پاسخ اجمالی:
شاید در نگاه ابتدایی ، آینده بشر تاریک به نظر برسد، اما مطالعات عمیقتر خبر از آینده ای روشن دارد. دلایل این حقیقت عبارت اند از: 1- قانون کلی سیر تکاملی جامعه ها. 2- نظم و هماهنگی همه موجودات. 3- جنگها و بیدادگری ها و تبعیض ها، می تواند جهان را آبستن انقلابی عظیم و فراگیر برای اصلاح جهان نماید. 4- نیاز به وجود حکومت واحد جهانی برای مردم تبدیل به یک ضرورت اجتناب ناپذیر شده است. 5- همه انسانها فطرتا به صلح و عدالت جهانی تمایل دارند.
پاسخ تفصیلی:
در نظر ابتدائى قرائن گواهى مى دهد که دنیا به سوى «فاجعه» پیش مى رود؛ فاجعه اى که زاییده: «ترک عواطف»؛ «افزایش فاصله میان جوامع ثروتمند و فقیر»؛ «شدت گرفتن اختلافات و برخوردهاى دولتهاى بزرگ و کوچک»؛ «سیر تصاعدى جنایات»؛ «نابسامانیهاى اخلاقى و روحى و فکرى» و «فراورده هاى نامطلوب و پیش بینى نشده زندگى ماشینى» و مانند آن است.
آگاهان بین المللى مى گویند:
تنها حجم بمبهاى هسته اى موجود در زرّادخانه هاى دولتهاى بزرگ براى نابود ساختن تمام آبادیهاى کره زمین ـ نه یک بار بلکه هفت بار ـ کافى است!
در سران بزرگ امروز دنیا نیز «حسّ جاه طلبى» و «جنون قدرت» به اندازه کافى براى شروع چنین جنگى سراغ داریم!
بنابراین، پیش بینى مى توان کرد که در آینده اى نه چندان دور «فاجعه بزرگ» روى دهد و احتمالا بشریّت در یک جنگ وسیع اتمى، یا بر اثر فقر اقتصادى ناشى از انحصارطلبى قدرتهاى بزرگ، یا پایان گرفتن منابع انرژى و یا غیر قابل زیست شدن محیط زیست، از میان برود!
ولى در برابر اینهمه عوامل بدبینى ابتدایى، مطالعات عمیقتر نشان مى دهد آینده درخشانى در پیش است:
این ابرهاى تیره و تار با غرّش تندرهاى وحشت انگیز سرانجام کنار خواهد رفت.
این شام سیاه قیرگون را صبح سپید امیدى به دنبال است.
این سرماى سوزان زمستان جهل و فساد و زور گویى و ستم، بهار شکوفان عدالتى در پى دارد.
این اندوه کشنده، این طوفان مرگبار، و این سیل ویرانگر، سرانجام، پایان مى گیرد، و اگر خوب بنگریم در افقهاى دور دست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد!
بر این حقیقت دلائلی می توان ارائه کرد:
1ـ قانون سیر تکاملی جامعه ها
نخستین دلیل منطقی برای این موضوع، قانون سیر تکاملی جامعه هاست.
از آن روز که انسان خود را شناخته هیچگاه زندگى یکنواخت نداشته، بلکه با الهام از انگیزه درونى ـ و شاید نا آگاه ـ کوشش داشته که خود و جامعه خویش را به پیش براند.
از نظر مسکن، یک روز غارنشین بود و امروز آسمانخراش هایى ساخته که یک دستگاه آن مى تواند جمعیّتى معادل یک شهر کوچک را در خود جاى دهد ـ با تمام وسائل زندگى و همه امکانات لازم براى مردم یک شهر! از نظر لباس، مرکب، غذا و همینطور.........
چنین مى توان نتیجه گرفت که این نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست، و همچنان انسان را در مسیر تکاملها به پیش مى راند، و نیروهایش را براى غلبه بر مشکلات و نابسامانیها و ناهنجاریهاى زندگى کنونى بسیج مى کند.
به سوى جامعه اى پیش مى برد که «تکاملهاى اخلاقى» در کنار «تکاملهاى مادّى» قرار گیرد.
ممکن است کسانى بگویند که تکاملهاى گذشته همه در جنبه هاى مادّى صورت گرفته، و دلیلى ندارد که سیر تکاملى، معنویات را هم در بر گیرد.
ولى پاسخ این سخن روشن است زیرا:
اوّلا، در تکاملهاى گذشته بسیارى از اصول معنوى و انسانى را نیز مى توان یافت؛ مثلا، در علوم و دانشهاى بشرى که در پرتو تکامل، پیشروى عظیم کرده است؛ علوم غیر مادّى هم کم نیست؛ و فى المثل، اعتقاد بشر نخستین درباره «خدا» که به صورت پرستش قطعات سنگ و چوب و حتّى بتهایى از خرما بود، هیچگونه شباهتى با درک یک دانشمند روشن ضمیر خداشناس یا یک حکیم عارف ربّانى امروز، از این مسئله، ندارد.
ثانیاً، تکامل در همه جا تکامل است؛ و عشقى را که در درون وجود خود نسبت به آن مى یابیم هیچ حدّ و مرزى را به رسمیّت نمى شناسد و در همه زمینه ها جویاى آن هستیم و در مسیر آن پویا.
از این گذشته، اصول مادّى و معنوى از هم جدا نیستند؛ و فى المثل، روح ستیزه جویى و برترى طلبى، و تجاوز گرى، به همان اندازه زندگى مادّى انسانها را به هم مى ریزد که یک بمب اتمى پر قدرت! بلکه دومى بدون اوّلى به کار نخواهد رفت!
و از این جا مى فهمیم که این تکامل در همه زمینه ها ادامه خواهد یافت.
2ـ هماهنگی با جهان آفرینش:
جهان هستى تا آنجا که مى دانیم مجموعه اى از نظامها است.
وجود قوانین منظّم و عمومى در سرتاسر این جهان دلیل بر یکپارچگى و به هم پیوستگى این نظام است.
فى المثل، اگر مى بینیم صدها دستگاه مغز الکترونیکى نیرومند دست به دست هم مى دهند تا با انجام محاسبات دقیق سفرهاى فضایى، راه را براى مسافران فضا هموار سازند و محاسبات آنها درست از آب در مى آید و قایق ماه نشین در محلّ پیش بینى شده در کره ماه فرود مى آید با اینکه کره ماه و زمین هر دو به سرعت در حرکتند.
از جهان بزرگ، وارد عالم کوچک و کوچکتر و بسیار کوچک مى شویم؛ در اینجا ـ مخصوصاً در عالم موجودات زنده. نظم مفهوم زنده ترى به خود مى گیرد و هرج و مرج در آن هیچ محلّى ندارد.
مثلا، به هم خوردن تنظیم سلّولهاى مغزى انسان کافى است که سازمان زندگى او را به گونه غم انگیزى به هم بریزد.
یک اتم را بزرگ مى کنیم به شکل منظومه شمسى در مى آید، و اگر فرضاً منظومه شمسى را کوچک کنیم همچون یک اتم خواهد شد، هر دو نظام واحدى دارند؛ بزرگترین منظومه ها، و کوچکترین منظومه ها!
آیا در جهانى اینچنین، انسانى که جزئى از این کلّ است مى تواند یک وضع استثنائى به خود بگیرد، و به صورت وصله ناهمرنگى در آید!
نظرى به ساختمان دستگاههاى گوناگون و پیچیده بدن هر انسانى مى افکنیم مى بینیم همه آنها تابع قوانین و نظم و حسابى هستند؛ با این حال، چگونه جامعه بشریّت بدون پیروى از ضوابط و مقرّرات و نظام صحیح و عادلانه مى تواند بر قرار بماند!
همزمان با افزایش سطح آگاهى ما، به روشنى مى یابیم که باید به نظام عمومى عالم هستى بپیوندیم، و همانطور که واقعاً جزئى از این کل هستیم، عملا هم چنین باشیم؛ تا بتوانیم به اهداف خود در تمام زمینه هاى سازنده برسیم.
نتیجه اینکه: نظام آفرینش دلیل دیگرى بر پذیرش یک نظام صحیح اجتماعى در آینده، در جهان انسانیّت خواهد بود.
3ـ واکنش های اجتماعی(قانون عکس العمل):
تنها در مباحث فیزیکى نیست که ما به قانونى با نام «قانون عکس العمل» روبه رو مى شویم که اگر فى المثل جسمى با فشار معیّنى به دیوار برخورد کند با همان نیرو و فشار به عقب رانده مى شود، بلکه در مسائل اجتماعى این قانون را محسوستر مى یابیم.
آزمونهاى تاریخى به ما نشان مى دهد که همواره تحوّلها، و انقلابهاى وسیع، عکس العمل مستقیم فشارهاى قبلى بوده است؛ و شاید هیچ انقلاب گسترده اى در جهان رخ نداده مگر این که پیش از آن فشار شدیدى در جهت مخالف وجود داشته است.
به تعبیر دیگر، همیشه تندرویها سرچشمه دگرگونیها شده است؛ مثلا:
1ـ انقلاب علمى اروپا (رنسانس) واکنشى در برابر یکهزار سال جهل وعقب ماندگى قرون وسطا، و فشارهائى که از طرف متولّیان خرافى کلیسا در جهت عقب نگاهداشتن مردم اعمال مى شد بود.
2ـ انقلاب کبیر فرانسه به سال 1789 ـ که جهش سیاسى و اجتماعى فوق العاده در برابر استبداد و استعمار طبقاتى و زور گویى و خود کامگى رژیمهاى حاکم بود.
3ـ انقلاب بر ضدّ بردگى ـ در سال 1848 که نخست از انگلستان آغاز شد ـ نتیجه طرز رفتار فوق العاده خشن و ضدّ انسانى برده داران با بردگان بود که از یک سو آتش انقلاب را در خود بردگان، و از سوى دیگر در عواطف برانگیخته شده جامعه ها به سود بردگان، شعله ور ساخت؛ و نظام بردگى را در هم پیچید.
4ـ انقلاب بر ضدّ استعمار، در عصر ما، واکنش مستقیم رفتارهاى ضدّ انسانى استعمارگران در مستعمرات بوده و هست؛ که باعث شکفتن شعور اجتماعى مردم استعمار زده گردید و پرچم مخالفت را با قدرتهاى استعمارى بر افراشتند، هر چند غالباً به استقلال کامل اقتصادى و اجتماعى و سیاسى و فکرى نینجامید؛ ولى وضع با سابق بسیار تفاوت پیدا کرده است.
و..........
اگر تاریخ را ورق بزنیم و به عقب باز گردیم، در همه جا با مظاهر قانون عکس العمل رو به رو مى شویم.
تاریخ پیامبران پر است از یک سلسله تحوّلها که زمینه آنها در اثر فشارهاى شدید اجتماعى از پیش فراهم شده بود، و پیامبران با تعلیمات آسمانى خود این انقلابها را رهبرى و بارور ساختند، و در مسیر صحیح پیش بردند.
نه تنها در میان سرگذشتهاى واقعى ملّتهاى جهان، نمونه هاى فراوانى براى این قانون در تاریخ معاصر و قدیم مى یابیم؛ بلکه در اسطوره ها و افسانه هاى اقوام نیز بازتاب این قانون به خوبى دیده مى شود. (مانند افسانه ضحاک و ماردوش و کاوه آهنگر و .....).
در «روانکاوى» و «روانشناسى» امروز بحثى وجود دارد که بازتاب دیگرى از قانون عکس العمل است.
این بحث به ما مى گوید: اگر امیال انسان به صورت مناسبى ارضا نشود، این امیال سرکوفته و واپس زده، از مرحله «شعور ظاهر» به مرحله «باطن» و ناشناخته روح، عقب نشینى مى کند، و در وجدان، ناآگاه (ضمیر باطن) تشکیل عقده یا «کمپلکس» مى دهد؛ بلکه به عقیده بعضى ضمیر باطن چیزى جز همین امیال واپس زده نیست!
آنها در نهانگاه ضمیر آدمى آرام نمى نشینند، و دائماً سعى دارند خود را به نحوى نشان دهند؛ عکس العمل این عقده ها در افراد بسیار متفاوت است، که غالباً خود را در ایجاد اختلال روانی یا انزوا و گریز از اجتماع یا انتقام جوئی و... نشان می دهد.
بنابراین، ملاحظه مى کنیم که فشارهاى روانى نیز همواره با انقلاب و واکنشى شدید روبه رو مى شود که چهره دیگرى از قانون عکس العمل است.
نتیجه: این قانون به ما مى گوید وضع کنونى جهان، آبستن انقلابى است.
فشار جنگها، فشار مظالم و بیدادگریها، فشار تبعیضها و بی عدالتی ها، توأم با ناکامى و سرخوردگى انسانها از قوانین فعلى براى از بین بردن یا کاستن این فشارها، سرانجام واکنش شدید خود را آشکار خواهد ساخت.
سرانجام این خواسته هاى واپس زده انسانى، در پرتو آگاهى روز افزون ملّتها، چنان عقده اجتماعى تشکیل مى دهد که از نهانگاه ضمیر باطن جامعه، با یک جهش برق آسا، خود را ظاهر خواهند ساخت و سازمان نظام کنونى جوامع انسانى را به هم مى ریزند؛ و طرح نوینى ایجاد مى کنند.
4ـ الزامها و ضرورت های اجتماعی:
منظور از «الزام اجتماعى» این است که وضع زندگى اجتماعى انسانها به چنان مرحله اى برسد که احساس نیاز به مطلبى کند و آن را به عنوان یک «ضرورت» بپذیرد.
این را هم مى دانیم که هر انسانى در آغاز چنان است که مى خواهد از هر نظر آزاد باشد و هیچ گونه محدودیّتى در زندگى او وجود نداشته باشد، ولى کم کم مى فهمد که این گونه آزادى او را از بسیارى از امتیازات زندگى جمعى محروم مى سازد، و به خواسته هاى اصیل او زیان مى رساند؛ و اگر قید و بندهایى به نام «قانون» را نپذیرد، اجتماعى که در آن زندگى مى کند گرفتار هرج و مرج مى شود و از هم متلاشى مى گردد.
اینجاست که تن به مقررات و اصول و قوانینى مى دهد.
همینطور با پیشرفت جوامع؛ روز به روز بر میزان این قید و بندها افزوده مى شود، و باز همه آنها را به عنوان «ضرورت» مى پذیرد.
یک مثال ساده براى این موضوع مى زنیم:
در مورد مقرّرات رانندگى و ترافیک، هنگامى که وسیله نقلیه سریع السّیرى در اختیار انسان قرار مى گیرد، دلش مى خواهد آزادانه به هر جا مى خواهد برود؛ در هر جا مایل باشد توقّف یا پارک کند؛ با هر سرعتى براند؛ بر سر چهار راهها بدون معطّلى به راه خود ادامه دهد؛ ولى به زودى مى فهمد اگر این کار را او بکند، دلیلى ندارد که دیگران نکنند، و نتیجه آن هرج و مرج و انواع خطرهاست.
لذا امروز هر کودکى مى داند این موضوع درست نیست؛ باید مقرّراتى در کار باشد، هر چند ساعتها او را از رسیدن به مقصدش عقب بیندازد؛ باید جریمه و انضباط شدید (امّا عادلانه و عاقلانه!) در کار باشد وگرنه هر روز صدها نفر، جان خود، یا وسیله نقلیه خویش را در این راه از دست مى دهند.
این را مى گوییم «ضرورت» یا «الزام» اجتماعى.
ولى مهم این است که یک «نیاز واقعى» جامعه آنقدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را، همه یا حدّاقل متفکّران و رهبران جامعه بپذیرند؛ و این در درجه اوّل بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد، و سپس ارتباط با آشکار شدن نتایج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امکان ادامه راه.
شاید بسیارى از مردم در قرن 17 و 18، با مشاهده پیشرفتهاى چشمگیر صنعتى، ترسیمى که از قرن بیستم داشتند، ترسیم یک بهشت برین بود؛ فکر مى کردند با آهنگ سریعى که رشد صنایع به خود گرفته روزى فرا خواهد رسید که:
منابع زیرزمینى پشت سر هم کشف مى شود؛
نیروى «اتم» که مهمترین و عظیمترین منبع انرژى است بالاخره با سرپنجه علم مهار مى گردد؛
انسان به رؤیاى پرواز به آسمانها تحقق مى بخشد؛
با یک فشار آوردن روى یک دکمه خانه اش جاروب، غذا پخته، لباسها و ظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم و در تابستان سرد مى شود؛ با زدن یک دکمه زمین شکافته، بذر افشانده و سرانجام محصول آن با ماشینهاى مجهّز جمع آورى و پاک و بسته بندى و آماده مصرف مى گردد...؛
آنگاه انسان مى نشیند و از اینهمه آسایش و آرامش و راحتى لذّت مى برد!
ولى باور نمى کردند که انسان صنعتى و ماشینى زندگى مرفّه ترى نخواهد داشت، بلکه پا به پاى پیشرفت تکنولوژى، سروکلّه نابسامانیهاى تازه و غول مشکلات جدید پیدا مى شود؛ عفریت «جنگهاى جهانى» سایه وحشتناک خود را بر کانونهاى ماشین و صنعت، خواهد افکند؛ و در مدّت کوتاهى آن را چنان در هم مى کوبد که هرگز در خواب هم نمى دید!
تازه مى فهمد زندگى او چقدر خطرناک شده است!
اگر در گذشته سخن از جنگهایى در میان بود که در آن چند هزار نفر جان خود را از دست مى دادند، فعلا سخن از جنگى در میان است که بهاى آن نابودى تمدّن در کره زمین و بازگشت به عصر حجر است!
کم کم مى فهمد براى حفظ وضع موجود، و پیروزیهاى بزرگ صنعتى و تمدّن؛ مقرّرات گذشته، هرگز کافى نیستند، و باید تن به مقرّرات تازه اى بدهد.
کم کم زمانى فرا مى رسد که «وجود حکومت واحد جهانى» براى پایان دادن به مسابقه کمرشکن تسلیحاتى؛ براى پایان دادن به کشمکشهاى روز افزون قدرتهاى بزرگ؛ براى کنار زدن دنیا از لب پرتگاه جنگ؛ به عنوان یک «ضرورت» و «یک واقعیّت اجتناب ناپذیر» احساس مى گردد که باید سرانجام این مرزهاى ساختگى و دردسرساز بر چیده شود و همه مردم جهان زیر یک پرچم و با یک قانون زندگى کنند!
زمانى فرا مى رسد که سطح شعور اجتماعى در جهان به مرحله اى مى رسد که به روشنى مى بینند توزیع ظالمانه ثروت به شکل کنونى که در یک سوى دنیا و حتّى گاهى در یک طرف شهر، مردمى چنان مرفّه زندگى مى کنند که سگ و گربه هاى آنها نیز بیمارستان و پزشک و دندانساز و اطاق مجلّل خواب دارند؛ ولى در طرف دیگر، مردمى از گرسنگى، همچون برگهاى زرد پائیزى روى زمین مى ریزند؛ عاقبت وحشتناکى در پیش دارد؛ و بدون یک سیستم توزیع عادلانه ثروت، جهان روى آرامش نخواهد دید؛ بلکه غنى و فقیر، کشورهاى پیشرفته و عقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود.
هنگامى که این مسائل بر اثر آشکار شدن عکس العملهاى نامطلوب وضع موجود، و بالا رفتن سطح شعور عمومى، به مرحله یک «ضرورت» رسید انقلاب و دگرگونى حتمى خواهد بود، همانطور که در گذشته نیز چنین بوده است.
بنابراین، «الزام اجتماعى» عامل مؤثّر دیگرى است که با کاربرد نیرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوى یک زندگى آمیخته با صلح و عدالت؛ پیش مى برد، و پایه هاى یک حکومت جهانى را براساس طرح تازه اى مى چیند.
5ـ فطرت و هدایت انسان به سوی صلح و عدالت جهانی:
اولا: با تمام اختلاف هایى که در میان ملّتها و امّتها در طرز تفکّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقه ها، خواسته ها و مکتب ها، وجود دارد؛ همه بدون استثنا سخت به این دو علاقه مندند، و گمان مى کنم دلیلى بیش از این براى فطرى بودن آنها لزوم ندارد؛ چه اینکه همه جا عمومیّت خواسته ها دلیل بر فطرى بودن آنهاست.
آیا این یک عطش کاذب است؟
یا نیاز واقعى که در زمینه آن، الهام درونى به کمک خرد شتافته؛ تا تأکید بیشترى روى ضرورت آن کند؟ (دقّت کنید)
آیا همیشه تشنگى ما دلیل بر این نیست که آبى در طبیعت وجود دارد و اگر آب وجود خارجى نداشته باشد آیا ممکن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟
ما مى خروشیم، فریاد مى زنیم، فغان مى کنیم و عدالت و صلح مى طلبیم؛ و این نشانه آن است که سرانجام این خواسته، تحقّق مى پذیرد و در جهان پیاده مى شود.
اصولا فطرت کاذب مفهومى ندارد؛ زیرا مى دانیم آفرینش و جهان طبیعت یک واحد به هم پیوسته است، و هرگز مرکّب از یک سلسله موجودات از هم گسسته، و از هم جدا نیست.
روى این جهت «هر عشق اصیل و فطرى حاکى از وجود معشوقى در خارج و جذبه و کشش آن است.»
«عشقى» که معشوقش تنها در عالم رؤیاها وجود دارد یک «عشق قلاّبى» است؛ و در جهان طبیعت هیچ چیز قلابى وجود ندارد؛ تنها انحراف از مسیر آفرینش است که یک موجود قلاّبى را جانشین یک واقعیت اصیل مى کند. (دقّت کنید)
به هر حال، فطرت و نهاد آدمى به وضوح صدا مى زند که سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت؛ و بساط ستم برچیده مى شود؛ چرا که این خواست عمومى انسانها است.
ثانیاً: تقریباً همه کسانى که در این زمینه مطالعه دارند متّفقند که تمام اقوام جهان در انتظار یک رهبر بزرگ انقلابى به سر مى برند که هر کدام او را به نامى مى نامند، ولى همگى در اوصاف کلّى و اصول برنامه هاى انقلابى او اتّفاق دارند.
بنابراین، برخلاف آنچه شاید بعضى مى پندارند، مسأله ایمان به ظهور یک نجاتبخش بزرگ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانکاه بشریّت، تنها در میان مسلمانان، و حتّى منحصر به مذاهب شرقى نیست، بلکه «اسناد و مدارک» موجود نشان مى هد که این یک اعتقاد عمومى و قدیمى، در میان همه اقوام و مذاهب شرق و غرب است، اگر چه در پاره اى از مذاهب همچون اسلام تأکید بیشترى روى آن شده است.
و این خود دلیل و گواه دیگرى بر فطرى بودن این موضوع است. (1)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.