شد و او را اندرز داد. عثمان خشمگین شد و فرمان داد او را زدند، تا آن جا که عمار دچار فتق شد و قادر به نگه داشتن ادرار خویش نبود. به عمّار گفته شد: این چه حالت است؟ گفت: من به خاطر اسلام آوردنم، مصیبت ها کشیدم و با من چنان کردندکه مى دانید و اکنون هم بر این (عثمان) وارد شدم و او را امر به معروف و نهى از منکر کردم. با من چنان رفتار کرد که دیدید.(2)
أنساب الأشراف می نویسد: مقداد بن عمرو، عمّار بن یاسر و طلحه و زبیر به همراه عدّه اى از اصحاب پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) بدعت هاى عثمان را بر شمردند و نوشتند، آنگاه عمّار، نوشته را گرفت و نزد عثمان آورد. و به او اعلام کرد که از کارهایش دست بکشد.
ولی عثمان خشمگین شد و به غلامانش فرمان داد تا او را بر زمین بخوابانند و کتکش بزنند. آنان هم با پاهایشان که در کفش بود، بر بیضه هاى او کوفتند و چون عمار پیر و ناتوان بود، بیهوش افتاد.(3)
و نیز الاستیعاب می نویسد: غلامانِ عثمان به فرمان وى، چنان عمّار را کتک زدند و او را بر زمین افکندند که یکى از دنده هایش شکست و دچار فتق شکم شد.(4)
درالإمامة و السیاسة آمده است: گروهى از یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) گرد آمدند و چیزهای نوشتند و در آن، مخالفت هاى عثمان با سنّت پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) و دو خلیفه قبلى اش را ذکر کردند، از جمله: بخشیدن خُمس [غنائم] افریقا به مروان [که در آن، حقّ خدا و پیامبر خدا و نیز خویشان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یتیمان و بینوایان نیز وجود داشت]؛ و اسراف و زیاده روى در بیت المال [تا آن جا که از بیت المال هفت خانه در مدینه براى نائله و سایر افراد خانواده اش ساخت]؛ کاخ سازى مروان در منطقه ذو خُشُب [که هزینه آن از خُمس پرداخت شده بود]؛ بذل کردن ولایت ها در میان خاندان و پسر عموهاى خود [که سابقه مصاحبت با پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) و تجربه اى در کارها نداشتند]؛ جارى نکردن حدود الهی بر ولید بن عقبه [در آن اتّفاقى که ولید در نماز صبح، در دوران حکومتش بر کوفه ، سر زد که با حالت مستى، نماز را چهار رکعتى خواند و سپس به آنها گفت: اگر بخواهید بیشتر بخوانم، مى خوانم]؛ وا نهادن مهاجران و انصار [بدون آنکه آنان را به کارى بگمارد و یا از آنان نظرخواهى کند؛ چرا که عثمان به سبب استبداد رأى، خود را از رایزنى با اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) بى نیاز مى دید]؛ ایجاد قُرُقگاه براى خود در اطراف مدینه؛ بخشیدن قطعات حاصل خیز و بخشش ها ی فراوان [به خویشاوندان خود].
این گروه، پیمان بستند که نوشته را به دست عثمان برسانند و در میان نویسندگان، عمّار بن یاسر و مقداد بن اسود نیز بودند که جمعاً ده نفر مى شدند.عمار رفت و نوشته را به عثمان داد و او خواند، در حالى که مروان بن حکم و خاندان عثمان از بنى امیّه نزدش بودند. مروان گفت: اى امیر مؤمنان! این مرد، مردم را بر تو گستاخ کرده است. اگر او را بکشى، مایه عبرت دیگران ساخته اى.
عثمان به عمار گفت: چگونه جرئت کردى نزد من بیایى؟ آنگاه به غلامانش دستور داد او را بزنند. و خود نیز به همراه آنان وى را زدند، تا آنجا که شکم عمار ورم کرد و بیهوش شد؛ سپس او را تا در خانه بر زمین کشاندند و [در همان جا] رها کردند.(5)
الفتوح ـ در گزارش فوت ابوذر ـ می نویسد: عمّار بن یاسر گفت: از صمیم دل بگوییم: خداوند، ابوذر را بیامرزد! عثمان خشمگین شد و گفت: اى فلان و فلان! گمان مى کنى که من از تبعید او به ربذه پشیمانم؟ عمّار گفت: به خدا سوگند، نه؛ چنین نمى بینم.
عثمان گفت: عمار را به همان جا که ابوذر بود، ببرید و تا من زنده ام، از آن جا بیرون نیاید.
عمّار گفت: به خدا سوگند، براى من مجاورت با درندگان از مجاورت با تو محبوب تر است. سپس برخاست و از نزد او بیرون رفت.
عثمان تصمیم به تبعید عمّار گرفت که بنى مخزوم به على بن ابى طالب(علیه السلام) روى آوردند و گفتند: اى ابو الحسن، عثمان بن عفّان به تبعید عمّار بن یاسر فرمان داده است و مى ترسیم که کار ما با او به جایى بکشد که هر دو پشیمان شویم.
على(علیه السلام) به نزد عثمان رفت و فرمود: «اى مرد! از خدا پروا کن و از عمّار و صحابه دیگر دست بردار. تو ابوذر آن مرد صالح را تبعید کردى، تا آن که در تبعیدگاه، غریب و بى کس در گذشت و اکنون مى خواهى یکى دیگر از اصحاب پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) را چون او تبعید کنى!».
عثمان گفت: تو همانند او به تبعید شدن، سزاوارى! على(علیه السلام) فرمود: «تو بر چنین کارى توانایى نداری...». سپس على(علیه السلام) پیش عمّار بن یاسر رفت و به او فرمود: «در خانه ات بنشین و از آنجا تکان مخور؛ که خداى ـ تبارک و تعالى ـ تو را از عثمان و غیر عثمان، حفظ مى کند و مسلمانان با تو هستند». این سخنان به عثمان رسید. سپس، از عمّار دست کشید و از آنچه کرده بود، پشیمان شد.(6).(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.