پاسخ اجمالی:
«مجسِّمه» به كسانى گفته مى شود كه براى خدا جسم قائل هستند و حتّى تصريح مى كنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها «مُشبِّهه» نيز گفته مى شود؛ به جهت اينكه خدا را به مخلوقات مادّى تشبيه مى كنند. در واقع می توان گفت اين اعتقاد از دير باز در ميان افراد بشر و اقوام مختلف بوده و انسان هايى كه بر اثر كوتاهى فكر نمى توانستند چيزى را ماوراى طبيعت مادى تصوّر كنند و تمام اُنس شان با مادّيات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّى و يا همچون خودشان مى پنداشتند.
پاسخ تفصیلی:
«مجسِّمه» (به كسر سين) به كسانى گفته مى شود كه براى خدا جسم قائل هستند و حتّى تصريح مى كنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها «مُشبِّهه» (به كسر باء) نيز گفته مى شود؛ به جهت اينكه خدا را به مخلوقات مادّى تشبيه مى كنند.
اين اعتقاد از دير ايّام در ميان افراد بشر بوده و انسان هايى كه بر اثر كوتاهى فكر نمى توانستند چيزى را ماوراى طبيعت مادى تصوّر كنند و تمام اُنس شان با مادّيات و اجسام بوده است، خدا را همچون اجسام مادّى و يا همچون خودشان مى پنداشتند.
اعتقاد به معبودهايى همچون: ماه و خورشيد و ستارگان و اجسام ديگرى مانند آنها نيز، از همين جا سرچشمه مى گرفت.
تاريخ يهود نشان مى دهد كه آنها سخت به مسئله جسميّت خدا معتقد بودند؛ تا آنجا كه پيامبرشان حضرت موسى(عليه السلام) را سخت در فشار قرار دادند، كه خدا را به آنها نشان دهد! و داستان كوه «طور» و صاعقه و از ميان رفتن جمعى از «بنى اسرائيل» در اين زمينه معروف است. بنى اسرائيل قبل از اين ماجرا يعنى بعد از آن كه از نيل نجات يافتند نزد موسى(علیه السلام) آمدند و تقاضاى ساختن بت براى پرستش كردند! و حتّى بعد از داستان صاعقه نيز بيدار نشدند و هنگامى كه «سامرى» گوساله را به عنوان «معبود» براى آنها ساخت، به سرعت جذب آن شدند و اكثريّت «بنى اسرائيل» به پرستش آن تن در دادند كه موسى(علیه السلام) بعد از بازگشت از كوه «طور» سخت برآشفت و آنها را كيفر سختى داد.
در تاريخ مسيحيّت نيز، اعتقاد به تثليث(خدايان سه گانه: پدر، پسر و روح القدس) نشانه روشنى از اعتقاد به جسميّت پروردگار است؛ زيرا با صراحت حضرت مسيح(علیه السلام) را فرزند خدا و يكى از خدايان سه گانه مى دانند، در حالى كه مسيح(علیه السلام) انسانى بود مانند ساير انسانها.
هنگامى كه «قرآن مجيد» بر قلب پاك پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) نازل شد، خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبيه كشيد و آياتى همچون: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ»(1)؛ (هيچ چيز مانند خدا نيست) و «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»(2)؛ (چشم ها او را نمى بيند) و آيه «لَنْ تَرَانِي»(3)؛ (هرگز مرا نخواهى ديد) خطاب به موسى(علیه السلام) و آياتى همچون: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنْتُمْ»(4)؛ (او با شماست هر جا باشيد) و آيه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(5)؛ (ما به انسان ها از رگ گردن [يا رگ قلب] به او نزديكتريم) و آيه «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ»(6)؛ (به هر سو بنگريد خدا در آنجاست) شواهد گويايى بر نفى جسميّت از خدا است.
ولى متأسّفانه افكار التقاطى از سوى ملّت هاى بت پرست و يهود و نصارى و مجوس كه وارد اسلام شد، به داخل عقايد گروهى از مسلمين ساده لوح و ناآگاه نفوذ كرد و جمعيّتى به نام «مجسِّمه» يا «مشبِّهه» پيدا شدند.
شايد تعبيرات كنايى كه در بعضى از آيات «قرآن مجيد» آمده مانند: «يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»(7)؛ (دست خدا بالاى دست هاى آن هاست) و «أَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»(8)؛ (خداوند بر عرش، سلطه دارد) بهانه اى به افراد منحرف و كوته فكر داد كه به سوى اين مذهب شرك آلود گام بردارند؛ در حالى كه مسلّم است «يد» در اين گونه موارد به معناى قدرت و «إسْتَوى» به معناى سلطه و سيطره است، نه به معناى جلوس و استقرار بر چيزى؛ و اين تعبيرات كنايى قبل از «قرآن مجيد» و بعد از نزول آن نيز هميشه در ادبيّات اقوام مختلف وجود داشت، مثلاً مى گوئيم: «از دست فلان كس كارى ساخته نيست!» يعنى قدرت بر اين كار ندارد و يا واژه «إستوى» را در مورد سلطه يك پادشاه بر يك كشور به كار مى برند.
دلايل عقلى و منطقى نيز به روشنى هر گونه جسميّت را از خداوند نفى مى كند؛ چرا كه هر جسمى محدود است و زمان و مكان و اجزائى دارد؛ بنابراين، از جهات مختلف نيازمند است و مى دانيم نياز و محدوديّت در ذات پاك خدا راه ندارد.
از آن مهم تر اينكه همه اجسام در معرض تغييرات و حتّى زوال هستند و معلوم است كه گرد و غبار تغيير و زوال بر دامان كبريايى خداوند نمى نشيند.
با اين مدارك روشن، باز متأسّفانه عقيده جسميّت، دامان جمعى از مسلمانان نادان و بى خبر را گرفت و آنقدر در اين مسير ظلمانى پيش رفتند كه مطابق نقل «محقّق دوانى» گروهى از آنها عقيده دارند كه خداوند تركيبى از گوشت و خون است و بعضى از آنها معتقدند كه نورى نقره گون و شفّاف از او مى درخشد و قامت او هفت وجب با وجب هاى خود اوست و بعضى از آنها معتقدند كه او به صورت انسان نوجوان زيبا و داراى مويى مجعّد است.
«علّامه حلّى» در كتاب «منهاج الكرامه» داستانى از بعضى از «مجسِّمه» نقل مى كند كه شنيدنى است؛ او مى گويد: «يكى از بزرگان آنها، روزى از كنار مرد نفت فروشى مى گذشت كه نوجوان زيبارويى با موهاى مجعّد و پيچ خورده از آنجا عبور كرد، آن عالم سخت به قيافه نوجوان خيره شد و پيوسته به او نگاه مى كرد! مرد نفت فروش كه آدم بى بند و بارى بود، تصوّر كرد آن مرد نظر سويى نسبت به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز ديدم كه تو سخت به او نگاه مى كنى اگر بخواهى مى توانم او را در اختيار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندى به او گفت: من كراراً به اين نوجوان نگاه كردم چون مذهب من بر اين است كه خداوند گاه از آسمان به همين صورت به زمين نازل مى شود. گفتم: نكند او خداى من باشد! مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت: من با اين شغلى كه دارم بسيار بر تو - با آن زهدى كه دارى و اين عقيده كثيف - ترجيح دارم!».(9)،(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.