پاسخ اجمالی:
در فصل 11 کتاب دوم اشموئیل آمده: داود روزى به پشت بام قصر مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بیند، عشق او در دلش جاى مى گیرد، به هر وسیله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود. شوهر این زن، یکى از افسران برجسته لشکر داود، و مرد پاک طینت و با صفائى بود، داود او را (نعوذ باللّه) با توطئه ناجوانمردانه اى از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکى در جنگ به قتل مى رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمى آورد.
پاسخ تفصیلی:
«تورات» در کتاب دوم «اشموئیل» فصل یازده جمله هاى 2 تا 27 چنین مى گوید: «واقع شد که وقت غروب، داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملک، گردش کرد، و از پشت بام زنى را دید که خویشتن را شستشو مى کرد، و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و کسى گفت که آیا «بت شبع»(1) دختر «الیعام» زن «اوریّاه حِتّى»(2) نیست؟
و داود ایلچیان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وى آمده، داود، با او خوابید و او بعد از تمیز شدن از نجاستش، به خانه خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته که حامله هستم، و داود به «یوآب»(3) فرستاد که «اوریّاه حِتّى» را نزد من بفرست، و «یوآب»، «اوریّاه» را نزد او فرستاد. و «اوریّاه» نزد وى آمد، و داود از سلامتى «یوآب» و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ، پرسید.
و داود به «اوریّاه» گفت: به خانه ات فرود آى و پاهایت را شستشو نماى، و «اوریّاه» از خانه ملک، بیرون رفت و از عقبش، مجموعه طعام از ملک بیرون رفت. اما «اوریّاه» در دهنه خانه ملک با سایر بندگان آقایش خوابید، و به خانه اش فرود نیامد، و هنگامى که داود را خبر داده گفتند که: «اوریّاه» به خانه اش فرود نیامده بود، داود به «اوریّاه» گفت که: آیا از سفر نیامده اى؟ چرا به خانه ات فرود نیامدى؟ و «اوریّاه» به داود عرض کرد که: «صندوق» و «اسرائیل» و «یهودا»، در سایه بانها ساکنند، و آقایم «یوآب» و بندگان آقایم به روى صحرا خیمه نشینند، و من آیا مى شود که به جهت خوردن و نوشیدن و خوابیدن با زن خود، به خانه خود بروم؟ به حیات جانت (سوگند) این کار را نخواهم کرد...
و واقع شد که داود صبح دم مکتوبى به «یوآب» نوشته به دست «اوریّاه» فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشت که: «اوریّاه» را در مقابل روى جنگ شدیدى بگذارید، و از عقبش پس بروید، تا که زده شده، بمیرد (کشته شود).
و چنین شد، بعد از آنى که «یوآب» شهر را ملاحظه کرده بود، «اوریّاه» را در مکانى که مى دانست مردمان دلیر در آن بوده باشند، در آنجا گذاشت و مردمان شهر بیرون آمده با «یوآب» جنگیدند، و بعضى از قوم بندگان داود افتادند، و «اوریّاه حِتّى» نیز مرد... زن «اوریّاه» شنید که شوهرش «اوریّاه» مرده است، و به خصوصِ شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزیه، داود فرستاد او را به خانه اش آورد که او زنش شد!... اما کارى که داود کرده بود، در نظر خدا ناپسند آمد!.(4)
خلاصه این داستان تا به اینجا چنین مى شود که:
داود روزى به پشت بام «قصر» مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بیند، عشق او در دلش جاى مى گیرد، به هر وسیله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!
شوهر این زن، یکى از افسران برجسته لشکر داود، و مرد پاک طینت و با صفائى بود، داود او را (نعوذ باللّه) با توطئه ناجوانمردانه اى از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکى در جنگ، به قتل مى رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمى آورد!!
اکنون بقیه داستان را از زبان «تورات» بشنوید:
در فصل 12 از همان کتاب دوم «اشموئیل» چنین آمده است: «خداوند «ناثان» را (یکى از پیامبران «بنى اسرائیل» و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهرى دو آدم بودند یکى غنى و دیگرى فقیر، غنى گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبود، مسافرى نزد غنى آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا براى میهمان تهیه کند، بره مرد فقیر را گرفت و کشت، اکنون چه باید کرد؟!
«داود»(علیه السلام) سخت خشمگین شد و به «ناثان» گفت: به خدا سوگند! کسى که این کار را کرده مستحق قتل است! او باید چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد! اما «ناثان» به داود گفت: آن مرد، توئى!
داود متوجه کار نادرست خویش شده، توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهاى سنگین بر سر داود آورد».
در اینجا «تورات» تعبیراتى دارد که قلم از ذکر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مى کنیم.
در این قسمت از داستان تورات نکاتى به چشم مى خورد که مخصوصاً قابل دقت است:
1 ـ کسى به عنوان دادخواهى نزد داود نیامد (چنانکه در قرآن آمده) بلکه یکى از پیامبران مشاور او، داستانى را بر سبیل مثال براى پند و اندرز، براى او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضاى یکى از دیگرى در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنى و فقیر است که یکى، گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگرى، فقط یک بره، ولى مرد غنى بره مرد فقیر را براى میهمان خود کشته، تا اینجا، نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضاى بخشش.
2 ـ داود، آن مرد غنى ستمگر را مستحق قتل دانست (براى یک گوسفند قتل چرا؟).
3 ـ بلافاصله حکمى بر ضد این حکم صادر کرد گفت: باید به عوض یک گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).
4 ـ داود به گناه خود در مورد خیانت به همسر «اوریّاه» اعتراف کرد.
5 ـ خداوند او را عفو کرد (به این سادگى چرا؟).
6 ـ خداوند مجازات عجیبى درباره داود قائل شد، که نقل ناکردنش بهتر است.
7 ـ و همین زن ـ با این سوابق درخشان ـ مادر «سلیمان» شد!
گر چه، نقل این داستان ها به راستى رنج آور است، اما چه مى توان کرد، بعضى از جاهلان ناآگاه، تحت تأثیر این روایات اسرائیلى، چهره پاک آیات قرآن مجید را تیره ساخته اند، و سخنانى گفته اند که، براى روشن کردن حق، چاره اى جز ذکر بخشى از این داستان رسوا نبود.(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.