پاسخ اجمالی:
انسان موجودى است مركب از نفس و بدن، و بدن انسان در اين دنیا دستخوش تحليل رفتن و دگرگون شدن است، و پيوسته اجزاى آن تغيير مى كند، در حالى كه مى بينيم شخصيتش ثابت است، و اين بدان جهت است كه روح آدمى شخصيت انسان را در همه لحظه ها حفظ مى كند، چون روح آدمى مجرد است، و منزه از ماده و تغييرات عارض از طرف ماده است، و باز به همين جهت ايمن از مرگ و فنا است.
بدنى كه بعد از مرگ كالبد آدمى مى شود، وقتى با بدن قبل از مرگش مقايسه شود مثل آن بدن خواهد بود، نه عين آن، همچنان که در دنیا نیز بدن پیری مثل بدن جوانی است نه عین آن. ولى انسان صاحب بدن لاحق وقتى با انسان صاحب بدن سابق مقايسه شود عين آن خواهد بود نه مثل آن، براى اينكه آن روحى كه یگانگی بدن قبل از مرگ را در تمامى مدت عمر حفظ مى كرد، همين روحى است كه بعد از مرگ در كالبد لاحق درآمده.
آيات و روايات نیز مى رساند كه در معاد، تنها «مثل بودن» انسان معاد با انسان دنيوى كافى است و هرگز سخت گيرى و اصرار بر تحقق عينيت لازم نيست، تا اگر عین بدن انسان برانگيخته نشده یا برخی از اجزایش در بدن دیگری قرار گرفته باشد، معاد جسمانى دچار اشكال گردد.
پاسخ تفصیلی:
شبهه آكل و مأكول و بدن محشور در قیامت
گاه اتفاق مى افتد كه در سیر تحوّلات طبیعی، اجزاى بدن یک انسان جزو بدن انسان ديگرى مى شود؛ مثل اينكه بدن انسانى بعد از پوسیدن جذب و تبدیل به گیاه و میوه شود که میوه ها و بسیاری از گیاهان در سبد غذایی دیگر انسانها قرار دارند، و يا حيوانى آن گياه را بخورد و انسانى از آن حيوان تغذيه نمايد. اينگونه ممكن است كه تمام بدن يك انسان تدريجاً جزء بدن انسان های ديگرى شود. با توجه به این روند طبیعی در جسم و بدن انسان، شبهه ای در بحث معاد جسمانی در علم کلام و فلسفه شکل گرفته که به آن شبهه «آكل و مأكول» می گویند. اين شبهه در غالب كتاب هاى كلامى و فلسفی آمده است. «آكل» در لغت عرب به معنى خورنده و «مأكول» به معنى خورده شده است.
اين يك حقيقت ملموس است كه خاك مردگان در قبرستان از طريق كشاورزى به گياه تبديل شده و انسان ها و حيوان ها از آن بهره مى گيرند و در نتيجه به طور غير مستقيم بدن مردگان جزء بدنهاى انسانهاى زنده مى شود.(1) نیز با توجّه به پيشرفت علم پزشكی و توفيق پيوند اعضا و جوارح، قلب، دست يا چشمِ كافری را به مؤمنی پيوند می زدنند، یا بالعکس. در این صورت حشر بدن در روز قيامت چگونه است؟ آيا يك قلب در دو بدن محشور می شود؟(2)
خلاصه اینکه چنین اشکال و شبهه ای موجود است که خود ابعاد مختلفی می یابد که هم در بحث پاداش و عذاب قیامت(عدل الهی) مورد بحث قرار می گیرد و هم اینکه اصل باقی ماندن مادّه جسم شخص مأکول برای معاد جسمانی مورد مناقشه قرار گرفته است.
شبهه مورد مناقشه ما در این مجال این است: هرگاه بدن انسانى به هر صورتی جزء بدن انسان یا انسان های ديگرى گرديد در اين صورت قسمتى از اجزاى بدن مأكول با بدن آكل تركيب مى شود، وجزء بدن او به شمار مى رود، روز قيامت كه خدا مى خواهد هر دو بدن را برانگيزاند اين اجزاء، جزء كدامين بدن خواهد بود؟ اگر جزء بدن اوّل شود، بدنهاى ديگر ناقص مى گردد، و اگر جزء بدنهاى بعد شود، چيزى براى بدن اوّل باقى نمى ماند.(3)
پاسخ اول: فرق بین اجزاء اصليّ و اجزاء غير اصليّ
در جواب اين ايراد قديمى پاسخ هاى مختلفى گفته شده است كه معروفترين آنها اعتقاد به «اجزاء اصليّه» است، طرفداران اين عقيده مى گويند: بدن انسان داراى دو قسم اجزاء است: اجزاى اصلى و اجزاى اضافى. اجزاى اصلى اجزايى است كه در تمام طول عمر باقى مى ماند نه عوض مى شود و نه نابود مى گردد و هرگز جزء بدن انسان ديگرى نخواهد شد، حتى اگر انسان ديگرى آن را بخورد جذب بدن او نمى شود. اما اجزاى اضافى قابل تغيير و دگرگونى هستند و دائماً در حال عوض شدن مى باشند و ممكن است جزء بدن انسان يا حيوان ديگرى شوند. به اين ترتيب مشكل حل مى شود، يعنى در روز رستاخيز اجزاى اصلى بدن هر كس همانند دانه هاى گياه و يا نطفه انسان در مدت كوتاهى پرورش مى يابند و بدن اصلى را مى سازند.(4)
تنها سؤالى كه در برابر اين جواب باقى مى ماند و آن را به صورت يك «فرضيه مبهم» نشان مى دهد اين است كه اين اجزاى اصلى كدام اجزاى بدنند و در چه عضوى قرار دارند و چگونه مى توان آن ها را از ديگر اجزا باز شناخت؟ در برابر اين سؤال، پاسخ هاى مختلفى گفته شده كه شايد نتواند ابهام را برطرف سازد، از جمله:
1- اجزاى اصلى همان «ژن ها» هستند، كه در درون «كروموزم ها» در وسط هسته سلول ها قرار دارند، بنابراين «ژنها» جزيى از هسته سلول هستند كه وضع آنها در تمام عمر ثابت است، و اجزاى اصلى بدن انسان را تشكيل مى دهند.
2- آخرين استخوان ستون فقرات يعنى پايين ترين استخوانى كه در اين ستون قرار دارد جزء اصلى بدن انسان است كه هرگز از بين نمى رود و جذب حيوان يا انسان ديگرى نيز نمى شود.
3- اجزايى كه آنها را به طور مشخص نمى شناسيم، اما مى دانيم در بدن انسان وجود دارند و خاصيتشان اين است كه هرگز از بين نمى روند و جذب بدن انسان يا حيوان ديگرى نمى شوند.(5)
نقد پاسخ اول:
هيچ يك از اين احتمالات از نظر علمى قابل قبول نيست. زيرا: ژنها از نظر مواد دائماً در تغييرند و با گذشت زمان مواد آنها عوض مى شود آنچه باقى مى ماند و ثابت و يكنواخت است خواص ژنهاست.
از سوى ديگر، آخرين استخوان ستون فقرات نيز از نظر ساختمان تفاوتى با ساير استخوان هاى بدن ندارد و اين ادعا از نظر علوم روز ثابت نيست، زيرا اين استخوان همانند ساير اجزاى بدن در تغيير و تحول است و بعد از مرگ خاك مى شود، و طبعاً جذب بدن انسان يا حيوان ديگر مى گردد.
از سوى سوم، موضوع «اجزاى ناشناخته ثابت» نيز به فرضيه شبيه تر است تا به يك موضوع قطعى، يعنى دليلى بر وجود چنان اجزايى در بدن انسان نداريم و ما تفاوتى در ميان اجزاى بدن نمى يابيم و قانون نمو و تحليل مى گويد همه در تغييرند و پس از مرگ خاك مى شوند و امكان دارد به بدن حيوان يا انسان ديگرى باز گردند.
بنابراين مسأله اجزاء اصلى و غير اصلى يك فرضيه است كه اثبات آن احتياج به دليل دارد و متأسفانه چنين دليلى فعلًا در دست نداريم.(6)
پاسخ دوم:
مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شود، حتى سلول هاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى شود، از نظر اجزاء عوض مى گردد، زيرا از يك طرف «تغذيه» مى كنند و از سوى ديگر «تحليل» مى رود، و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى در حدود هفت سال تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند. اگر اين ذرّات خاك شده جزء بدن انسان ديگرى شود در قيامت به بدن صاحب اصلى يعنى بدن شخص اوّل باز مى گردد، منتها خواهيد گفت بدن دوّم ناقص مى شود چرا كه اجزائى را از دست مى دهد، ولى بهتر آن است كه گفته شود بدن دوّم كوچك و لاغر مى شود (نه ناقص) زيرا اجزاى بدن اوّل در تمام بدن دوّم پراكنده است نه در يك گوشه آن (چون هر غذايى كه انسان مى خورد به تمام بدن تقسيم مى شود)، بنابراين ممكن است يك انسانى كه هفتاد كيلو وزن داشته، نيمى از وزن خود و يا حتى تمام وزن خود به استثناى يك كيلوگرم يا كمتر از دست بدهد و بدن كوچكى از او بماند، به اندازه دوران كودكى يا حالت جنينى! ولى اين موضوع مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه اين بدن كوچك تمام ويژگى هاى آن بدن بزرگ را دارد، و اگر نمو كند به صورت همان بدن بزرگ درمى آيد. مگر روز اوّل طفل نوزاد بدن كوچكى نداشت؟ و قبل از آن در دوران جنينى، موجود كوچكترى نبود؟ سپس رشد و نمو كرد به صورت انسان كاملى درآمد، بى آنكه شخصيت او عوض شود و شخص تازه اى گردد.
در حقیقت حاصل این پاسخ این است که در معاد جسمانی بخشی از وجود مادی انسان کافی است و بقیه وجود جسمانی با نمو یا برگرفتن از محیط جهان دیگر تکمیل خواهد شد و نمی گوید که بدن محشور شده بدنی جوان و رشید - چنانکه روایات می گویند- نخواهد بود.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آن اجزاء خاصى كه عضو دو بدن يا چند بدن گرديده، و يكى از آن بدن ها مربوط به انسان مطيع و ديگری مربوط به انسان گنهكارى بوده، چه سرنوشتى خواهد داشت؟
پاسخ اين سؤال نيز مشكل نيست، زيرا پاداش و كيفر در حقيقت براى روح است، لذا هنگامى كه اين رابطه موقتاً به وسيله بىهوشى قطع مى شود بدن را با چاقوى جراحى پاره پاره مى كنند بى آنكه روح متألم شود. به تعبير ديگر بدن به تنهايى پاداش و كيفر و لذت والمى ندارد بلكه ابزارى است براى پاداش و كيفر و لذّت و الم روح انسان.(7)
نقد پاسخ دوم:
می توان فرض کرد که تمام اجزاء بدن انسانی در طول مدت زیادی از طریق تبدیل به مواد غذایی کم کم جزء تعداد زیادی از بدن های دیگر انسانها شود و در این صورت اصلا چیزی باقی نمی ماند تا بخواهد رشد و نمو کند و بدن کاملی شود.
باید توجه داشت که اصلا لزومی در حفظ و برگشت همان اجزای بدنی نیست زیرا در همین دنیا نیز همه اجزای بدنی در طول عمر انسان چندین بار کاملا عوض می شوند ولی تغیری در شخصیت انسانی حاصل نمی شود. همچنین اگر اعضای بدنی دیگر به این بدن پیوند زده شود کاملا متعلق به بدن جدید و جزو هیکل مادی او خواهد شد. اساسا شخصیت انسان به روح اوست نه به بدن او، همان طور که در طول حیاتش چندین بار تمام اجزاء بدنش عوض شده اند ولی شخصیت او محفوظ مانده است؛ پس چه اصراری به بازگشت عین همان اجزاء بدنی است؟! قبول معاد جسمانی هرگز وابسته به بازگشت عین همان اجزاء بدنی نیست بلکه اگر مثل آن نیز باشد کافی است. بنابراین بدن اخروی از هر عنصر جسمانی خودی و غیر خودی باشد مشکلی پیش نمی آید.
البته در همین پاسخ نیز اشاره ای به این مطلب شده است؛ زیرا اگر اشکال ندارد که «اجزاء خاصى كه عضو دو بدن يا چند بدن گرديده، يكى از آن بدن ها مربوط به انسان مطيع و ديگری مربوط به انسان گنهكارى بوده» باشد و نیز اگر «بدن به تنهايى پاداش و كيفر و لذت والمى ندارد بلكه ابزارى است براى پاداش و كيفر و لذّت و الم روح انسان»، پس اولا نشانگر اصالت روح و تابع بودن بدن است و ثانیا نشانگر این است که حفظ و بازگشت همان اجزای بدنی اصلا لازم نیست. پس بدن اخروی از هر عنصر جسمانی خودی و غیر خودی باشد مشکلی پیش نمی آید.
انسان موجودى است مركب از نفس و بدن، و بدن انسان در اين دنیا دستخوش تحليل رفتن و دگرگون شدن است، و پيوسته اجزاى آن تغيير مى كند، و از آنجا كه هر مركبى با نابودى يك جزءاش نابود مى شود، در نتيجه انسان در هر آنى، غير از انسان قبل است، و اين شخص آن شخص نيست، در حالى كه مى بينيم شخصيتش هست، و اين بدان جهت است كه روح آدمى شخصيت انسان را در همه آنات حفظ مى كند، چون روح آدمى مجرد است، و منزه از ماده و تغييرات عارض از طرف ماده است، و باز به همين جهت ايمن از مرگ و فنا است. پس بدنى كه بعد از مرگ كالبد آدمى مى شود، وقتى با بدن قبل از مرگش مقايسه شود مثل آن بدن خواهد بود، نه عين آن، ولى انسان صاحب بدن لاحق وقتى با انسان صاحب بدن سابق مقايسه شود عين آن خواهد بود نه مثل آن براى اينكه: آن روحى كه وحدت بدن قبل از مرگ را در تمامى مدت عمر حفظ مى كرد، همين روحى است كه بعد از مرگ در كالبد لاحق درآمده است.(8)
آيات و روايات در باب معاد
در اين جا لازم است نظر خوانندگان گرامى را به برخى از آيات و روايات در باب معاد جلب كنيم؛ دقت در اين آيات و روايات مى رساند كه در معاد، فقط «مثل بودن انسان محشور شده» با انسان دنيوى كافى است و هرگز سخت گيرى و اصرار بر تحقق «عينيت» لازم نيست، تا در مواردى اگر بدن انسان با تمام اجزا برانگيخته نشده باشد، معاد جسمانى دچار اشكال گردد.
البته آنجا كه عينيت امكان پذير است جهت ندارد كه از مواد ديگر بهره گيرى شود؛ وقتى كه اجزاى مادى بدن انسان در زمين باقى است طبعاً بايد خود آن احيا گردد، اكتفا به مثليت در صورتى است كه بر فرض نادر، چيزى از بدن انسان مأكول براى احياى دوباره، باقى نماند.
در آیه 81 سوره یس آمده: «اَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ بِقادِر عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَهُوَ الْخَلاّقُ الْعَليمُ»؛ (آيا آن خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده است، توانا نيست كه همانند اين بشرها را بيافريند؟ چرا او آفريدگار توانا و دانا است).(9) همين طور كه ملاحظه مى شود در آيه لفظ «مِثْلَهُمْ»؛ (مثل آنها) به كار رفته است نه «عينهم»؛ (عین آنها).
امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «وَإِذا قَبَضَهُ اللّهُ إِلَيْهِ صَيَّر تِلْكَ الرُّوحَ إلَى الجَنَّةِ في صُورَة كَصُورَتهِ فَيَأْكُلُونَ وَيَشْرَبُونَ فَإِذا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقادِمُ عَرَفَهُمْ بِتِلْكَ الصُّورَةِ الّتي كانَتْ عَلَيْها فِي الدُّنْيا»(10)؛ (خداوند روح مؤمن را پس از قبض روح در بهشت برزخى، متنعم مى سازد، و در روز رستاخيز با همان صورتى كه در دنيا بود محشور مى نمايد).
آيه و روايت گواه بر اين است كه محور معاد حفظ صورت انسان است و كافى است كه شخص برانگيخته شده با همان شكل و هيئت كه در دنيا داشت، محشور شود و امّا اين كه حتماً بايد از همان خاكى كه روز نخست از آن آفريده شده بود در معاد نيز از آن بهره گرفته شود و شكل پذيرد، دليلى بر آن نيست.
باز يادآور مى شويم در جايى كه خود ماده نخست محفوظ باشد عدول از آن به ماده جديد بى جهت خواهد بود.(11)
در اينجا صدرالمتألهين سخنى دارد كه در حقيقت يكى از اصول فلسفى او را تشكيل مى دهد وى مى گويد: شخصيت و واقعيت هر انسان مربوط به نفس و روح او است نه به بدن وى. بدنى كه انسان در انجام امور مادى به آن نياز دارد، بدن مشخص نيست و از اين جهت براى آن تعينى نيست، بلكه نفس انسانى به هر بدنى تعلق گرفت او همان انسان خواهد بود كه قبلاً بود، اعتقاد به اين كه انسانها با جسدهاى خود از قبرها محشور مى شوند بيش از اين نيست كه هر كس او را ببيند بگويد او همان فردى است كه او را ديده بوديم، ديگر لازم نيست در بدن او هيچ تبدل و تحولى رخ ندهد، همچنان كه اگر در دنيا آفرينش زشت داشته باشد لازم نيست كه به آن شكل محشور گردد، و يا اگر پا بريده و نابينا و پير باشد بايد اين خصوصيات رعايت شود، التزام به همه اينها بى دليل است آنچه لازم است اين است كه واقعيت او به بدنى تعلق گيرد همانند بدن دنيوى، خواه ماده خاكى بدن دوم همان ماده خاكى بدن نخست باشد يا نباشد.(12)
پاسخ سوم:
برخی از مفسران در پاسخ گفته اند اين شبهه نزد اهل حكمت متعاليه جايگاه علمي مناسبي ندارد. در اين زمينه توجّه به دو نكته ضروري است:
1. انسان، نبات يا حيوان نمی خورد، بلكه هر گياهی به مجرد چيده شدن و هر حيوانی به محض ذبح شدن، جماد می شود، پس در حقيقت هيچ گياه يا حيواني از آن جهت كه داراي روح نباتي يا حيواني است، مواد غذايی انسان نمي گردد. اصل انسان از خاك پديد آمده و نطفه شده، در رحم مادر مرحله نباتي را سپري مي كند و پس از به دنيا آمدن، حيوان بالقوه (قوه قريبه) مي شود و چنانچه رشد و تكاملي داشته باشد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه مي گردد و پس از اتّصاف به فضايل انسانی، انسان بالفعل و فرشته بالقوه مي شود و پس از پيمودن مراحلي از كمال، به بالاترين مدارج امكاني دست مي يابد.
2. براساس تفكر اسلامی، انسان مركّب از دو حقيقت به نامهای بدن و روح است و اين دو حقيقت، همسان و همسنگ نيستند، بلكه اصالت از آنِ روح است و بدن فرع و برای روح همانند ابزار است. تعيّن و تشخص انسان نيز در دنيا و آخرت به روح اوست نه جسم، بنابراين، اصالت و حقيقت انسان به روح اوست و هر عضوی را كه روح بپذيرد و آن را جذب بدن كند و جزو اجزاي ابزار خويش قرار دهد، از اعضاي او به شمار مي رود. نمونه روشن آن در همين دنياست كه ذرات بدن انسان در طول حيات چندين بار عوض مي شود و همان ذرّات، مواد غذايي ساير حيوانات و گياهان يا انسانهاي آينده مي گردد، چنانكه روشن نيست اجزاي فعلي بدن او يكصد سال پيش كجا و چگونه بوده است.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.