پاسخ اجمالی:
این کتاب پنج فصل دارد. 1- نقد كتاب«كشف الشبهات» كه از مهم ترين كتابهاي محمد بن عبد الوهاب است. 2- نقد ساير كتب او در مسأله شرك و توحيد. 3- مسأله تكفير مسلمين و بخش عظيمي از تناقضات او. 4- به این سوال که آيا پيروان او همان مسير تكفير مسلمين را دنبال كردند يا به نقد نظرات شيخ پرداختند، جواب می دهد 5- به نقد نظرات دشمنان شيخ مي پردازد و تندروان را از معتدلان جدا مي سازد. و در پايان نتیجه مي گیرد: «خلاصه تمام بحث ها اين است كه شيخ در مسئله تكفير راه خطا پيموده».
پاسخ تفصیلی:
حسن بن فرحان مالکى وهّابى نویسنده تواناى این کتاب که اثر خود را به نام «او اصلاح طلب بود نه پیامبر!» نامیده، عمدتاً به نقد سخنان و عقاید پیشواى وهّابیان در زمینه تکفیر مسلمین و نسبت دادن شرک و کفر به همه کسانى که وهّابى نیستند و سخنان او را نپذیرفته، پرداخته و در پنج فصل گفتنى ها را گفته است.
فصل اول : نقد کشف الشبهات
با این که کتاب کشف الشبهات که از معروف ترین کتب شیخ است، کتاب بسیار کوچکى است (در حدود 70 صفحه)، ابن فرحان در نقد خود سى و سه ایراد قابل ملاحظه بر او مى گیرد و سخنان پیشواى وهّابیون را به خصوص در مسأله «تکفیر» به نقد مى کشد و قبلا ابراز تعجّب مى کند که چگونه علماى وهّابى این همه خطا و اشتباه را درکلمات شیخ نادیده گرفته و به سادگى از آن گذشته اند.
سپس مى افزاید: اگر بعضى از آنان، حتّى چند مورد از خطاهاى وى را یادآور شده بودند، من ضرورتى براى نوشتن این کتاب نمى دیدم، ولى چه کنم که همه سکوت کردند.
بد نیست در اینجا به اولین و آخرین ایراد او (از 33 مورد) اشاره کنم.
محمّد بن عبدالوهّاب در آغاز کتاب «کشف الشبهات» مى گوید: «توحید، دین پیامبرانى است که خدا آنها را به سوى بندگانش فرستاده است، اول آنها نوح(علیه السلام) است، خداوند او را به سوى قومش فرستاد در زمانى که آنها درباره «صالحان» غلو کرده بودند».
سپس «ابن فرحان» مى گوید: آغاز این سخن صحیح است ولى پایانش ناصواب و مقدّمه اى است براى تکفیر!
زیرا خداوند نوح را براى دعوت به سوى خداوند یگانه و ترک شرک فرستاد، چون آنها بت هایى را به نام ودّ و سواع و... مى پرستیدند؛ مشکل آنها تنها غلوّ درباره صالحان نبود، غلو و زیاده روى ممکن است گاهى سبب شرک شود، ولى هر زیاده روى شرک نیست که به بهانه آن خون مسلمین ریخته شود.
سپس مى افزاید : من هرگز نمى گویم زیاده روى هایى که درباره صالحان و بزرگان دین مى شود یا بعضى مراسم خرافى صحیح است، من مى گویم خطاست ولى کفر نیست.
گویا شیخ مى خواسته است با این سخن خود به ایراد مهمّى که بر او مى کردند پاسخ گوید. به شیخ ایراد مى کردند کسانى را که تو تکفیر مى کنى و با آنها مى جنگى و به قتل مى رسانى، مسلمانانى هستند که نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و حج بجا مى آورند. او مى خواست بگوید چون درباره بزرگان دین زیاده روى مى کنند، پس همگى کافرند حتّى از مشرکان عصر جاهلیّت بدترند! (1)
کوتاه سخن این که تهمت شرک و آن هم «شرک اکبر» یعنى شرکى که سبب اباحه اموال و نفوس گردد، تهمت کوچکى نیست که به هر کس که اندک زیاده روى درباره یکى از بزرگان دین کند، بزنند و جان و مال او را مباح دانند.
«ابن فرحان» از این تعجّب مى کند که این مخالفان غلو، خودشان درباره شیخ محمّد بن عبدالوهّاب چنان مرتکب غلو شده اند که او را از هر خطا مبرّا مى پندارند، حتّى یکى از آنها از او تعبیر به «شیخ الوجود» مى کند. (2) تعبیرى که حتّى درباره پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن را جایز نمى شمرند!
و در آخرین ایراد (ایراد سى و سوم) به شیخ مى گوید او در صفحه 70، از کتاب خود تنها گروهى را که از مسأله کفر استثنا کرده همان «مکره» است یعنى کسى که او را مجبور کنند که سخن کفرآمیزى بر زبان جارى سازد و به آیه «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ...» استناد جسته، سپس ابن فرحان گروه دیگرى را مى شمرد که بر اثر جهل و نادانى یا اشتباه در فهم معانى آیات و روایات به انکار بعضى از مسائل دین برخاسته اند (در حالى که اصول اسلام را قبول دارند) اینها نیز به مقتضاى آیات قرآن و روایات معذورند و کافر نیستند.
سپس مى افزاید: یکى از عیوب روش شیخ آن است که یک آیه یا یک حدیث را مى گیرد و بقیّه آیات و احادیث را رها مى سازد و این اشتباه بزرگى است.
فصل دوم: نقد کتاب«الدرر السنیّة»
در فصل دوم کتاب به سراغ نقد آراى شیخ در کتاب «الدرر السنیّة» مى رود و 40 مورد از خطاهاى او را متذکّر مى شود، از جمله این که طبق آنچه در این کتاب آمده (3) علماى نجد و قضات آن منطقه هیچ یک معنى لا إله إلاّ الله را نمى دانند و میان دین محمّد(صلى الله علیه وآله) و دین «عمرو بن لحى» (بت پرست معروف عصر جاهلیّت) تفاوتى قائل نیستند، بلکه دین عمروبن لحى را بهتر مى شمرند و دین صحیح مى دانند!!
به این ترتیب تمام علما و فقها و قضات منطقه را مشرک و کافر قلمداد مى کند. آنگاه به ذکر کتاب هایى که درباره علما و فقهاى این سرزمین نوشته شده، مى پردازد و مى گوید این یک نمونه روشن است که شیخ محمّد راه خطا را در تکفیر مسلمین مى پیمود.
از جمله مواردى که به عنوان غلوّ در تکفیر از سوى این گروه تندرو وهّابى مى شمرد، دو مورد زیر است:
1- تکفیر شیعه: شیخ محمّد بن عبدالوهّاب در این زمینه مى گوید کسى که در کفر شیعه شک کند، کافر است! (4)
ابن فرحان مى افزاید: در حالى که ابن تیمیه با آن همه غلوّ و عداوات نسبت به شیعه، آنها را مسلمان ـ هر چند اهل بدعت! ـ مى شمرد و با صراحت مى گوید، کافر نیستند. (5)
2- شیخ مى گوید : هر کس یک فرد صحابى از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را (هر کس باشد) لعن کند کافر است! (6) در حالى که به گفته ابن فرحان مالکى معاویه طبق صریح «صحیح مسلم» (7) دستور سبّ حضرت على(علیه السلام) را صادر کرد (و ده ها سال آن حضرت را بر فراز منابر به امر معاویه سب مى کردند) آیا با این حال معاویه مسلمان بود؟ (8)
فصل سوم: شاگردان شیخ
حسن بن فرحان مالکى در فصل سوّم کتاب خود «داعیة و لیس نبیاً» مى گوید : متأسّفانه شاگردان و مقلّدین شیخ همان راه او را در تکفیر پیمودند، و حکم کفر بسیارى از قبایل عرب و غیر عرب و بسیارى از پیروان مذاهب اسلامى و جمعى از علماى معروف مسلمین را صادر کردند. (9)
از جمله:
1- تصریح به این که اهل مکّه و مدینه (که آن روز مذهب وهّابیّت را نپذیرفته بودند) همگى کافرند. (10)
2- هر کس دعوت محمّد بن عبدالوهّاب را پذیرفته ولى عقیده دارد که پدرانش مسلمان از دنیا رفتند کافر است!! باید او را توبه دهند، هر گاه از سخن خود توبه نکرد، گردنش را مى زنند! و مال او تعلّق به بیت المال دارد!! و اگر حج بجا آورده چون قبل از قبول وهّابیّت بوده مشرک بوده و باید حج را اعاده کند! (11)
3ـ دولت عثمانى کافر بود و هر کس آن دولت را کافر نداند، کافر است! (12)
4ـ اشاعره کافرند و معنى شهادتین را نمى دانند، (13) معتزله نیز کافرند! (14)
5ـ مانع الزکاة کافر است. (15)
6- کسانى که غیر مسلمانان را در دفاتر و شغل ها وخانه هاى خود استخدام مى کنند که بسیارى از واجبات را ترک کرده و بسیارى از محرّمات را انجام مى دهند و از شهادتین چیزى جز الفاظ آن را نمى فهمند، همگى کافر و مرتدند! (16)
ابن فرحان مالکی پس از نقد عملکرد و شاگردان شیخ به نقطه قوّتى در پایان این فصل نیز اشاره مى کند و مى گوید: فرزند بنیانگذار مذهب وهّابى به نام عبدالله بن محمّد هنگامى که بعد از سقوط «درعیه» (یکى از شهرهاى حجاز) به مصر رفت و از آن محیط بسته تعصّب آلود به محیط باز منتقل شد و به علوم تازه اى دست یافت، رو به مکتب اعتدال آورد، حکم به تکفیر گروه هاى مختلفى از مسلمین را به خاطر پاره اى از بدعت ها که پدرش به آن معتقد بود نفى کرد و گفت هیچ کس را نمى توان کافر دانست، مگر آن کس که منکر ضرورى دین باشد یا کارى که به اجماع مسلمین سبب کفر است انجام دهد. (17)، (18)
فصل چهارم: سخنی با مخالفان شیخ
در چهارمین بخش این کتاب سخن از مخالفان شیخ به میان مى آورد که او (شیخ) و تمام وهّابیون را تکفیر کردند، سپس به دفاع از آنها مى پردازد و مى گوید: این گونه تکفیرها نیز اعتبارى ندارد، تنها باید به خطاى آنها ـ به خصوص در مسأله تکفیر ـ اعتراف کرد.
وى در این فصل، 22 نفر از علماى معروف اهل سنّت را نام مى برد که غالب آنها اهل نجد و مکّه بودند و بعضى از علماى دمشق، عراق، تونس و مراکش، همه به مخالفت با شیخ برخاستند، و بعضى از آنها کتب ردّیه اى در ردّ سخنان محمّد بن عبدالوهّاب نگاشتند. (19)
به این ترتیب نشان مى دهد که اکثر معارضین او کسانى بودند که از منطقه خود او برخاستند یا از خویشان نزدیک او بودند!
ابن فرحان در ذیل بحث سابق، مهم ترین ایراداتى را که علماى معروف اهل سنّت به شیخ گرفتند در چهار چیز خلاصه مى کند:
1ـ تکفیر مسلمین.
2ـ ادّعاى نبوّت. (به زبان حال نه به زبان قال)
3ـ قائل شدن به تشبیه و جسم بودن خداوند.
4ـ انکار کرامات اولیاء و بزرگان دین.
سپس مى گوید: اتّهام عمده، همان اولى است که هیچ کس نمى تواند آن را انکار کند.
نامبرده (حسن بن فرحان) سعى مى کند که شیخ را از سه اتّهام دیگر تبرئه کند، ولى اتهام اول که آن را با تأکید تمام پذیرفته، اتّهام کوچکى نیست، با این که قرآن صریحاً از متّهم ساختن مسلمین و حتّى کسانى که در ظاهر ادّعاى اسلام مى کنند (مادامى که منکر ضروریّات اسلام نشده اند) منع مى کند: «وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»؛ (20) (به کسى که اظهار اسلام مى کند نگویید مسلمان نیستى تا بدین وسیله، سرمایه ناپایدار دنیا را به دست آورید «و اموال او را به غنیمت گیرید»).
آیا با صراحت این آیه شریفه، جایى براى تکفیر مسلمین، آن هم بر اثر اشتباهات روشن تکفیر کننده، در مسأله توحید و شرک باقى مى ماند. (21)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.