پاسخ اجمالی:
اولا: مردمی که بعد از بعثت پیامبر اکرم(ص) تا قیامت به دنیا می آیند، بعد از آمد و رفت نسل های مختلف بشر و یادگیری پیام های وحیانی انبیای گذشته به تدریج به قدری از آگاهی و پختگی ذهنی و فرهنگی رسیده اند که با استفاده از تعالیم پیامبر خاتم بتوانند به تنهایی ادامه راه رشد و کمال را بپیمایند.
ثانیا: با استفاده از سلسله ای از اصول کلی و جامع اسلامی ای که با انظباق با نیازهای متغیر جامعه پاسخ گوی آن نیازها در زمان ها و مکان های مختلف می شوند، نیازی به بعثت پیامبر دیگری نیست.
پاسخ تفصیلی:
چنین پرسشی می تواند در قالب دو سؤال مطرح گردد:
1. اگر فرستادن پيامبران يک فيض بزرگ الهى است چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟
در پاسخ باید گفت آنها كه چنين مى گويند در حقيقت از يک نكته غافلند و آن اين كه محروميت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست بلكه به خاطر آن است كه قافله بشريت در مسير فكرى و آگاهى به پايه اى رسيده است كه مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله) به راه خود ادامه دهد.(1) این حقیقتی بدیهی است که انسان می تواند به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى برسد كه بتواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده، راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.(2)
اصولا یکی از مهم ترین اهداف پیامبران همین تکامل عقلانی بشر است. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در حدیثی هدف از بعثت را تکمیل عقول بشر معرفی می کند: «وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیاً وَ لَا رَسُولًا حَتّی یسْتَکمِلَ الْعَقْلَ، وَ یکونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِیعِ أُمَّتِه»(3)؛ (خداوند، هیچ پیامبر و رسولی را جز بر تکمیل خرد، مبعوث نفرمود، و خرد او بالاتر از عقول امّت وی است). طبق بیان امام علی(علیه السلام) نیز آمدن پی در پی پیامبران، برای این بود که مردم را به عهد و میثاق فطری که در آفرینش آنان نهاده شده است، فرا خوانند و خردهای پنهان شده آنان را از زیر گرد و غبار ضلالت بیرون آورند: «فبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ و واتَرَ إلَيهِم أنبياءهُ، لِيَستَأدُوهُم مِيثاقَ فِطرَتِهِ و يُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ و يَحتَجُّوا علَيهِم بالتَّبليغِ و يُثيروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ و يُرُوهُم آياتِ المَقدِرَةِ»(4)؛ (پس [خداوند] رسولان خود را در ميان آنان برانگيخت و پيامبرانش را پياپى سوى ايشان فرستاد، تا از آنان بخواهند عهد الهى را كه در فطرتشان نهاده است، بگذارند و نعمت فراموش شده او را به يادشان آورند و با رساندن پيام الهى حجّت را بر آنان تمام كنند و گنجينه هاى خردهايشان را بيرون آورند و نشانه هاى قدرت [خدا] را به آنها نشان دهند).
نتیجه این حرکت بیدارگرانه پیامبران الهی نیز رشد تدریجی عقول و اندیشه های بشری بوده است.
می دانیم که پيامبران اولوالعزم يعنى آنها كه داراى دين و آيين جديد و كتاب آسمانى بودند 5 نفر بودند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(علیهم السلام). اينها هر كدام در مقطع تاریخی خاصی برای هدايت و تكامل بشر تلاش كردند. هر کدام از این مردان الهی قافله را از يک مرحله گذرانده و در مرحله دوم به پيامبر اولوالعزم ديگرى تحويل داده تا به مرحله اى رسيد كه اين قافله راه نهايى را يافت و توانايى بر ادامه راه را درست همانند يک محصل كه پنج مرحله تحصيلى را طى مى كند تا دوران فراغت از تحصيل برسد: دوره دبستان، دوره دبيرستان، دوره ليسانس، دوره فوق لیسانس و دوره دكترا. (البته در مثال ما فراغتی از تکامل و رشد وجود ندارد و منظور ادامه راه با پاى خويش است). اگر يک دكتر به مدرسه و دانشگاه نمى رود مفهومش اين نيست كه لياقت ندارد، بلكه به خاطر اين است كه اين مقدار معلومات در اختيار دارد كه به كمک آن مى تواند مشكلات علمى خود را حل كند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت كند.(5) در موضوع مورد بحث ما هم دقیقا همین گونه است. انسانی که آن قدر به پختگی فرهنگی و فکری رسیده است که می تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليمات نبی خاتم راه را ادامه دهد، چه نیازی به شریعت تازه دارد؟(6)
2. با اين كه جامعه بشرى دائما در حال دگرگونى است چگونه مى توان با قوانين ثابت و يكنواخت اسلام، پاسخ گوى نيازهاى آن بود؟
در جواب مى گوييم که اسلام داراى دو گونه قوانين است: يک سلسله از قوانين كه مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّى و اجحاف و... . گونه ديگر قوانین، سلسله ای از اصول كلى و جامع است كه – به منظور پاسخ گو بودن شریعت به نیازهای حال و آینده – بر موضوعات متغیر منطبق می شوند و پاسخ گوى آن نيازهاى متغيّر در هر زمان مى باشند. به تعبیر دیگر با استفاده از این قواعد مجتهد و ولی فقیه، اين توانايى را مى یابد كه هرگاه مسأله جديدى به دليل تحولات زندگى بشر برایش پديد آمد، بتواند در رابطه با اين مسأله نظر بدهد.
در قالب یک مثال این توضیح را پی می گیریم و می گوییم که مثلا يک اصل كلى در اسلام داريم تحت عنوان «أَوْفُوا بِالْعُقُود»(7)؛ (به قراردادهاى خود احترام بگذاريد و وفادار باشيد). مسلما با گذشت زمان انواع تازه اى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح مى شود كه انسان مى تواند با در نظر گرفتن اصل كلى بالا به آن پاسخ دهد. نيز برای مثال اصل كلّى ديگرى داريم با عنوان «قاعده لا ضرر» كه مطابق آن هر حكم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد. ملاحظه مى شود كه تا چه حد اين قاعده كلى اسلامى كارساز و حل كننده مشكلات است. گفتنی است که از اين گونه قواعد در اسلام فراوان داريم(8) و با استفاده از همين اصول كلى است كه مى توانيم مشكلات پيچيده نوپدید (مسائل مستحدثه) را حل كنيم.(9) ديگر انگیزه و دلیلی براى مبعوث شدن پيامبر ديگر وجود نخواهد داشت.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.