پاسخ اجمالی:
منظور از «تفسير به رأى» يكى از دو معناست: 1. گاهی انسان عقيده اى براى خود اتخاذ می کند؛ اما در منابع شاهدی برای عقیده خود پیدا نمی کند، به ناچار آيات و روايات را بدون هيچ گونه قرينه اى برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مى كند. 2. معانى تفسير به رأى اين است كه بر اساس قواعد ادبی، مفهوم جمله اى را بپذيريم؛ اما در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزى را كه مصداق نيست، مصداق قرار دهيم. در واقع تفسير به رأى در نوع اوّل با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مي شود و در قسم دوم با دگرگون ساختن مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مي شود.
پاسخ تفصیلی:
«تفسير» در اصل لغت چنانكه در كتاب «قاموس» آمده به معناى «آشكار كردن و پرده برداشتن» است، و لذا به چيزهايى كه طبيب از بررسى و با تجزيه آن به حالات درونى بيمار پى مى برد «تفسرة» گفته مى شود. گاهى به تعبير خواب نيز «تفسير» اطلاق مى گردد، و اما «رأى» چنانكه از موارد استعمال آن در كتاب و سنّت استفاده مى شود، به معناى درك عقلانى نيست؛ بلكه يا به معناى عقيده و سليقه شخصى است و يا به معناى گمان و پندار و تخمين است.
«راغب» در كتاب معروف خود «مفردات» مى گويد «رأى به معناى عقيده اي است كه از غلبه گمان پيدا مى شود» و به هر حال منظور از «تفسير به رأى» كه در روايات آمده است يكى از دو معناي زير است:
الف) هر گاه انسان عقيده اى براى خود اتخاذ كرده است و كوشش مى كند شواهدى از قرآن و احاديث پيامبر و اهل بيت(علیهم السلام) براى آن بتراشد و هرگاه در ميان آنها چيزى كه صريحاً يا ظاهراً موافق عقيده او باشد نيابد ناچار براى رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتى را انتخاب كرده و بدون هيچ گونه قرينه اى برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مى كند، چنين كارى را «تفسير به رأى» گويند.
به تعبير ديگر: براى فهم معناى الفاظى كه در قرآن و سنّت وارد شده و هم چنين براى فهم معناى جمله بندى ها ضوابطى در ادبيات عرب و در كتب لغت و صرف و نحو وجود دارد، كه انسان بايد با توجه به اين ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت، و قواعد ثابت ادبيات هر زبان، و هم چنين موارد استعمال لغات و جمله ها ايجاب مى كند، عبارات و كلمات را معنا كند.
تنها در صورتى مى توان از معانى حقيقى الفاظ و قواعد ادبى عدول كرد، كه قرينه روشنى از عقل يا دلايل ديگر وجود داشته باشد. به عبارت ديگر: حمل الفاظ بر معناى «مجازى» يا «كنايى» دليل و قرينه روشن مي خواهد، و بدون آن مجاز نيست. اين موضوع، اختصاصى به جمله ها و الفاظ قرآن و حديث ندارد، در تمام قراردادها، عهدنامه ها، پيمان ها، وصيّت نامه ها، و خلاصه هرگونه نوشته و كتاب و هم چنين سخنرانى ها همين قانون حكومت مى كند. مثلا اگر در وصيّت نامه اى بخوانيم كه شخصى وصيت كرده فلان مال از اموالش را به فرزندانش بدهند منظور از فرزندان، همان فرزندانى است كه از او متولّد شده و نمى توان آن را به شاگردانش كه فرزندهاى معنوى او هستند، تعميم داد؛ مگر اينكه قرينه روشنى در دست باشد، و يا اگر در قراردادى نوشته شده است بايد فلان برنامه مثلا تا اوّل خرداد ماه انجام پذيرد، حتماً منظور اوّل خرداد ماه همان سال است، نه خرداد چند سال ديگر و يا اينكه اگر نوشته شده باشد كه فلان آقا بايد نظارت بر اين كار كند، ظاهر آن اين است كه خود او نظارت كند، نه هر كسى كه پايه معلوماتش به اندازه اوست.
هم چنين هنگامى كه در قرآن مجيد مى خوانيم: بايد زن و مرد زناكار را هر كدام يك صد تازيانه زد، مفهوم آن طبق ضوابط لغت و ادبيات عرب اين است كه واقعاً با همين تازيانه هاى معمولى آنها را مجازات كنيم، نه اينكه مثلا با شلّاق و تازيانه سرزنش و ملامت كيفر داده شوند، و يا اگر قرآن و سنّت مى گويند با شرايط خاص و حساب شده اى بايد دست دزد را قطع كرد، مفهومش اين نيست كه كارى كنيم كه از دزدى دست بردارد و مثلا با پي جويى از عوامل دزدى و از بين بردن آن دست او عملا از دزدى كوتاه گردد، البتّه اين كار بايد بشود و بايد عوامل دزدى در اجتماع از ميان برود، ولى آيه فوق به اين معنا نيست!
آرى همان طور كه گفتيم اگر قرائنى از عقل و نقل در ميان باشد كه به روشنى معناى مجازى يا كنايى را اثبات كند، بايد دست از ظاهر الفاظ برداشته و بر طبق آن گام برداريم. مثلا در قرآن مجيد مى خوانيم: «يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»(1)؛ (دست خدا بالاى دست هاى آنها است) در حالى كه دلايل عقلى و نقلى به ما مى گويد نه خدا جسم است و نه دست دارد. و اگر جسم بود حتماً مخلوق بود نه خالق، ممكن الوجود بود نه واجب الوجود، آفريده شده بود نه آفريدگار، بنابراين با وجود چنين قرائن قطعى مى فهميم كه منظور از دست، در آيه فوق قدرت و توانايى است؛ زيرا دست معمولا مظهر قدرت انسان است، پس معناى آيه چنين مى شود قدرت خدا مافوق قدرت هاى آنهاست. و باز به تعبير ديگر: تفسير به رأى اين است كه پى فهم معناى آيه و حديث و به طور كلى عبارت نباشيم؛ بلكه درصدد تحميل فكرِ خود بر آيه و حديث باشيم.
ب) يكى ديگر از معانى تفسير به رأى اين است كه مفهوم جمله اى را آن چنان كه قواعد ادبى و لغت اقتضا مى كند، بپذيريم؛ ولى در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزى را كه مصداق آن نيست، بر طبق سليقه شخصى خود، مصداق آن قرار دهيم. مثلا در تواريخ و كتب حديث مى خوانيم هنگامى كه عمار ياسر در جنگ صفين به دست لشكريان معاويه شربت شهادت نوشيد، به او گفتند از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه به عمّار فرمود: «يا عَمَّار تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»(2)؛ (يعنى تو را يك جمعيّت ستمگر خواهند كشت) و اين دليل بر اين است كه تو و لشكرت بر مسير باطل قرار داريد. معاويه كه نمى توانست اصل وجود حديث مزبور و مفهوم آن را انكار كند، براى تبرئه خويشتن به سراغ تفسير به رأى رفت و گفت: اين سخن حقّ است كه عمار را جمعيّت ستمگر خواهند كشت؛ ولى آيا قاتل عمار مائيم؟ يا على كه او را به ميدان نبرد دعوت كرده است؟ در حقيقت او سبب شده كه عمار به دست ما كشته شود! و با اين منطق واهى و مضحك مي خواست خود را در برابر چنين دليل كوبنده و دندان شكنى تبرئه كند.
خلاصه اينكه تفسير به رأى در نوع اوّل با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مى شود و اما در اين قسم با دگرگون ساختن موارد و مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مى گردد.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.