پاسخ اجمالی:
قرآن، از آنجا كه كتاب هدايت و عبرت است از رويدادهاى تاريخى مانند «طوفان نوح» نكته برمىدارد و از درخت كهن حيات بشرى بهترين ميوهها را برمىچيند؛ تا انسان امروز از آن تجارب و حکمتها بهره گیرد و آن را در زندگی خویش بکار بندد. این در حالی است که داستان طوفان در سفر تكوين تورات به گونه اى اساطيرى آمده؛ به طوری که در آن چيزهايى ديده مى شود كه خِردپذير و متناسب با واقعيات زندگى نيست، چه رسد به شناخت رمز و رازهاى حكمت آميز جهان وجود!
پاسخ تفصیلی:
داستان طوفان در تورات
داستان طوفان در سفر تكوين(1) به تفصيل و به گونهاى اساطيرى آمده و در آن چيزهايى ديده مىشود كه خردپذير و متناسب با واقعيات زندگى نيست، چه رسد به رمز و رازهاى حكمت آميز جهان وجود.
در تورات آمده است:
قوم نوح به فساد و تباهى گراييدند و زمين را به فساد كشيدند، پس خدا بر ايشان غضب فرمود و از زبان نوح به نابودى به وسيله طوفانى سخت تهديدشان كرد، اما اعتنا نكردند و همچنان به بيهودگى و بيداد در بلاد ادامه دادند. و چون سن نوح به ششصد سالگى رسيد خداوند او را فرمود تا كشتى را بسازد (با 300 ذراع طول و 50 ذراع عرض و 30 ذراع ارتفاع). پس طوفان در گرفت و چشمههاى زمين جوشيدند و باران سخت باريدن گرفت تا چهل روز، آب همچنان بالا مىآمد و سطح زمين را فرا مىگرفت، تا آن كه قلههاى كوههاى بلند را در همه نواحى زمين پوشاند و از بلندترين قله نيز پانزده ذراع بالاتر رفت. و بدين سان گياه و آدمى از ميان رفت و هر جاندارى بر روى زمين بود از چهارپايان و چرندگان و خزندگان و جنبدگان و حتّى مرغان آسمان مردند. و طوفان صد و پنجاه بامداد ادامه داشت، كه نوح و خاندان و كسانش و هر آن كه همراه او در كشتى بود، بر سطح آب مىگرديدند تا آن كه آب فرو كشيد. پس كشتى نوح بر كوه «آرارات» در ارمنستان به زمين نشست و از كشتى فرود آمدند و نوح 350 سال ديگر بزيست.
بدين گونه براساس آنچه در اصحاح نهم تورات، شماره 28 آمده، نوح 950 سال عمر كرد. آنها كه نوح در كشتى با خود همراهشان كرده بود ـ به جز خانواده و كسان خود ـ جفتهايى از همه گونههاى جانداران بودند تا نسل شان منقرض نگردد: «و از همه بهائم پاك ... و از پرندگان آسمان نيز هفت هفت نر ماده را تا نسلى روى زمين نگاه دارى».(2) (اين يعنى همه موجودات زنده غرق شدند) «و هر ذى جسدى كه بر زمين حركت مىكرد از پرندگان و بهايم و حيوانات و كلّ حشرات خزنده بر زمين و جميع آدميان مردند. هركه دم روح حيات در بينى او بود از هر كه در خشكى بود مرد».(3) و چنان شد كه آب همه سطح زمين را پوشاند و از فراز كوههاى بلند نيز در همه جاى زمين برتر رفت: «و آب بر زمين زياد و زياد غلبه يافت، تا آن كه همه كوههاى بلند كه زير تمامى آسمانها بود مستور شد. پانزده ذراع بالاتر آب غلبه يافت و كوهها مستور گرديد».(4)
رويداد طوفان در قرآن
از ساحت قرآن بسى دور است كه با تورات ـ كنونى ـ در نقل داستانهاى افسانهاى بى پايه و سست هم نوا گردد. تنها و تنها واقعيت است كه در قرآن، پيراسته و به دور از خيالات و خرافات زمانه نمودار است. اينك اين رويداد را بر اساس آنچه در سوره «هود» آمده مرور مىكنيم:
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ...قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَ بَرَكَات عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»(5)؛ (تا آن گاه كه فرمان ما در رسيد و تنور(6) فوران كرد، فرموديم: در آن [كشتى] از هر حيوانى يك جفت، با كسانت ـ مگر كسى كه قبلاً درباره او سخن رفته است ـ و كسانى كه ايمان آورده اند، حمل كن. و با او جز [عده] اندكى ايمان نياورده بودند. و [نوح] گفت: در آن سوار شويد. به نام خداست روان شدنش و لنگر انداختنش، بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است ... و آن [كشتى] ايشان را در ميان موجى كوه آسا مىبرد، و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ در داد:اى پسرك من، با ما سوار شو و با كافران مباش. گفت: به زودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگه مىدارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاه دارندهاى نيست؛ مگر كسى كه [خدا بر او] رحم كند. و موج ميان آن دو حايل شد و [پسر] از غرق شدگان گرديد ... و گفته شد:اى زمين! آب خود را فرو بر، واى آسمان، [از باران] خوددارى كن. و آب فرو كاست و فرمان گزارده شده و [كشتى] بر جودى(7) قرار گرفت و گفته شد: «مرگ بر قوم ستمكار». و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا، پسرم از كسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داورانى. فرمود:اى نوح او در حقيقت از كسان تو نيست؛ او [داراى] كردارى ناشايسته است. پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه. من به تو اندرز مىدهم كه مبادا از نادانان باشى. گفت: پروردگارا، من به تو پناه مىبرم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم، و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم. گفته شد:اى نوح: با درودى از ما و بركتهايى بر تو و بر گروههايى كه با تواند، فرود آى. و گروههايى هستند كه به زودى برخوردارشان مىكنيم، سپس از جانب ما عذابى دردناك به آنان مىرسد....).
تورات و عبرتهاى ناگفته
داستان نوح همانند رويدادهاى ديگر تاريخى كهن در هاله انبوهى از خرافات كهن آمده، بدون آن كه بر عبرت گاههاى آن انگشت تأكيد نهاده باشد. در بيشتر موارد اين نقاط عطف را به فراموشى سپرده؛ اما قرآن از آنجا كه كتاب هدايت و عبرت است از رويدادهاى تاريخى نكته بر مىدارد و از درخت كهن حيات بشرى بهترين ميوهها را بر مىچيند، تا انسان امروز به بركت آنها در روزهاى اكنون خويش با شادمانى و خوشى زيست كند. تورات، موضوع همسر و پسر نوح را كه در اثر عملكرد بد خويش مشمول عذاب شدند به فراموشى سپرده است. اين خود درس عبرت بزرگى است كه انسان چگونه فراهم ترين امكانات هدايت و صلاح را رها كرده، با انتخابى نادرست، در گرداب جريانهاى گمراهى و فساد فرو مىرود و سر از نابودى و هلاكت در مىآورد.
سيد بن طاووس مىگويد، نوح دو همسر داشت، يكى با وفا و ديگرى گمراه، آن يك با فرزندانش سوار كشتى شد و اين ديگرى همراه با گناهكاران به هلاكت رسيد.(8) خداى تعالى درباره همسر لوط مىفرمايد: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوح وَ امْرَأَةَ لُوط كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»(9)؛ (خدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند، و كارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شويد). خيانت آن دو زن، همانا همراهى با كافران و پشت سرافكندن نشانهها و رهنمودهايى بود كه در دسترس نزديك ايشان قرار داشت.
درباره فرزند نوح مىفرمايد: «او از خاندان نوح نيست». شايستگى انتساب به وى با اين عنوان ارزشمند (خاندان نوح) را ندارد؛ زيرا او كارى ناشايسته است؛ او دستاورد كارهاى ناشايست خويش است؛ و به همين دليل خارج از چارچوب زيست رفتارى نوح و خاندان او مىزيسته است. اين نيز از بزرگ ترين عبرت هاست؛ چگونه انسان از اوج بلندترين قلههاى هدايت و موفقيت سقوط مىكند و در سلك درماندگانى سرگردان در مىآيد كه راه به جايى نمىبرند.
اما نوح چرا و چگونه با آگاهى از گمراهى فرزند خويش در پى نجات او بود؟! اين به مهر و عطوفت پدرى باز مىگردد كه در نوح(عليه السلام) بود. به ويژه كه خداوند وعده نجات خاندان او را نيز داده بود، با اين اميد كه شايد عنايت الهى شامل حال او شده از رحمت شدگان گرديده باشد. و به همين دليل، پاسخ او نوميدانه بود؛ كه او شايسته آن نيست كه جزو خاندان تو باشد و لاجرم از رانده شدگان است.
آيا طوفان نوح عالمگير بود
تورات به صراحت، طوفان را عالمگير دانسته كه آدميان و گياهان و حتّى مرغان آسمان را نابود ساخت! اما قرآن دلالتى يا اشارتى بدين ندارد؛ بلكه عكس آن را بيشتر مىرساند. بدين سان كه طوفان تنها منطقه قوم نوح را فرا گرفت و بس. در سوره «اعراف» آمده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَه غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم عَظِيم»(10)؛ (همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس گفت:اى قوم من، خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست، من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم). تا آنجا كه فرمود: «فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ»(11)؛ (پس او را تكذيب كردند و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، نجات داديم و كسانى را كه آيات ما را دروغ پنداشتند غرق كرديم، زيرا آنان گروهى كوردل بودند).
به مقتضاى اين آيه تنها كسانى غرق شدند كه نوح برايشان نسبت به عذاب بزرگ احساس خطر مىكرد و آنها تكذيب او مىكردند و گروهى بى بصيرت بودند. آيه ياد شده هيچ دلالتى بر اين ندارد كه اقوام ديگر سرزمينها كه دعوت نوح بديشان نرسيده بود و نوح نيز بسوى آنان مبعوث نشده بود نيز غرق شده باشند؛ چه رسد به جانداران ديگر، مانند جنبندگان و خزندگان موجود در كره زمين و پرندگان آسمان كه ارتباطى با رسالت پيامبران ندارند و دليلى ندارد كه در برابر جنايتى كه انسان كرده قصاص شوند. بدين سان بر تورات سخت خرده گرفته مىشود؛ بويژه كه مىگويد: «آب، همه سطح زمين و حتّى قلههاى بلند آن را فرا گرفت و 15 ذراع (معادل هفت متر) از آن فراتر رفت!».
ابطال فرضيه جهان شمولى طوفان نوح
«ولتر»، نويسنده و منتقد فرانسوى (1693 ـ 1778 ميلادى) در تضعيف افسانه طوفان در تورات مىگويد: «اين مقدار آب انبوه در سطح زمين بايد دوازده دريا هريك به اندازه اقيانوس آتلانتيك را در طبقه اول تشكيل داده باشد و سطح دوم آب بايد 24 برابر سطح اول بوده باشد تا بتواند كوههاى بلند را بپوشاند». وى سپس با طعنه بر كسى كه اين افسانهها را ساخته و پرداخته و با حمله به كسانى كه آنها را بسان وحى مُنزل پذيرفته اند، مىنويسد: «اين معجزه جاودانه كه در به هم ريختن قوانين نظام طبيعت نمونه مشابهى نداشت بس بود و ديگر چه نيازى به ديگر معجزات!».
ديگرى مىنويسد: «محاسبات دقيق علمى اثبات كرده كه اگر همه گازهاى پراكنده در جوّ زمين يك جا متراكم شوند و باران ببارند، سطح زمين را بيش از چند سانتيمتر نمىپوشاند، چه رسد به كوههاى بلند!».
دكتر شفا مىنويسد: «حتّى اگر ريزش باران بسيار بيشتر از چهل روز و چهل شب مورد ادعاى تورات ادامه يافته باشد، ممكن نيست از جوّ زمين آن قدر آب بر زمين بريزد كه حتّى سرزمين كوچك بين النّهرين ـ چه برسد به تمام دنيا ـ تا قله كوهى چون آرارات با پنج هزار متر ارتفاع به زير آب برود!».(12)
طوفان پديدهاى طبيعى به خواست خدا
آرى؛ طوفان پديدهاى طبيعى بود و طبق توصيف قرآن جاى انكار در آن نيست. تاريخ گذشته دورانهاى اوليه زمين، پديدههاى ناگهانى جوى را شاهد بوده است. سطح زمين، همواره صحنه بارش بارانهاى سيل آسا و سيلابهاى وحشتناك بوده كه از قلههاى بلند سرازير گشته درّهها و جرگهها و زمينهاى پست را گاه زير پوشش مىگرفته است. طوفان نوح نيز يكى از اين پديدهها بوده كه به اذن خداوند پديد آمده است: «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاء مُنْهَمِر وَ فَجَّرْنَا الْاَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْر قَدْ قُدِرَ»(13)؛ (پس درهاى آسمان را با آبى ريزان گشوديم و از زمين چشمهها جوشانديم، آب [زمين و آسمان] براى امرى كه مقدّر شده بود به هم پيوستند).
آرى سيلهايى هولناك بر دامنه كوهها سرازير شد، چشمههاى پر آب زمين جوشش گرفت، و اين چنين آبهاى سرگردان، قوم نوح را به محاصره درآورد و راه نجات را بر ايشان بست. حتّى پسر نوح در تلاش بود تا به تپههاى بلند پناه برد؛ اگر موجهاى خشمناك او را از پاى در نياورده و به مهلكه نكشانده بودند. او حتّى فرصت آن را نيافت كه درباره پندهاى پدرش اندكى تأمّل كند، و «موج ميان آن دو حائل شد و او از غرق شدگان گشت».
در تاريخ گذشته ملتها، وقوع طوفانهايى هولناك كه بخشى از محدوده زيست بشرى را درهم پيچيده ثبت شده است؛ و اين شايد به دليل گستردگى فساد و پلشتى در اين سرزمينها بوده است. در متون تاريخى كهن فارسى آمده است كه طوفانى هولناك سرزمين عراق را تا حدود كردستان فرا گرفت. چنين مضامينى از كتب يونان باستان نيز به دست مىآيد. مورخان هند نيز اثبات كردهاند كه هفت طوفان در شبه جزيره هند اتفاق افتاده است. همچنين وقوع چند طوفان در ژاپن و چين و برزيل و مكزيك و جز اينها نقل مىشود. از كلدانيان نيز ـ كه طوفان نوح در سرزمين ايشان اتفاق افتاد ـ نقل مىشود كه آبها در همه شهرها طغيان كرد و گياه و آدمى را به كام خود فرو برد.
«برهوشع» و «يوسيفوس» از كلدانيان نقل كردهاند كه «زيزستروس» پس از درگذشت پدرش «اوتيرت» در خواب ديد كه آبها به زودى طغيان خواهند كرد و همه مردم (قاعدتاً مردمى كه در آنجا مىزيستند) غرق خواهند شد. پس دستور داده شد كشتى ساخته شود تا او و كسانش در آن محفوظ بمانند. كشتى ساخته شد. در آنجا جبارانى بودند كه در زمين طغيان و ستم گسترى داشتند و خداوند همگى را با طوفان و نابودى كيفر داد.
برخى از كاشفان انگليسى، الواحى خشتى به دست آوردهاند كه اين داستان با خطوط ميخى در عهد «آشوربانيپال» حدود 660 سال پيش از ميلاد بر آن نقش بسته بود، و آنها نيز از كتيبهاى كهن مربوط به قرن هفدهم پيش از ميلاد بلكه قبل از آن نقل شده بود. بنابراين، سند ياد شده، از سفر تكوين تورات ـ كه سال 536 پيش از ميلاد و پس از تسخير بابل تدوين شد ـ قدمت بيشترى دارد.
متون يونانى گزارشى از طوفان دارند كه «افلاطون» آن را ذكر مىكند: كاهنان مصر به «سولون» فيلسوف يونانى گفتند: در آسمان طوفانى به پا خاست كه چندين بار چهره زمين را دگرگون كرد و همه مردم (كه در آن سامان در آبادانى زمين مىكوشيدند) هلاك شدند و آثارشان از ميان رفت و چيزى از آن ميراث و علوم كهن براى نسل جديد باقى نماند. «مانيتيون» نيز سخن از طوفانى دارد كه پس از «هرمس» اول ـ كه پس از «ميناس» اول مىزيست ـ روى داده و تاريخ اين متن نيز از تورات كهن تر است.(14)
همچنين گزارش طوفان در «اوستا» كتاب مقدس آيين «زردشت» نيز آمده است.(15) در جلد اول «تاريخ الأدب الهندى» كه ويژه فرهنگ بت پرستى در هند است (نسخه خطى)، سيد ابونصر احمد حسينى بهوپالى هندى در صفحه 42 و 43 باب پنجم، با عنوان «برهمن و اوپانيشاد» مىنويسد: «از جمله نقاط قابل توجه در «ساتابايا برهمن» داستان طوفان است كه در شمار حوادث مرگبار بشرى ذكر شده، اين داستان گرچه با آنچه در قرآن و تورات آمده اختلافات زيادى از جهاتى دارد و با آن كه شواهد قطعى بر ارتباط داستان هندى با روايت سامى آن ندارد؛ اما در خور اهميت است....».
در روايت برهمايى اين داستان، «مانو» نقش نوح پيامبر(عليه السلام) در قرآن و تورات را بازى مىكند. «مانو» نامى است كه در جاى جاى ادبيات و فرهنگ بت پرستى همراه با تعظيم و احترام بوده و مبدأ پيدايش و پدر اساطيرى همه مردم است. چكيده اين داستان چنين است:
««مانو» دست خود را مىشست كه ماهيى در دستان خود ديد. تعجب او هنگامى بيشتر شد كه آن ماهى با او سخن گفت و از او براى نجات خود يارى خواست؛ با وعده اينكه در آينده او را از خطر بزرگى نجات خواهد داد. آن خطر بزرگى كه ماهى پيشگويى كرده بود طوفانى بود كه بايد همه خلايق را هلاك مىكرد. بدين ترتيب «مانو» آن ماهى را نگهدارى كرد و چون بزرگ شد او را از سالى كه طوفان در آن اتفاق افتاد باخبر كرد. سپس به او اشاره كرد كه كشتى بزرگى بسازد و هنگام بالا آمدن آب بر آن سوار شود، و گفت من تو را از طوفان نجات خواهم داد. مانو كشتى را ساخت و ماهى را كه ديگر در آن ظرف نمىگنجيد به دريا افكند. پس از آن چنان كه ماهى خبر داده بود طوفان رخ داد و چون مانو داخل كشتى شد ماهى به سوى او آمد، پس كشتى را به شاخى كه در سر ماهى بود بست و ماهى كشتى را با خود به كوههاى شمالى كشيد. در آنجا مانو كشتى را به درختى بست و چون آب برگشت و سبك شد مانو تنها ماند».(16)
كوتاه سخن آن كه در آنچه اقوام و ملل پيشين روايت و گزارش كردهاند حوادث طبيعى سهمناكى ديده مىشود كه زيست بشر دوران نخستين را تهديد كرده و با نابودى و انقراض همراه بوده است؛ از جمله حادثه طوفان كه بارها و بارها اتفاق افتاده و اين به ما اطمينان مىدهد كه اجمالاً چنين رويدادى اتفاق افتاده، هرچند به گونه روايت اساطيرى آن نبوده باشد؛ مانند ديگر داستانهاى كهن كه گرداگرد آن خرافاتى نيز ساخته و بافته شده اما يكسره جاى انكار نداشته و ندارد. بويژه حوادثى مانند طوفان كه به طور طبيعى زندگى انسانها را تهديد كرده و همچنان پهنه گيتى را گاه و بيگاه در كام خود فرو مىكشد.
چه بسا يكى از بزرگ ترين و فراگيرترين اين حوادث، طوفان نوح بوده كه تمامى منطقه مربوطه را در نورديده و به ويرانى كشيده است. اين چيزى است كه كاملاً طبيعى بوده و با توجه به گزارش منبعى درست و امين (مانند قرآن) جاى انكار ندارد. اما افزونىهايى كه در متون اساطيرى كهن آمده و تورات آنها را نقل مىكند با اشكالاتى كه دارد، چيزى است كه ما نمىتوانيم زير بار آن برويم، چنان كه قرآن نيز اين حوادث پيرامونى را به يك سو افكنده، متن واقعه را به گونه ناب و روشن از دل داستان بيرون كشيده است. اين ويژه قرآن بوده و اخبار از غيب است كه هيچ كسى در زمان نزول قرآن از آن خبر نداشته است: «تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا»(17)؛ (اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم. پيش از اين، نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو). يعنى آن را بدين پايه از پيراستگى و درخشندگى نمىدانستى، بلى چهره ناپيراسته داستان و روايتهاى نادرست آن در ميان اقوام و ملل ناآگاه از حقيقت امر، رواج داشته است.
بى ترديد نشانههاى طبيعى زمينهاى براى فرضيه جهان شمول بودن طوفان باقى نمىگذارند، آن هم با اين ارتفاع عظيم، چنان كه دليلى ندارد كه معجزهاى اينگونه و تا اين اندازه را لازم بدانيم. مىماند ظواهر متن و تعبيرات موجود در قرآن كه به گمان برخى دلالتى يا اشارتى بر اين فرضيه دارد.
«شيخ محمّد عبده» مىنويسد: «مسأله فراگير بودن طوفان، خود موضوعى است كه اهل اديان و صاحب نظران رشته زمين شناسى و تاريخ ملل درباره آن اختلاف نظر داشته اند. اهل كتاب و دانشمندان اسلامى برآنند كه طوفان، همه زمين را فراگرفت، بسيارى از اهل نظر نيز با ايشان موافقند. استدلال اين گروه، وجود بقاياى صدفها و ماهىهاى فسيل شده بر فراز قلل كوهها مىباشد؛ زيرا اين گونه اجسام جز در دريا به وجود نمىآيند، بنابراين مشاهده آنها در قلههاى بلند، نشانگر اين است كه دست كم يك بار آب آن قلّهها را فرا گرفته است و اين نمىشود مگر با فراگيرشدن آب در سطح كره زمين».(18)
«علامه طباطبائى» مىنويسد: «حقيقت اين است كه ظاهر قرآن فراگيرى طوفان را مىرساند و اينكه هركه از نسل بشر در آن زمان بوده، همگى غرق شدهاند و اين ظهور قرآن جاى انكار نيست...» از جمله شواهدى كه ايشان بدان استناد جسته آيهاى است كه از قول نوح مىگويد: «بار خدايا بر روى زمين از ايشان هيچ ديّارى باقى مگذار»(19) و نيز اين آيه كه «لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ»(20) ؛ (و امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاه دارندهاى نيست مگر كسى كه خدا بر او رحم كند). و همچنين اين آيه: «وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ»(21) ؛ (و تنها نسل او را باقى گذاشتيم).
ايشان همچنين افزوده است: از شواهد قرآنى جهان شمول بودن طوفان، دستورى است كه به نوح داده شد كه از هر نوع جاندارى دو نمونه با خود در كشتى بردارد و اين دستور در دو جا ذكر شده(22)؛ روشن است كه اگر اين طوفان فقط در منطقه وى (سرزمين عراق بنابر مشهور) روى داده بود نيازى به اين دستور نبود(23) زيرا با وجود نمونههاى پراكنده از گونههاى مختلف جانداران در گوشه و كنار كره زمين ديگر خطر انقراض نسل آنان وجود نداشت.
بقاياى طبيعى
اما بقاياى فسيلها و سنگوارههاى جانوران آبزى و خاكسترهاى ديده شده بر فراز قلل برخى كوهها نمىتواند شاهد فراروى آب تا سطح آن قلهها باشد، زيرا فراروى آب در مدت چند روز كوتاه براى پديدآمدن اين بقايا بسنده نيست؛ بلكه به احتمال قوى اينها رسوباتى بوده كه روزى در عمق دريا يا ساحل آن بوده اما تغييرات ژئولوژى و رانشهاى پديد آمده در پوسته زمين براثر زلزله و ديگر حوادث باعث جابجايى و دگرگونى چهره زمين شده. در نتيجه برخى از اجسام پست در ارتفاعات قرار گرفته و برخى از قسمتهاى مرتفع نشست كرده است. همچنين به دليل گسلهايى كه در سطح زمين پديد آمده بويژه در دورههاى اول زمين شناسى و بر اثر كاهش دماى سطح كره زمين. «شيخ محمّد عبده» مىنويسد: «وجود صدفها و سنگوارههاى جانوران دريايى بر فراز كوهها دليل آن نيست كه اثر طوفان باشد بلكه بيشتر احتمال مىرود كه به دليل بوجود آمدن كوهها و خشكىهاى ديگر از آب باشد؛ زيرا فرا رفتن آب بر فراز كوهها به مدت چند روز نمىتواند اين پديدههاى طبيعى را به وجود آورده باشد».(24)
استدلال به آیه:«رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْاَرْضِ»(25)
اين آيه را دليل بر فراگيرى طوفان در سطح زمين گرفته اند. شيخ محمّد عبده مىنويسد: «اين آيه تصريح ندارد كه منظور از «ارض» همه كره زمين است، بلكه معمولاً در گفتهها و شنيدههاى پيامبران و ديگر مردمان ارض به كار رفته و منظور، سرزمين و وطن ايشان است؛ مانند اين آيه كه سخن فرعون، خطاب به موسى و هارون را نقل مىكند: «وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْاَرْضِ»(26)؛ (و بزرگى در اين سرزمين براى شما دو تن باشد) يعنى سرزمين مصر. يا اين آيه: «وَ إِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْاَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا»(27)؛ (و چيزى نمانده بود كه تو را از اين سرزمين بركَنَند تا تو را از آن بيرون سازند) كه منظور مكّه است. يا اين آيه: «وَ قَضَيْنَا إِلَى بَنِي إسْرائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْاَرْضِ مَرَّتَيْنِ»(28)؛ (و در كتاب آسمانى [شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه قطعاً دو بار در زمين فساد خواهيد كرد). كه مراد، سرزمين فلسطين است. و نمونههاى بسيارى ديگر از اين دست.
ظواهر اين آيات به كمك نشانهها و آيينهاى برجا مانده از اهل كتاب، شاهد آن است كه در سطح كره زمين و در زمان نوح جز قوم نوح نمىزيستهاند ـ و اين در نخستين دورانهاى حيات بشرى بود ـ و اينكه ايشان همگى با طوفان هلاك شدند و جز فرزندان نوح از ايشان كسى زنده نماند و مقتضاى اين سخن اين است كه طوفان فقط در دشت و كوه سرزمين ايشان بوده و نه همه سطح زمين. مگر اينكه سطح خشكى در آن زمين بسيار محدود بوده باشد زيرا به زمان پيدايش زمين و انسان زمينى نزديك بوده است. چرا كه زيست شناسان و زمين شناسان مىگويند: زمين وقتى از خورشيد جدا شد كرهاى آتشين و شعله ور بود و كم كم تبديل به كرهاى آبى شد و سپس به تدريج خشكى از آن نمودار شد».(29)
بدين گونه آيه «وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ»(30)؛ (و تنها نسل او را باقى گذاشتيم) نيز فراگيرى طوفان را نمىرساند، چرا كه قلمرو زيستى نسل بشر در آن روز (و روزگار بسيار دور) بسى محدود بود و در سطح زمين گسترده نبود. تاريخ گذارىها و گمانه زنىهاى تورات را نيز نمىپذيريم كه اين زمان مزبور را نزديك مىداند، چنان كه دليل و شاهدى هم ندارد.
استدلال به آیه:«لا عاصِمَ اليَومَ مِن أمرِ الله»
شاهد ديگرى كه براى فراگيرى طوفان آوردهاند اين آيه است: «وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْج كَالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كَانَ فِي مَعْزِل يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَ لاَ تَكُنْ مَعَ الْكَافِرِينَ . قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَل يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»(31)؛ (و [آن كشتى] ايشان را در ميان موجى كوه آسا مىبُرد، و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ در داد: اى پسركِ من! با ما سوار شو و با كافران مباش. گفت: به زودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگاه مىدارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارندهاى نيست، مگر كسى كه [خدا بر او] رحم كند. و موج ميان آن دو حايل شد و [پسر] در غرق شدگان گرديد).
به دو جاى اين آيهها مىتوان براى جهان شمولى طوفان استدلال كرد: 1. تعبير به موج عظيم مانند كوهها كه چنين چيزى جز در پهنه بسيار گستره از آب پديد نمىآيد. 2. تلاش پسر نوح براى بالا رفتن از كوه تا از آب در امان بماند، اما نوح او را بيم داد كه نگاهبانى امروزه نيست و اين يعنى آب همه كوهها را فرا مىگيرد و جايى براى پناه گرفتن باقى نمىگذارد. و چنين شد كه موج سرگردان او را بلعيد و از غرق شدگان گرديد.
بى ترديد وقتى آبهاى متراكم، دشتستانى بدان پهنا را فرا گيرد و سيلهاى مهيب بر آن از هر سو هجوم آورد و چشمهها نيز از زير سطح آن بجوشد، موجهاى سهمگين آب در آن به حركت در خواهد آمد كه چه بسا بلنداى آن به دهها متر بالغ شود. در چنين موج خيز آبهاى گران و جولانگه طوفانهاى سخت، امواج بلند و كوبنده هر چيزى را در خود مىپيچد. فرزند نوح نيز لاجرم بربلندى ايستاده و جولان كشتى را بر سطح آب نظاره مىكند و آن گاه كه پدر از درون كشتى با او سخن مىگويد پند او را شنيده چشم اميد به بلنداى كوه دارد، غافل از آن كه سيل سرگردان سرازير از دامنه كوه، او را به درون امواج خواهد كشيد. و چنين بود كه حادثه سررسيد و ميان او و پدر حائل شد تا در زمره هلاك شدگان درآمد. كجاى اين قضيه نشان از آن دارد كه آب همه قلههاى بلند در همه قسمتهاى كره خاكى را به زير چتر خود كشيده است؟ «علامه شعرانى» نيز همين احتمال را ترجيح داده كه آب در آن طوفانگاه (وادى بين النّهرين) بيش از بيست يا سى متر بالا نيامده بود و طبعاً نمىتوانسته قلّههاى كوههاى بلندى مانند قلّه آرارات از سلسله جبال جودى را بپوشاند.(32)
استدلال به آیه:«قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»(33)
خداوند در این آیه به نوح(علیه السلام) میفرماید: «در آن كشتى از هر حيوانى يك جفت حمل كن». اين آيه شاهد سومى است كه براى جهان شمولى طوفان اقامه كرده اند. علامه طباطبائى مىگويد: «اين آيه گويا تصريح دارد كه طوفان همه قسمتهاى خشكى زمين يا قريب به اتفاق آنها را فرا گرفته؛ زيرا اگر گوشهاى يا قسمتى ـ مثلاً عراق ـ را فراگرفته بود نيازى نبود كه از هر گونهاى از گونههاى جانداران يك جفت در كشتى حمل شود».(34) البته اين بنابر فرضيهاى است كه فلسفه حمل يك جفت از هر گونه، باقى ماندن و منقرض نشدن آن گونه بوده است. صاحب المنار مىگويد: «معنى آيه ـ بنابر قراءت حفص كه «كلٍّ» را با تنوين خوانده ـ اين است كه در كشتى از هر تيره زندگان يا جانداران يك جفت نر و ماده همراه خود كن تا پس از غرق ديگر زندگان در آب، بمانند و زاد و ولد كنند و نسلشان در زمين برجاى ماند».(35)
بيشتر مفسران همين را گفته اند؛ كه شايد از عبارت تورات و روايات اسرائيلى تأثير پذيرفته باشند. در «سفر پيدايش» آمده است: «و از همه بهايم پاك، هفت هفت نر و ماده با خود بگير و از بهايم ناپاك، دو دو نر و ماده. و از پرندگان آسمان نيز هفت هفت نر و ماده را تا نسلى بر روى تمام زمين نگاه دارى».(36) در روايات اسرائيلى بر همين گونه وارد شده است.(37) اما مگر كشتى چه مقدار گنجايش داشته كه اين همه گونههاى حيوانات اهلى و وحشى و حشرات و پرندگان را بتوان در آن سوار كرد تا نسلشان منقرض نگردد. بلكه در برخى نقلها آمده كه نوح از همه انواع گياهان و درختان و علفها يك جفت با خود در كشتى برداشت كه بس شگفت مىنمايد.
«سيد قطب» حق سخن را ادا كرده مىگويد: «و بار ديگر حرف و حديثها پيرامون آيه پخش مىشود و بوى اسرائيليات به شدت در فضا مىپيچد». سپس افزوده است: «اما ما نمىگذاريم خيالات با ما بازى كند. آنچه را مىتوان گفت خداوند در اين آيه به نوح دستور داده، همراه بردن جاندارانى است كه نوح مىتوانسته بردارد و همراه خود سازد. بيش از اين ديگر تير به تاريكى افكندن است».(38)
آری ديدگاه پذيرفته همين است. خداوند به نوح اجازه داده آنچه مىتواند حيوانات اهلى به اندازه نياز و به قدر زاد و توشه بردارد، تا بار او آن قدر سنگين نشود كه اوضاع به حالت اوليه برگردد. اما ديگر جانداران اهلى و وحشى راه خود را در پيش مىگيرند و در منطقه خطر نمىمانند، چنان كه معمول همين گونه است. قرآن همين اندازه دلالت دارد و نه بيشتر.
منظور از «زوجين» در آيه نيز چند نمونه همگون است، يعنى از هر جنس به تعداد مورد نياز چنان كه در آيه ديگر فرمود: «وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ»(39) يعنى از همه انواع ميوهها با شكلها و رنگهاى همگون و در عين حال متنوّع، مانند سيب كه رنگها و شكلهاى مختلف دارد و همين گونه ليمو و انار و ديگر ميوه ها، چنان كه فرمود: «وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِه»(40)؛ (و زيتون و انار را آفريد، همانند و ناهمانند)؛ يعنى همگون و ناهمگون. در وصف ميوههاى بهشتى نيز آمده است: «فِيهِمَا مِنْ كُلِّ فَاكِهَة زَوْجَانِ»(41) يعنى در آن از هر ميوهاى دو نوع همگون وجود دارد. كه منظور انواع و اقسام متعدد است، چنان كه فرمود: «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً»(42) يعنى همگون. روشن است كه در ميوه، نر و ماده و لقاح ميان آن دو مطرح نيست؛ و اين مسأله فقط در بذر گلها و شكوفه هاست نه در ميوه ها.
علاوه كه در گويش عمومى معمول است كه از تثنيه، انواع مختلف اراده شود و نه عدد دو. «ابوعلى» مىگويد: مراد از زوجين در اين آيه «مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ» تعدّد است و نه عدد دو؛ چنان كه شاعر گفته است:
فاعمل لما يعلو فمالك بالذى *** لاتستطيع من الأمور يدان
بدانچه آيد بشتاب كه تو را بر آنچه نتوانى دو دست نيست، يعنى دستانى نيست تا بر آنچه خواهى غلبه يابى.
سخن فرزدق نيز شاهد همين معنى است:
و كلّ رفيقى كلّ رحل و إن هما *** تعاطى القنا قوما هما أخوان
رفيقان هر قافله، هرچند قبيلههاى ايشان تيغ بر روى هم كشند، اما دو برادرند. كه دو رفيق، رفيق هر قافله نيستند، بلكه در اينجا رفيقان منظورند كه هريك از ايشان با دوست خود رفيق است.
اما اينكه فرمود «زوجين اثنين» و با آن كه زوجين تثنيه بود باز اثنين را ذكر فرمود براى تأكيد و تحكيم دويى است؛ چنان كه خطاب به مشركان فرمود: «لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ»(43) كه الهين نگيريد يعنى خدايان نگيريد و براى مبالغه بيشتر، كلمه اثنين را نيز افزود(44) و لذا در پى آن مىفرمايد: «إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِي»؛ (خدا يك خداى يگانه است، پس مرا پروا كنيد). اينكه تثنيه آورده، يعنى خداى ديگرى همراه با خداوند نگيريد و معناى آن نهى از گرفتن خدايان چندگانه است، هرچند به صيغه تثنيه آمده.(45) و در جاى ديگرى تفصيل آورده ايم كه تثنيه به معناى چند فرد است.(46)
استدلال به آیه: «وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ»(47)
گفته مىشود «جودى» معرّب واژه يونانى «جورذاى» است كه نام سلسله كوههايى است كه از شمال عراق تا تركيه و ارمنستان امتداد دارد و قلّه آن آرارات 5175 متر بلندى دارد. و در ميان ارامنه مقيم منطقه شايع است كه محل استقرار كشتى نوح است و عرب نيز بدون تحقيق از آنها گرفته اند. شايعه ياد شده سابقه چندانى ندارد و به قرن دهم ميلادى باز مىگردد كه در آن تاريخ، اين جمله تورات كه «كشتى بر كوه كُردان نشست» به كوه آرارات ترجمه شد. ارامنه در آن زمان محل استقرار مشخصى براى كشتى نوح سراغ نداشتند، تا اينكه اين ترجمه نادرست آنها را به اشتباه افكند و افسانهها پيرامون آن ساخته و پرداخته شد.
در دائرة المعارف الاسلاميّه آمده است كه: آنچه از نوشته بسيارى از مؤلفان و نويسندگان ارمنى و ديگران استفاده مىشود اين است كه كوه «آرارات» تا قرن دهم ارتباطى به داستان طوفان نداشته است؛ زيرا روايت متون كهن ارمنى توصيف دقيقى از كوهى كه كشتى نوح بر آن قرار گرفت ندارد. بنابراين آنچه در متون بعدى آمده تأثير كتاب مقدس بود كه به طور روزافزون در اين گونه نوشتهها ديده شد. اين كتاب مقدس است كه مىگويد كشتى بر كوههاى آرارات استقرار يافت كه بلندترين قله آن كوه «ماسك» (ماسيس) است. پس لابد نوح نيز همانجا فرود آمده است. اما مرحله دوم رواج اين روايت، به اروپائيانى بازمىگردد كه نام آرارات (يا به زبان ارمنى ايرارات) را كه نام منطقهاى است بر كوه ماسك گذاشتند، و مستند ايشان برداشت نادرستى از عبارت سفر پيدايش بود.(48)
اين نقل كه مىگفت: «ماسك» همان كوهى است كه كشتى بر آن قرار گرفت كم كم جاى خود را در نوشتههاى ارمنى قرن يازده و دوازده باز كرد. ولى تفاسير قديمىتر مىگويد: كوهى كه هم اكنون به «جودى» معروف است يا كوههايى كه به «جورديين» معروف هستند (يا به زبان سريانى: قردو، و به ارمنى: كُردُخ) بنابر نقل منابع مسيحى همان محل استوار كشتى نوح مىباشد. آنچه مسلّم است اين تعيين مكانى ـ كه در «ترغوم» ترجمه كلدانى عهد عتيق، نيز آمده ـ مستند به روايت بابلى داستان است و از واژه بابلى «برسوس» نشأت يافته است. افزون بر اينكه كوه «نصر» كه در كتيبههاى ميخى داستان طوفان آمده مىتواند محل دقيق آن در همان كوههاى «جورديين» با مفهوم گستردهاى كه دارد باشد.
مسيحيان نيز به روايت بابلى قديمى و يهودى آن اعتماد كرده اند، و عرب نيز وقتى در مسير فتوحات خود به سرزمين «بهستان» در ارمنستان رسيدند آن را از ايشان فراگرفتند و سپس بدون تحقيق، نام جودى را كه در قرآن آمده بر كوه «قردو» كه از گذشتههاى دور نشناخته شده بود گذاشتند. منطقه پيرامون كوه جودى نيز ـ همانند منطقه اطراف آرارات ـ تا امروز همراه با افسانهها و خاطرات مربوط به داستان طوفان و تاريخ نوح پس از فرود آمدن از كشتى بوده است.(49)
همچنين جغرافىدان بزرگ «ياقوت حموى» نيز تحت تأثير اين افسانهها مىگويد: «جودى كوهى است مشرف به جزيره «ابن عمر» در شرق دجله در منطقه موصل كه كشتى نوح(عليه السلام) بر آن آرام گرفت. سپس عين عبارت تورات را براى استشهاد آورده: «و كشتى در فلان ماه و فلان روز بر جودى نشست» و افزوده كه اين ترجمه عربى حرف به حرف تورات است».(50) ما نمىدانيم اصل عبارت تورات چه بوده كه او اين گونه ترجمه كرده! شايد چون رومى الأصل بوده از سوى ارامنه مسيحى به او تلقين شده است. فرزندان اسلام نيز اينگونه تحت تأثير تلقينات موهوم اهل كتاب قرار گرفتند!
در پس اين همه زياده گويىهايى است كه از مفسران گذشته و حال سرزده ـ سوگمندانه ـ بدون هيچ درنگ و تحقيقى و چه بسا نمونه آن در جاى جاى تفسير ديده مىشود، كه از جمله معروف ترين و زشت ترين آنها تفسير ذوالقرنين به اسكندر كبير است.
از جمله نمونههاى اين توهّم ـ چنان كه محقق شعرانى يادآور شده(51) ـ باور چنين طوفان غير ممكن است(52) كه لازمه اش اين است آب قلّههاى سر به فلك كشيده را نيز پوشانده و بعد كه آب كم كم نشست كرده كشتى بر قلهاى با پنج هزار متر ارتفاع قرار گرفته باشد! قابل توجه اينكه اين مفسرين پنداشتهاند كلمه «جودى» ـ با فرض اينكه نام كوهى است ـ واژهاى غير عربى و تعريب شده است سپس در هر كوه و كشور به راه افتادهاند تا شايد اصل آن را پيدا كنند كه آيا جورداين است يا جورداى يا قوردو يا نامى ديگر. اما با توجه به اينكه اين واژه ريشه عربى سره دارد و كاربرد آن در عرب جاهلى نيز سابقه داشته ديگر پندار ياد شده توجيهى نخواهد داشت. اميّه بن صلت مىگويد:
سبحانه ثمّ سبحاناً يعود له *** و قبله سبَّح الجودىّ و الجُمُد
جودى ـ كه از ريشه جود است ـ زمينى بلند است كه اگر باران بر آن ببارد گياه خود را جود مىكند و بار دو چندان مىدهد، و جُمُد زمين پست است كه گياهى نمىروياند و بخل مي ورزد؛ چه باران بسيار بر آن ببارد يا اندك.
ابومسلم اصفهانى مىگويد: جودى اسم هر كوه و زمين سخت است.(53) در مقابل زمين سست و آيه به معناى آن است كه كشتى نه بر گِل كه بر زمينى بلند و پربركت نشست: «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَ بَرَكَات عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ»(54)؛ (گفته شداى نوح، با درودى از ما و بركاتى بر تو و گروههايى كه با تو هستند فرود آى). كه نخستين نشانههاى بركت، فرود آمدن كشتى در زمين پربار و پر ثمر بود. اين كجا و فريضه فرود آمدن كشتى بر بلنداى كوههايى سر به فلك كشيده با پنج هزار متر ارتفاع. آيا در چنين فرضى، نزول آن به سلامت و همراه با بركات خواهد بود يا با رنج و سختى؟
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ»(55)؛ (تا آن گاه كه فرمان ما در رسيد و تنور فوران كرد). عبارت «و فار التّنّور» يا كنايه از فوران خشم خدا دارد چنان كه در مثل نيز گفته مىشود: فوّاره اش فوران كرد يا فلان قبيله ديگشان بر ما فوران مىكند يعنى خشمشان بر ما شدت مىيابد. شاعر گفته است:
تفور علينا قدرهم فنديمها *** و نفثؤها عنّا إذا حميها غلا(56)
ديگ ايشان به ما فوران مىكند و ما همچنان هستيم و چون بسيار به جوش آيد آب سردى به روى آن مىريزيم.
نيز تنورشان فوران كرد، يعنى خشمشان تند شد و آتش شان شعلهور شد. بنابراين «فار التّنور» يعنى غضب پروردگار به جوش آمد. يا اينكه عبارت را به معناى حقيقى اش بگيريم، كه از تنور، آب جوشيده باشد. امّا تنور، در اصل، محلّ پختن نان است و واژهاى فارسى است كه عرب بى هيچ دگرديسى آن را به كار برده است. «ابن دريد» مىگويد: «كلمه تنور فارسى معرّب است و عرب نيز جز اين اسمى براى تنور نمىشناخت و به همين جهت در قرآن از آن استفاده شد؛ زيرا عرب به زبانى كه آن را مىشناختند مخاطب بودند». «ابن قتيبه» مىگويد: «از ابن عباس نقل شده كه تنور در هر زبانى تنور است، عربى و عجمى».(57)
اين واژه با استعاره درباره محل جوشش آب به كار رفته و تنانير، چشمه آب است كه فوران مىكند چنان كه آتش از تنور فوران مىكند. فيروزآبادى گفته است: «تنور، محل جوشش آب است و آبگير دشت كه در آن آب جمع مىشود و تنانير دشت همان گودالها و بركههاى بيابان است كه آب در آن جمع مىشود». بنابر اين معناى آيه چنين است: چشمههاى زمين لبريز از آب شد و برخروشيد. مانند همين تعبير در سوره «قمر» نيز آمده است: «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاء مُنْهَمِر، وَ فَجَّرْنَا الْاَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْر قَدْ قُدِرَ، وَ حَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاح وَ دُسُر».(58)
اما درباره آیه: «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَة إِلاَّ خَمْسِينَ عَاماً».(59)
آيا هيچ انسانى عمرى چنين طولانى دارد كه حتّى در قرون گذشته نيز معمول نبوده؟ اين فراعنه مصرند با پيكرهايى همانند انسانهاى امروزه و با آن كه بيش از چهل قرن پيش مىزيسته اند، طول عمر آنها مثل خود ما بوده است. پس داستان نوح چيست؟
استاد «عبدالوهاب نجّار» مىگويد: «منعى ندارد كه آدم و انسانهاى نزديك به زمان او عمرهاى طولانى داشته باشند؛ زيرا انسان نوعى در آغاز پيدايش نه بار غصّهاى داشت و نه رنج بيمارىهاى گونه گون، و نه غذاهاى دير هضم، نيروى او را به تحليل مىبرد. بنابراين بسيار طبيعى بود كه عمرى طولانى داشته باشد ولى ما و امثال ما از انسانهاى هزارههاى بعدى وقتى به دنيا آمديم كه دردها و بيمارىها همه انسانها را به تحليل برده بود. هريك از ما كپسول هزاران بيمارى و بلا هستيم كه بر سر نياكان مان آمده و ديگر تاب و توان عمر طولانى را نداريم.
دانشمندان پزشكى و جامعه شناسان پذيرفتهاند كه نيروى انسان محدود است و زندگى بى در و پيكر امروزه آن را بسيار سريع به تحليل مىبَرَد؛ اما زندگىهاى بسته و محدود، طولانى خواهد بود؛ زيرا نيروهاى جسمى بسيار كم به تحليل مىرود. ما هم اكنون مثل آدم و انسانهاى قديم زندگى ساده نداريم، بلكه در جستجوى غذاها و لذّتهايى هستيم كه قواى ما را به تحليل مىبرد. بنابراين هيچ شگفت نيست كه عمرهايى كوتاه و پُر از انواع و اقسام امراض موروثى با زندگى بى در و پيكرى داشته باشيم. يكى از پزشكان آلمانى مىگويد: انسان امروز هم، اگر از يك برنامه خاصّ پيروى كند تا سيصد سال مىتواند عمر كند».(60)
همچنين شيخ محمّد عبده نيز سخنى دارد در باب امكان عمر طولانى در دوران زندگىهاى ساده و مختصر اوليّه كه نه مسائل پيچيده داشتند نه ترافيك امراض و دردها و سختىها و رنجها بود، و اينكه زندگى طبيعى و ساده بشرى با وضع طبيعى بدن انسانها سازگارتر بود.(61)
استدلال به آیه:«وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ.(62)؛ (و تنها نسل او را باقى گذاشتيم).
آيه دليل بر اين است كه پس از طوفان جز نوح و فرزندان و نسل او كسى باقى نماند. حتّى كسانى كه به او ايمان آورده و با او سوار كشتى شده بودند نسلشان منقرض شد. در متون اسلامى از ابن عباس و قتاده همين گونه نقل شده است. كلبى گويد: «بعد از آن كه نوح از كشتى به زير آمد همه مرد و زن همراه او مردند مگر فرزندان او و زنان ايشان»(63)، و لذا نوح(عليه السلام) پس از آدم(عليه السلام) پدر دوم همه انسانها بود. اما اين با آيه ديگر خطاب به بنى اسرائيل نمىسازد كه فرمود: «ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح»(64)؛ (فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى بودند) زيرا «كسانى كه» يعنى همه آنان كه با او سوار شدند از مؤمنان، نه فقط فرزندان او زيرا در آيات و تعبيرات ديگر قرآن نيز دليلى بر اين نيست و اينكه گفتهاند نسل بشر از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) ادامه يافت، نقلى اسرائيلى خالص است كه در تورات آمده: «و از ايشان تمامى جهان منشعب شد».(65) بلى تورات اين را هم گفته كه كسانى كه با نوح سوار كشتى شدند فقط فرزندان او و همسرانشان بودند.(66) در نتيجه ديگران يا اصلاً ايمان نياوردهاند كه جدّاً عجيب است يا ايمان آوردهاند و در عين حال بيرون از كشتى ماندند تا غرق شوند كه بعيدتر و عجيب تر است. پس فقط روايت قرآن درست است: «قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ»(67)؛ (... فرموديم: در آن كشتى از هر حيوانى يك جفت، با كسانت ـ مگر كسى كه قبلاً درباره او سخن رفته است ـ و كسانى كه ايمان آوردهاند حمل كن. و با او جز عدّه اندكى ايمان نياورده بودند). بنابراين همراه با نوح گروهى از اهل ايمان سوار شدند هرچند به نسبت قوم او در اقليّت بودند كه مفسّران گفتهاند شمار اين گروه هشتاد نفر بود.(68)
در نتيجه اين گروه نجات يافته با او بودند و با هم به سلامت فرود آمدند. «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَ بَرَكَات عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»(69)؛ (گفته شد: اى نوح، با درودى از ما و بركتهايى بر تو و بر گروههايى كه با تواند، فرود آى. و گروههايى هستند كه به زودى برخوردارشان مىكنيم. سپس از جانب ما عذابى دردناك به آنان مىرسد). منظور از امتهاى با او، يعنى امتهايى كه از نسل ايشان آمدند، برخى مؤمن چونان پدران خود، و برخى فاسق، كه اين تعبير، همه همراهان او را كه به سلامت فرود آمدند شامل مىشود. و طبعاً اينكه به بنى اسرائيل فرمود: فرزندان آنانكه با نوح در كشتى بودند (كه طبعاً مؤمن بودند) همه آنها را شامل مىشود. اما اگر نسل فرزندان نوح فقط مراد بودند بهتر بود مىفرمود ذريّه نوح و نيازى به اين پيچش غلط انداز در عبارت نيز نبود.
دليل سخن كلبى و ديگران نيز تأثير پذيرى از روايات اسرائيلى است كه ظاهر عبارت آيه از آن ابا دارد. مى ماند اينكه فرمود: «وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُم الْبَاقِينَ»(70)؛ (فرزندان وى را ماندگاران كرديم) كه از آن استفاده مىشود كه همه بشر از نسل نوحاند و از ديگران نسلى برجاى نمانده. اما در روايت ابى الجارود از امام باقر(عليه السلام) ذيل آيه ياد شده نقل شده كه فرمود: «يعنى ماندگاران بر حق و پيامبرى و كتاب و ايمان از نسل او. و گرنه هر كه از فرزندان آدم در زمين است از نسل نوح نيست» و سپس به آيه «ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح» استدلال فرمود.(71) اين تأويلى بسيار موجّه است كه آيه زير نيز آن را تحكيم مىكند: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَابَ»(72)؛ (به حق نوح و ابراهيم را فرستاديم و در ميان فرزندان آن دو نبوّت و كتاب را قرار داديم). و همين معناى «ماندگارى» است كه در آن آيه ديگر فرمود: «وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ»(73)؛ (و آن را براى پس از خود سخنى جاويدان كرد). و نيز فرمود: «فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُوْلُوا بَقِيَّة يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْاَرْضِ»(74)؛ (پس چرا از نسلهاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه مردم را از فساد در زمين باز دارند؟). ماندگاران در اصطلاح قرآن، وارثان كتب و پيامبرى و ايمانند كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، اين ماندگارى است؛ و جز اين فنا و نابودى، و اين همان است كه در نسل نوح و ابراهيم(عليهما السلام) تحقق يافت.
حسن بصرى مىگويد: «بهرهوران دنيا نابودند؛ چرا كه غفلت و نادانى بر ايشان چيره مىشود و در دنيا و آبادانى و لذّتهاى آن نمىانديشند».(75) اميرمؤمنان(عليه السلام) كه درود همه بر او باد فرمود: «مال اندوزان در حالى كه هنوز بودند مُردند، و عالمان هستند تا آن گاه كه روزگاران هست».(76)
نوح(عليه السلام) پس از هبوط
خداوند فرمود: «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَ بَرَكَات عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ».(77) اين آيه دليل بر آن است كه نوح با سلام و همراه با بركاتى فرود آمد. او جامعه و تمدنى نو بنياد نهاده بود و زمين را آباد و شهرها را تازه كرده بود و در جهت بلندى نام خداوند بر بنيادى استوار در زمين كوشيده بود. او از تجارب گذشته براى ساختن آيندهاى تازه به سوى سرمنزل سعادت جاودانى انسانى رهنمودها برگرفته بود و در آن نيمه عمر گرانمايه توفيق با او رفيق شده، الگويى براى پيامبران پس از خود گشته بود. تا آنجا كه ابراهيم خليل(عليه السلام) نيز از پيروان او بود ـ چنان كه قرآن مىگويد ـ آن گاه كه با قلب سليم بر درگاه پروردگار خود آمده بود.(78)
خداى تعالى مىفرمايد: «وَ لَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ وَ نَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنْ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلاَمٌ عَلَى نُوح فِي الْعَالَمِينَ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَلِيم»(79)؛ (و نوح ما را ندا داد، و چه نيك اجابت كننده بوديم! و او و كسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم. و تنها نسل او را باقى گذاشتيم. و در ميان آيندگان [آوازه نيك] او را بر جاى گذاشتيم. درود بر نوح در ميان جهانيان! ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم. به راستى او از بندگان مؤمن ما بود. سپس ديگران را غرق كرديم. و بى گمان ابراهيم از پيروان اوست. آن گاه كه با دلى پاك به پيشگاه پروردگارش آمد).
نوح پس از طوفان چند سال زيست؟
قرآن از آن ساكت است و در تاريخ نيز مختلف است؛ از پنجاه تا پانصد سال نقل شده(80) و حتّى بيش از اين كه ديگر قابل اعتنا نيست.(81)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.