پاسخ اجمالی:
پیامبر(ص) به کوه حرا رفته بود، جبرئیل گفت: اى محمّد بخوان. پیامبر(ص) فرمود: من قرائت کننده نیستم. جبرئیل بار دیگر گفت: بخوان ... در سومین بار گفت: «اقراء باسم ربّک الّذی...» و آیات فوق نازل شد. پس از آن پیامبر(ص) به خانه برگشت و به خدیجه فرمود: هنگام تنهایی، ندائى مى شنوم.
پاسخ تفصیلی:
در آیات (1 ـ 5) سوره «علق» می خوانیم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق * خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاَْکْرَمُ * الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»؛ (بخوان به نام پروردگارت که آفرید. * انسان را از خون بسته اى خلق کرد! * بخوان که پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است. * همان کسى که به وسیله قلم تعلیم نمود. * و به انسان آنچه را نمى دانست یاد داد).
شأن نزول:
به اعتقاد اکثر مفسران، این سوره، نخستین سوره اى است که بر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده است، بلکه به گفته بعضى: پنج آیه فوق، به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده، مضمون آن نیز مؤید این معنى است.
در روایات آمده است: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به کوه «حرا» رفته بود، «جبرئیل» آمده، گفت: اى محمّد بخوان! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: من قرائت کننده نیستم.
«جبرئیل» او را در آغوش گرفت و فشرد و بار دیگر گفت: بخوان!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) همان جواب را تکرار کرد، بار دوم نیز «جبرئیل» این کار را کرد و همان جواب را شنید و در سومین بار گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ...» (تا آخر آیات پنجگانه).
این سخن را گفت و از دیده پیامبر(صلى الله علیه وآله) پنهان شد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که با دریافت نخستین اشعه وحى، سخت خسته شده بود، به سراغ (خانه) «خدیجه» آمده، فرمود: «زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى»؛ (مرا بپوشانید و جامه اى بر من بیفکنید تا استراحت کنم).(1)
«طبرسى» در «مجمع البیان» نیز نقل مى کند: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به «خدیجه» فرمود: هنگامى که تنها مى شوم، ندائى مى شنوم (و نگرانم!).
«خدیجه» عرض کرد: خداوند جز خیر، درباره تو کارى نخواهد کرد؛ چرا که به خدا سوگند، تو امانت را ادا مى کنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى.
«خدیجه» مى گوید: بعد از این ماجرا به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتیم، (او از آگاهان عرب و عموزاده «خدیجه» بود) رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) آنچه را دیده بود براى «ورقه» بیان کرد.
«ورقه» گفت: هنگامى که آن منادى به سراغ تو مى آید، دقت کن، ببین چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل کن.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خلوتگاه خود این را شنید که مى گوید: اى محمّد! بگو: «بسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین» ـ تا ـ «وَ لاَ الضّالِّین»، و بگو: «لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ»، آن گاه حضرت به سراغ «ورقه» رفت و مطلب را براى او بازگو کرد.
«ورقه» گفت: بشارت بر تو! باز هم بشارت بر تو! من گواهى مى دهم تو همان هستى که «عیسى بن مریم»(علیها السلام) بشارت داده است! و تو شریعتى همچون «موسى»(علیه السلام) دارى، تو پیامبر مرسلى و به زودى بعد از این روز، مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درک کنم، در کنار تو جهاد خواهم کرد»!.
هنگامى که «ورقه» از دنیا رفت، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من این روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) دیدم، در حالى که لباس حریر بر تن داشت؛ زیرا او به من ایمان آورد و مرا تصدیق کرد».(2)
البته، در بعضى از کلمات مفسرین، یا کتب تاریخ، مطالب ناموزونى درباره این فصل از زندگى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به چشم مى خورد که مسلماً از احادیث مجعول و اسرائیلیات است، مثل این که: پیغمبر بعد از ماجراى نخستین نزول وحى، بسیار ناراحت شد و از این ترسید که القائات شیطانى باشد! یا چند بار تصمیم گرفت خود را از کوه به زیر پرتاب کند! و امثال این لاطائلات که نه با مقام شامخ نبوت سازگار است و نه با آنچه در تاریخ از عقل و درایت فوق العاده پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مدیریت، شکیبائى، تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.(3)
به نظر مى رسد: این گونه روایات ضعیف و رکیک، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند: هم اسلام را زیر سؤال برند و هم شخص پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.