پاسخ اجمالی:
خداوند در سوره اعراف، آیه 59، مى فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ او گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست». ابراهیم (ع)، قهرمان مبارزه با شرک در این راه در آتش افکنده می شود. موسی(ع) هم با خدایی گری فرعون مبارزه کرد و هم گوساله سامری را برنتابید. در سوره مريم، آیه 38، حضرت مسيح(ع) مى گويد: «خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست؛ او را پرستش كنيد؛ اين است راه راست». شعار پیامبر اسلام نیز «لا اله الا الله» بود.
پاسخ تفصیلی:
در سوره اعراف، سخن از نخستين پيامبر اولوالعزم، شيخ الانبياء نوح پيامبر(عليه السلام) است كه از آغاز دعوتش پيامى جز مسأله توحيد در عبادت و بدور افكندن بت ها نداشت؛ مى فرمايد: (ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ او گفت: اى قوم من! [تنها] خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست)؛ «لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَه غَيْرُهُ». (1)
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه بت پرستى بدترين خار راه سعادت انسان ها بوده و هست؛ و پيامبران؛ اين باغبان هاى توحيد براى تربيت انواع گل هاى فضيلت در سرزمين روح آدمى، قبل از هر كار دامن همّت به كمر مى زدند تا با داس توحيد اين خارهاى مزاحم را ريشه كن كنند.
مخصوصاً در زمان نوح(عليه السلام) چنانكه از آيه 23 سوره نوح استفاده مى شود؛ بت هاى متعدّد و رنگارنگى بنام «وَدّ» و «وسُواعْ» و «يَغُوثْ» و «يَعُوقْ» و «نَسْر» - كه به ترتيب به شكل هاى مرد، زن، شير، اسب و باز بودند - در محيط آنها خودنمايى مى كرد؛ و با تمام وجود خود آنها را پرستش مى كردند. چون نوح(عليه السلام) آنها را در كار خود مصرّ و لجوج ديد آنها را به عذاب الهى تهديد كرد؛ چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم: (من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم!)؛ «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم عَظِيم». (2) (ظاهراً منظور از آن روز بزرگ همان روز طوفان كوبنده و فراگير بود كه در ميان مجازات هاى اقوام پيشين هيچ مجازاتى به اين گستردگى وجود نداشت. اين احتمال نيز داده شده كه (يوم عظيم) اشاره به روز قيامت است.)
در تفسير الميزان آمده است كه اين آيه دو اصل از اصول دين را در عبارت كوتاهى جمع كرده است: توحيد و معاد(3)؛ و اصل سوم (نبوّت) در آيه «يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ» (4) آمده.
علاوه بر اين در آيه 31 سوره توبه سخن از يهود و نصارا مى گويد، كه از جادّه توحيد منحرف گشتند.
يهوديان، احبار خود (علماى دينى يهود) و مسيحيان، رهبانها (مردان تارك دنيا) و حضرت مسيح(عليه السلام) را به عنوان معبود خود برگزيدند!
سپس مى فرمايد: (در حالى كه دستور داشتند فقط خداوند يكتايى را كه هيچ معبودى جز او نيست؛ بپرستند)؛ «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلَهاً وَاحِداً».
باز براى تأكيد مى افزايد: (هيچ معبودى جز او نيست)؛ «لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» و مجدداً براى تأكيد ديگر مى فرمايد: (او پاك و منزّه است از آنچه همتايش قرار مى دهند!)؛ «سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ».
به اين ترتيب آئينى را كه نوح(عليه السلام) پايه گذارى كرد؛ در دعوت موسى(عليه السلام) و حضرت مسيح(عليه السلام) با قوّت و تأكيد هرچه تمام تر تداوم يافت.
درست است كه مسيحيان به راستى حضرت مسيح(عليه السلام) را پرستش مى كردند، و هم اكنون نيز مى كنند؛ ولى نه يهود احبار را پرستش مى كردند، و نه مسيحيان رهبان ها را؛ بلكه چون اطاعت بى قيد و شرط از آنها داشتند و در برابر تحريف و تغيير احكام الهى از سوى آنها تسليم بودند؛ نام بت پرستى بر آن گذارده شده و لذا در احاديث آمده است: «اَما وَاللهِ ما صامُوا لَهُمْ وَ لا صَلُّوا وَلكِنَّهُمْ أَحَلوُّا لَهُمْ حَراماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِم حَلالا فَاتَّبَعُوهُمْ وَ عَبَدُوَهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ»؛ (آگاه باشيد به خدا سوگند آنان [يهود و نصارا] براى پيشوايان خود روزه نگرفتند و نماز نگذاردند؛ ولى آنها حرامى را بر پيروان خود حلال كردند و حلالى را حرام، و آنها تبعيت نمودند، و بدون توجّه آنان را پرستش كردند). (5)
در سوره انعام نوبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى رسد؛ خداوند به او دستور مى دهد: (بگو: من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى خوانيد، نهى شده ام)؛ «قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ». (6)
تعبير به «اَلَّذينَ» كه معمولا براى جمع مذكّر عاقل مى آيد؛ در مورد معبودهاى آنان يا به خاطر آن است كه آنها در عالم وهم و گمان خود براى بتها روح و عقل و شعور قائل بودند، و يا به خاطر اين كه در ميان اين معبودها كسانى همچون مسيح(عليه السلام) يا فرشتگان و جن قرار داشتند.
سپس براى اين كه روشن سازد اين منع و نهى الهى دليل اش چيست؟ مى افزايد: (بگو: من از هوا و هوسهاى شما، پيروى نمى كنم؛ اگر چنين كنم، گمراه شده ام؛ و از هدايت يافتگان نخواهم بود)؛ «قُلْ لاَّ أَتَّبِعُ أَهْوَاءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنْ الْمُهْتَدِينَ».
يعنى ريشه هاى بت پرستى همه به هواپرستى (و گمان و پندار) باز مى گردد؛ و مسلّم است پيروى از هواى نفس سرانجامش گمراهى است؛ و هرگز به سعادت و هدايت منتهى نخواهد شد.
در سوره حجر نيز روى سخن را به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده؛ و به او دستور مى دهد كه در مسأله پرستش خداوند يگانه (و پرهيز از هرگونه شرك و عبادت بت ها) ثابت قدم و مداوم باشد؛ مى فرمايد: (و پروردگارت را عبادت كن تا يقين تو را فرا رسد [و از جهان چشم فروبندى])؛ «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ». (7)
معمولا مفسّران «يقين» را در اين آيه به معناى مرگ تفسير كرده اند؛ و آن را شبيه گفتار حضرت عيسى(عليه السلام) دانسته اند: «وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً»؛ (و تا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است). (8) و در جاى ديگر قرآن نيز از قول دوزخيان مى خوانيم: «وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ـ حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ»؛ (و همواره روز جزا را انكار مى كرديم، ـ تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد!) (9)
در روايات اسلامى نيز از مرگ تعبير به يقين شده است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه درباره مرگ فرمود: «لَمْ يَخْلُقِ اللهُ يَقِيناً لا شَكَ فيهِ أَشْبَهُ بِشَكٍّ لا يَقينَ فيهِ مِنَ الْمَوْتِ»؛ (خداوند هرگز يقينى را كه هيچ شكّى در آن نيست نيافريده همچون مرگ كه شبيه تر باشد به شكّى كه هرگز يقينى در آن راه ندارد!) (چرا كه مردم چنان به آن بى اعتنا هستند كه گويى هرگز باور نمى كنند كه سرانجام مى ميرند). (10)
اين كه از مرگ تعبير به يقين شده؛ يا به خاطر همان است كه در حديث بالا به آن اشاره شد. يعنى مسأله اى است كه همه انسان ها آن را قطعى مى دانند و هيچ تفاوتى ميان مذاهب و مكاتب مختلف در اين مسأله نيست.
يا اين كه به هنگام مرگ، پرده ها كنار مى رود و چهره حقايق آشكار مى شود؛ و انسان بسيارى از مسائل را كه مورد ترديد قرار مى داد به يقين مى بيند و مى شناسد. (البتّه جمع ميان هر دو معنا كاملا ممكن است.)
تعبير به «يأتيك» نيز اشاره لطيفى به اين موضوع است كه مرگ به سراغ انسان مى آيد؛ چه بخواهد و چه نخواهد!
در سوره بيّنه همين معنا با اضافات ديگرى به چشم مى خورد. اشاره به گروهى از اهل كتاب كه از محور توحيد منحرف شده و كسانى را همتاى خدا در عبوديّت قرار داده اند، كرده؛ مى فرمايد: (و به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند و دين خود را براى او خالص كنند و به توحيد بازگردند)؛ «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ. (11)، (12)
جالب اين كه تمام اوامر الهى را منحصر در عبادت مخلصانه و سپس اقامه نماز و اداء زكات مى كند «وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ». و اين نشان مى دهد كه ريشه همه دستورات دينى، به اخلاص در عبوديّت باز مى گردد.
قابل توجّه اين كه در پايان آيه مى افزايد: (و اين است دين پايدار)؛ «وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ». (13)
همچنين در سوره مريم اين نكته از قول حضرت مسيح(عليه السلام) نقل شده است كه مى گويد: (و [عيسى گفت:] خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست؛ او را پرستش كنيد؛ اين است راه راست.)؛ «وَإِنَّ اللهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ». (14)
مى دانيم خط مستقيم ميان دو نقطه يكى بيش نيست؛ در حالى كه هزاران خط انحرافى در دو طرف آن قرار دارد. خط توحيد نيز يكى بيش نيست و هر چه غير از آن است شرك و بت پرستى است.
«مستقيم» از مادّه «استقامت» و در اصل از «قيام» گرفته شده؛ و از آنجا كه انسان به هنگام قيام صاف مى ايستد؛ اين واژه به معناى هرگونه روش و طريقه معتدل و صاف و خالى از انحراف اطلاق شده است.
قابل توجّه اين كه قرآن در سوره حمد نقطه مقابل صراط مستقيم را، مسير راه «مغضوب عليهم»؛ (كسانى كه مورد خشم خدا واقع شده اند) و «ضالّين»؛ (گمراهان) مى شمرد؛ كه گروه اوّل همان گمراهان لجوج و معاندى هستند كه اصرار بر مسير انحرافى خود و ديگران دارند، و گروه دوم گمراهان ساده و معمولى مى باشند. (15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.