پاسخ اجمالی:
حديث معروف مَنْزِلَت یا احادیثی که می گوید: حلال محمد(ص) حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت، یا روایاتی که پيامبر(ص) مى فرمايد: «... من خاتم پيامبرانم». همچنین در خطبه 173، 72 و87 نهج البلاغه، به خاتمیت پیامبر(ص) تصریح شده است. کلمه «خاتَمُ النَّبِيّينَ» و «خاتَمُ الرُّسُلِ» و «خاتَمُ الاْنْبِياءِ» در بيش از سيصد مورد در 110 مجلد بحار آمده که قسمت عمده آن روايات ائمه معصومين است. درکتب اهل سنّت نيز کراراً واژه «خاتَمُ النَبِيينَ» و «خاتَمُ الاَنْبياء» آمده است.
پاسخ تفصیلی:
روايات متعددى که از ختم سلسله پيامبران به وسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد و اين روايات خود باب بسيار گسترده اى را تشکيل مى دهد. از جمله احاديث اين باب روايات زير است:
1. در حديث مشهورى که در بسيارى از منابع حديث و در تفاسير نقل شده از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که مى فرمايد: «مَثَلى وَ مَثَلُ الاَنْبِياءِ کَمَثَلِ رَجُل بَنى داراً فَاَتَمَّها وَ اَکْمَلَها اِلاّ مَوْضِعَ لَبِنَة فَجَعَلَ النّاس َيَدْخُلُونَها وَ يَتَعَجَّبُونَ مِنْها وَ يَقُولُونَ: لَوْلا مَوْضِعُ الَّبِنةِ. قالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله): فَاَنَا مَوْضِعُ الَّبِنَةِ جِئْتُ فَخَتَمْتُ الاَنْبِياء»؛ (مثل من در مقايسه با پيامبران پيشين همانند مردى است که خانه اى [بسيار زيبا و جالب] بسازد و مردم وارد بشوند و از زيبايى آن در شگفتى فرو روند و بگويند: [بنايى بهتر از اين نديده ايم] جز اين که جاى يک خشت آن خالى است، سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من جاى آن خشت خالى هستم، آمدم و سلسله پيامبران را پايان دادم).(1)
همين حديث به طريق ديگرى نقل شده و در پايان آن آمده است: «فَانَا اللَّبِنةُ وَ اَنَا خاتَمُ النَّبِيّينَ»؛ (من آن خشت آخرينم و من خاتم پيامبرانم).(2) همين معنا با طرق متعدد ديگرى نقل شده است.(3)
همچنين نيز در تفسير مجمع البيان اين حديث به اين صورت آمده است: در حديث صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده که فرمود: «اِنَّما مَثَلى فِى الاَنْبِياءِ کَمَثَلِ رَجُل بَنى داراً فَاَکْمَلَها وَ حَسَّنَها اِلاّ مَوْضِعَ لَبِنة فَکانَ مَنْ دَخَلَها فَنَظَرَ اِلَيْها قالَ: ما اَحْسَنَها اِلاّ مَوْضِعَ هذِهِ اللَّبِنَةِ، قال(صلى الله عليه وآله): فَاَنَا مَوْضِعُ اللَّبِنَةِ خُتِمَ بِىَ الاَنْبِياءُ.»؛ (مثل من در ميان پيامبران مانند مردى است که خانه اى بنا نموده و آن را کامل و زيبا ساخته، جز اين که جاى يک خشت آن خالى است. هر کس وارد آن خانه مى شود و به آن نگاه مى کند مى گويد: چه زيبا است جز اين که جاى اين خشت خالى مى باشد، سپس فرمود: من جاى آن خشت خاليم و پيامبران به وسيله من ختم شده اند).
سپس مى گويد: اين حديث در صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل شده است.(4) و نيز در مسند احمد حنبل و ترمذى و نسايى و بسيارى ديگر از کتب حديث و تفسير آمده و از احاديث بسيار معروف و مشهور است.
علامه طباطبائى بعد از ذکر اين حديث مى افزايد: «همين معنا را غير از بخارى و مسلم، مانند: ترمذى، نسائى، احمد و ابن مردويه از غير جابر نيز نقل کرده اند».(5)
2. در نهج البلاغه نيز در خطبه هاى متعددى به مسئله خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تصريح شده است، در خطبه 173 مى خوانيم: «اَمينُ وَحْيِهِ وَ خاتَمُ رُسُلِه»؛ (محمد(صلى الله عليه وآله) امين وحى خدا و خاتم رسولان او بود).
در خطبه 133 مى خوانيم: «خَتَمَ بِهِ الْوَحْىَ»؛ (خداوند وحى را به وسيله او پايان داد) و در خطبه 72، امام على(عليه السلام) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) درود مى فرستد و بعد او را چنين توصيف مى کند: «اَلْخْاتِمُ لِما سَبَقَ والْفاتِحُ لِمَا انْغَلَقَ»؛ (آن کس که ختم پيامبران پيشين و گشاينده امور بسته بود).
در خطبه 87، مردم را مخاطب ساخته مى فرمايد: «اَيُّهَا النّاسُ خُذُوها عَنْ خاتَمِ النَّبِييّن...»؛ (اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران بياموزيد ...) و در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايد: «بَعَثَ اللهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) لاِِنْجازِ عِدَتِه وَ اِتْمامِ نُبُوَّتِهِ»؛ (خداوند سبحان محمد(صلى الله عليه وآله) را براى وفاى به عهد خود و اتمام و اکمال نبوتش مبعوث ساخت).
قابل توجه اين که با بررسى گسترده اى که روى 110 مجلد بحار الانوار به عمل آمد، معلوم شد که کلمه: «خاتَمُ النَّبِيّينَ» و «خاتَمُ الرُّسُلِ» و «خاتَمُ الاْنْبِياءِ» در بيش از سيصد مورد از کتاب بحار از جلد دوم تا جلد 110 آمده است که قسمت عمده آن روايات ائمه معصومين و تعداد کمى در تفسيرهاى علّامه مجلسى و مانند آن است; و اين به خوبى مى رساند که تا چه اندازه ختم نبوت به وسيله پيامبر اسلام در ميان مسلمين در هر عصر و زمانى از شهرت وسيعى برخوردار بوده است.(6) در کتب اهل سنّت نيز کراراً واژه «خاتَمُ النَبِيينَ» و «خاتَمُ الاَنْبياء» آمده است.(7)
3. حديث معروف مَنْزِلَت ـ كه در بسيارى از كتب معروف شيعه و اهل سنت در مورد امام على(عليه السلام) وارد شده و از مشهورترين احاديث متواتره نبوى است ـ دليل روشنى بر اين معنا نيست، زيرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با سربازانش مى خواست به سوى جنگ تبوك برود، امام على(عليه السلام) را به جاى خود در مدينه گذاشت و به او فرمود: «اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هرُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»؛ (تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى(عليه السلام) هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست).(8)
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين جمله را پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها در جريان جنگ تبوك بيان نفرمود؛ بلكه در موارد ديگرى نيز به آن تصريح فرموده كه، حداقل در شش مورد غير از غزوه تبوك، اين جمله از آن حضرت شنيده شده است.
1. در يوم مؤاخات اول.
2. در يوم مؤاخات دوم.
3. هنگام تسلّى دادن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ام سليم كه پدر و برادرش شهيد شده بودند.
4. در حديثى كه ابن عباس از عمر در اين زمينه نقل مى كند.
5. در حديثى كه به هنگام گفتگو درباره سرپرستى فرزند حمزه سيدالشهداء وارد شده.
6. در حديثى كه در مورد بستن درهاى خانه هايى كه به مسجد گشوده مى شد (جز در خانه امام على(عليه السلام) و خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)).(9)
اين حديث به روشنى ثابت مى كند كه هيچ پيامبرى بعد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نخواهد آمد؛ و اين مسأله از همان عصر ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جزء واضحات شمرده مى شد.
4. در احاديث متعددى آمده است كه احكام اسلام تا پايان جهان باقى و برقرار خواهد بود و اين چيزى است كه جز با خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سازگار نيست، زيرا با آمدن پيامبر ديگرى، حداقل قسمتى از احكام پيامبر پِيشين نسخ مى شود.
از جمله در اصول كافى مى خوانيم: «حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ اَبَداً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَوْمِ الْقَيامَةِ لا يَكُونُ غَيْرُهُ وَلا يَجيئُ غَيْرُهُ»؛ (حلال محمد(صلى الله عليه وآله) حلال است تا ابد تا روز قيامت؛ و حرام او حرام است تا ابد تا روز قيامت؛ غير آن نخواهد بود، و غير آن نمى آيد).(10)
5. در پايان خطبه معروف حَجَّةُ الْوِداع، ـ همان خطبه اى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردم بيان كرد ـ نيز مسأله خاتميت صريحاً آمده است، فرمود: «اَلا فَلْيُبَلّغْ شاهِدُكُمْ غائِبَكُمْ لا نَبِىَّ بَعْدى وَ لا اُمَّةَ بَعْدَكُمْ»؛ (آگاه باشيد! حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعد از من پيامبرى نيست و بعد از شما امتى نخواهد بود)، سپس دست هاى مباركش را (بعد از بيان تمام اين وصايا) به آسمان بلند كرد آن گونه كه سفيدى زير بغلش آشكار شد، سپس فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ اِنّى قَدْ بَلَّغْتُ»؛ (خدايا گواه باش كه من آنچه را كه بايد ابلاغ كنم كردم).(11)
6. در حديث معروف ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «اِنَّ الرِّسالَةَ و النُّبُوَّةَ قَدِ انْقَطَعَتْ فَلا رَسُولَ بَعْدى وَ لا نَبِىَّ»؛ (رسالت و نبوت منقطع شده است؛ نه رسولى بعد از من خواهد آمد و نه نبى).(12)
اين حديث مخصوصاً از اين نظر قابل توجه است كه راه را بر بهانه جويان كه مى گويند: او خاتم انبياء است نه خاتم رسولان مى بندد.
7. اين روايات را با حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم. در كتاب اُسْدُ الْغابَة آمده است كه عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت اجازه مى خواست كه از مكه به مدينه هجرت كند و به او بپيوندد و طبق بعضى از روايات، عباس از مؤمنانى بود كه ايمان خود را مكتوم مى داشت وبه اذن پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مكه مانده بود و اخبار مشركان را براى حضرت مى نوشت و مسلمانان مكه به او دلگرم بودند و هنگامى كه كار اسلام بالاگرفت، عباس اجازه هجرت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواست ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: در اين كار عجله نكن، و متن روايت چنين است: «يا عَمُّ اَقِمْ مَكانَكَ الَّذى اَنْتَ بِهِ فَاِنَّ اللهَ تَعالى يَخْتِمُ بِكَ الْهِجْرَةَ كَما خَتَمَ بِىَ اَلنُّبُوَّةَ»؛ (اى عمو! [شتاب مكن و] در جايى كه هستى باش زيرا خداوند هجرت را با تو ختم مى كند آن گونه كه نبوت را با من پايان داده است).
احاديثى كه در بالا ذكر شد، بالغ بر صدها حديث مى شوند كه همه به وضوح دلالت بر اين مى كنند كه مسأله خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آغاز اسلام از مسائل واضح و مسلّم بوده است.
ين نکته نيز قابل توجه است که از تمام امامان و معصومين چهارده گانه(عليهم السلام) حديث يا احاديثى درباره خاتميت به ما رسيده است.(13) و بعضى از نويسندگان اين احاديث را در بيست گروه گردآورى کرده اند. (14)، (15)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.