پاسخ اجمالی:
امام باقر(ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود: 1- وليد بن عبدالملك. 2- سليمان بن عبدالملك. 3- عمر بن عبدالعزيز. 4- یزید بن عبدالملک. 5- هشام بن عبدالملک.
پاسخ تفصیلی:
امام باقر(علیه السلام) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. كه ويژگي هاى هر يك از آنها را در امر حكومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مى دهيم.
وليد بن عبدالملك: او نخستین خلیفه اموی معاصر امام باقر(علیه السلام) بود . دوران خلافت وليد دوره فتح و پيروزى مسلمانان در نبرد با كفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت يافت. وليد در نتيجه آرامشى كه در عصر وى بر كشور حكمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را كه در عصر خلفاى سابق انجام يافته بود، بگيرد. به همين جهت قلمرو حكومت وى از طرف شرق و غرب توسعه يافت و بخش هايى از هند، و نيز كابل و كاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسيع ديگر، به كشور پهناور اسلامى پيوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد يافت و قشون امپراتورى اندلس از نيروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصير»، فرمانده سپاه اسلام، شكست خوردند و اين كشور به دست مسلمانان افتاد.(1)
سليمان بن عبدالملك: دوران خلافت «سليمان بن عبدالملك» كوتاه مدت بود، به طورى كه مدت سه سال بيشتر طول نكشيد.(2) سليمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسيدن به قدرت، درهاى زندان هاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بيگناه را كه حجاج بن يوسف در بند اسارت و حبس كشيده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران ماليات حجاج را از كار بركنار كرد و بسيارى از برنامه هاى ظالمانه او را لغو نمود.
اقدام سليمان در آزاد ساختن زندانيان بيگناه عراق اقدامی مستعجل بود، او بعداً اين روش خود را عوض كرد و روى حساب هاى شخصى و تحت تاثير احساسات انتقام جويانه، دست به ظلم و جنايت آلود. او با انگيزه تعصبات قبيلگى، افراد قبايل «مضرى» را زير فشار قرار داد و از رقباى آنان يعنى قبايل يمنى (قحطانى) پشتيبانى كرد.(3) نيز عده اى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانيد، و «موسى بن نصير» و «طارق بن زياد»، دو قهرمان دلير و فاتح اندلس، را مورد بيمهرى قرار داده طرد كرد.(4)
مولف كتاب «تاريخ سياسى اسلام» مى نويسد: «سليمان درباره واليان خود، نظريات خصوصى اعمال مى كرد: بعضى را مورد توجه قرار مى داد و براى از ميان بردن بعضى ديگر نقشه مى كشيد. از جمله كسانى كه سليمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبيه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصير» والى اندلس بود».(5) و اين دشمنيها همه از انگيزه هاى شخصى و رقابتهاى قبيلگى سرچشمه مى گرفت كه متاسفانه فرصت توضيح بيشتر در اين زمينه در اينجا نيست.
سليمان بن عبدالملك مردى فوق العاده حريص، پرخوار، شكم باره، خوش گذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مى خورد! و سفرهاى وى هميشه رنگين و اشرافى بود. او لباس هاى پر زرق و برق و گران قيمت و گل دوزى شده مى پوشيد و در اين باره به قدرى افراط مى كرد كه اجازه نمى داد خدمت گزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نيز با لباس عادى نزد او بروند، بلكه آنان مجبور بودند هنگام شرفيابى! لباس گل دوزى شده و رنگين بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت كم كم به ساير شهرها سرايت كرد و پوشيدن اين گونه لباس ها در يمن و كوفه و اسكندريه نيز در ميان مردم معمول گرديد.(6)
عمر بن عبدالعزيز: با آن كه طبق وصيت «عبدالملك بن مروان» (پدر سليمان) وليعهد سليمان، برادرش «يزيد بن عبدالملك» بود، اما هنگامى كه سليمان بيمار شد و دانست مرگ او فرا رسيده، به عللى عمر بن عبدالعزيز را براى جانشينى خود تعيين كرد.
پس از مرگ سليمان، هنگامى كه خلافت عمربن عبدالعزيز در مسجد اعلام شد، حاضران از اين انتخاب استقبال نموده با وى بيعت كردند.(7)
عمر بن عبدالعزيز كه مواجه با وضع پريشان توده ها و شاهد امواج خشم و تنفر شديد مردم از دستگاه خلافت بنى اميه بود، از آغاز كار، در مقام دل جويى از محرومان و ستم ديدگان برآمد و طى بخشنامه اى به استانداران و نمايندگان حكومت مركزى در ايالات مختلف چنين نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و دست خوش ظلم و ستم گشته اند و آيين الهى در ميان آنها وارونه اجرا شده است. زمام داران و فرمانروايان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعت هايى كه اجرا نموده اند، كمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملايم و عمل نيك بوده و جان مردم را به لب رسانده اند. اينك بايد گذشته ها جبران گردد و اين گونه اعمال متوقف شود.
از اين پس هر كس عازم حج باشد، بايد مقررى او را از بيت المال زودتر بپردازيد تا رهسپار سفر شود، هيچ يك از شما حق نداريد پيش از مشاوره با من، كسى را كيفر كنيد، دست كسى را ببريد يا احدى را به دار بياويزيد.»(8)
او همچنین اموال بیت المال را از خانواده خود و بنی امیّه پس گرفت و جلوی سبّ امام علی(علیه السلام) را گرفته و فدک را به بنی هاشم باز گرداند و جلوی منع حدیث را گرفت که گویا به همین دلیل امام باقر(علیه السلام) او را نجیب بنی امیّه می دانستند(9) ولی حکومت او دو سال بیشتر نبود.
پس از مرگ «عمر بن عبدالعزيز»، «يزيد بن عبدالملك» روى كار آمد. يزيد مردى عياش و خوش گذران و لاابالى بود و به هيچ وجه به اصول اخلاقى و دينى پايبند نبود، از اين رو ايام خلافت او يكى از سياه ترين و تاريك ترين ادوار حكومت بنى اميه به شمار مى رود. در زمان حكومت وى هيچ فتح و پيروزى و هيچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نيفتاد.
«ابن قتيبه دينورى» مى نويسد: «يزيد ابتدا به خاطر اخلاق فريبنده خود، در ميان قريش محبوبيت داشت و اگر پس از رسيدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزيز رفتار مى كرد، مردم از او شكايت نمى كردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسيدن به قدرت، بكلى تغيير روش داد و عيناً رفتار نامطلوب برادرش وليد را در پيش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگيخت، به طورى كه مردم تصميم گرفتند او را از خلافت بركنار سازند. يزيد به اندازه اى به حقوق و خواسته هاى مردم بى اعتنا بود كه حتى گروهى از قريش وعده اى از بنى اميه نيز به اعمال او اعتراض كردند.
يزيد، به جاى آنكه به انتقادهاى مردم گوش داده و در روش خود تجديد نظر نمايد، بر خشونت و سخت گيرى خود افزود و عده اى از اشراف قريش و بزرگان بنى اميه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و كودتا متهم كرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افكند. اين عده قريب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسيله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانيد!
يزيد غير از اين عده، تعداد سى نفر از رجال قريش را دستگير كرد و پس از آنكه مبالغ زيادى جريمه از آنان گرفت و اموال و دارايى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شكنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط كرد، به طورى كه افراد مزبور در گوشه و كنار شام و ساير نقاط پراكنده شده با فقر و تنگ دستى به سر مى بردند.يزيد به اين هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد تمام كسانى را كه با آنان تماس داشتند، به اتهام همكارى با شورشيان و مخالفان حكومت، به دار كشيدند»!(10)
خلفاى پيشين بنى اميه در اوقات فراغت خويش به اخبار جنگ ها و داستان هاى شجاعان قديم عرب و قصائد شعرا گوش مى دادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «يزيد بن عبدالملك» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزم هاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستان هاى جنگى، ساز و آواز رايج گرديد.
هشام بن عبدالملک: او مردی بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بی رحم و سخنور بود.(11) او در جمع آوری ثروت و عمران و آبادی می کوشید و در زمان خلافتش بعضی از صنایع دستی رونق یافت؛ لکن از آنجا که وی شخصی بی عاطفه و سختگیر بود، در دوران حکومت او، زندگی بر مردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانی در جامعه رو به زوال رفت و رسم نیکوکاری و تعاون برچیده شد، به طوری که هیچ کس نسبت به دیگری دلسوزی و کمک نمی کرد.(12)
« سيد امير على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى - سياسى آن روز جامعه اسلامى را به خوبى ترسيم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشريح مى كند:
«با مرگ يزيد دوم، خلافت به برادرش هشام رسيد؛ لكن خلافت او زمانى استقرار يافت كه آشوب ها و نهضت هاى داخلى را سركوب نمود و آتش جنگ هاى خارجى را خاموش ساخت؛ زيرا در آن زمان، از طرف شمال، قبايل تركمن خزر به دولت مركزى فشار وارد مى آوردند و درشرق، رهبران عباسى مخفيانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شكستن پايه هاى حكومت اموى بودند. در داخل كشور نيز آتش خشم و كينه خوارج، كه مردمى دلير و سلحشور بودند، شعله ور شده بود.
در اين كشمكش ها، بهترين جوانان عرب، يا در جنگ هاى داخلى كشته شدند و يا قربانى سياست بدبينى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند؛ زيرا در اثر اطمينان كوركورانه اى كه خليفه قبلى از وزرا و درباريان خود داشت، حكومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشايستى افتاده بود كه مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سو اداره كشور متنفر ساخته بودند.
البته رجال بزرگ و چهره هاى درخشان انگشت شمارى بودند که با کمال همت و دلسوزی، به وظائف و مسئولیت های سنگین خود عمل می کردند، ولی دلسوزی نسبت به دین و آیین در میان مردم سست و کم فروغ شده و در میان درباریان و عوامل وابسته به حکوکت رو به زوال بود؛ زيرا آنان عموماً عناصرى بودند كه جز تامين منافع خود، هيچ هدفى نداشتند.
در آن عصر خطير، جامعه اسلامى نيازمند بازوى توانايى بود كه كشتى متزلزل حكومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اينرو طبعاً هشام به مزايا و خصوصياتى نيازمند بود كه بتواند در پرتو آن، با دشواري ها و مشكلاتى كه جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه كرده بود، مقابله كند.
در اينكه هشام بهتر از خليفه قبلى (يزيد) بود شكى نيست؛ زيرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاك تصفيه شد، وقار و سنگينى جايگزين سبك سرى و بوالهوسى گرديد، و جامعه از وجود افراد طفيلى كه سربار جامعه بودند پيراسته گشت.
ولى سختگيرى بيش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسيد و صرفه جويي هاى وى جنبه بخل يافت و بعضى از كمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر كرد، زيرا او فردى كوتاه فكر و مستبد و شكاك و بدبين بود، از اينرو، به هيچ كس اعتماد نمى كرد، بلكه براى خنثى كردن توطئه هايى كه بر ضد او چيده مى شد، به عمليات مكارانه و جاسوسى متوسل مى شد و از انجا كه آدم زود باورى بود، با يك بدگويى و سوء ظن بهترين رجال كشور را از بين مى برد. اين بدبينى افراطى باعث شد كه عزل و نصب متوالى و بيش از حد فرمانروايان و حكام شهرستان ها، نتايج فوق العاده تلخی به بار آورد».(13)، (14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.