پاسخ اجمالی:
هنگامی که عقیل به شام رفت، معاویه از او خواست داستان «آهن داغ» را برایش تعریف کند. او گفت بدلیل فقر شدید چند بار نزد برادرم رفتم و از او درخواست افزایش سهم از بیت المال کردم، ایشان نیز آهنی داغ کرده و گفت: بگیر، من گمان کردم کیسه ای پول است و وقتی آنرا گرفتم از حرارت آن فرياد زدم! به من فرمود: «اين آهنى است كه با آتش دنيا داغ شده، پس چه خواهد بود براى من و تو در فرداى قيامت اگر در زنجيرهاى جهنم بسته شويم».
پاسخ تفصیلی:
عقيل هنگامى كه از نزد برادرش به شام رفت و معاويه اموال فراوانى از بيت المال را در اختيار او گذاشت. از او پرسيد: مايل هستم داستان «حديده محماة»؛ (آهن داغ) را از خودت بشنوم، عقيل گفت: من گرفتار تنگدستى شديدى شدم. نزد برادرم رفتم و عرض حال كردم، ولى چيزى از ناحيه او عايد من نشد، لذا فرزندان خود را جمع كردم و نزد او بردم در حالى كه آثار ناراحتى و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود: شب بيا تا چيزى به تو بدهم. خدمتش رفتم در حالى كه يكى از فرزندانم دست مرا گرفته بود. امام(عليه السلام) به فرزندم فرمود دور بنشين. سپس فرمود: بگير. من با حرص و ولع دست دراز كردم. گمان كردم كيسه اى است پر از درهم يا دينار به من مى دهد. ناگهان دست خود را به آهن داغى زدم. هنگامى كه آن را گرفتم پرتاب كردم و فرياد زدم! به من فرمود: مادر به عزايت بنشيند اين آهنى است كه با آتش دنيا داغ شده، پس چه خواهد بود براى من و تو در فرداى قيامت اگر در زنجيرهاى جهنم بسته شويم. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَ السَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ»(1)؛ (آن زمان كه غل و زنجيرها بر گردن و دست و پاى آنهاست و به سوى جهنم كشيده مى شوند). سپس فرمود: بيش از حقى كه خداوند براى تو قرار داده نزد من ندارى، مگر همين چيزى كه مى بينى [اشاره به آهن داغ است] بنابراين به خانه ات برگرد. معاويه سخت درشگفتى فرو رفت و گفت: «هَيْهاتَ هَيْهاتَ عَقِمَتِ النِساءُ أنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ»(2)؛ (چه دور است چه دور است يافتن همانند او، زنان عقيمند از اينكه مثل على بزايند).
به گفته شاعر:
مادر گيتى نزايد در جهان مثل على *** آسمان گويى كه در تركِش همين يك تير داشت
مرحوم علاّمه «مجلسى» در «بحارالانوار» داستانى در حاشيه اين ماجرا نقل كرده كه مكمّل آن است. مى گويد: عقيل به خدمت امام(عليه السلام) رسيد، امام(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) دستور داد كه لباسى بر تن عمويت بپوشان [شايد لباس مناسبى نداشت] امام حسن(عليه السلام) يكى از پيراهنهاى پدر و عبايى از عباهاى او را بر عمويش پوشاند، هنگام شام نان و نمكى بر سر سفره آوردند، عقيل گفت چيزى غير از اين در بساط نيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: مگر اين از نعمت خدا نيست، خدا را بسيار بايد بر اين نعمت شكر گوييم. عقيل گفت: كمكى به من كن كه بدهى خود را ادا كنم و زودتر از اينجا بروم. امام(عليه السلام) فرمود: بدهى تو چه اندازه است؟ عقيل گفت: صد هزار درهم.
امام(عليه السلام) فرمود: نه والله من چنين مبلغى را ندارم كه در اختيار تو بگذارم، ولى بگذار سهم من از بيت المال داده شود من با تو نصف مى كنم و اگر خانواده ام نياز نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقيل گفت: بيت المال در دست توست تو مرا حواله به سهميه خود مى كنى مگر سهميه تو چقدر است؟ همه آن را هم كه به من بدهى به جايى نمى رسد. امام(عليه السلام) فرمود: من و تو مانند ساير مردم هستيم [و سهم ما با آنها برابر است] و همانطور كه با هم سخن مى گفتند [و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند] امام(عليه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهايى كه در بازار بود افكند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نيستى پايين برو و قفل بعضى از اين صندوقها را بشكن و هر چه در آن است بردار، عقيل گفت: در اين صندوقها چيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: اموال تجار است، عقيل گفت: به من امر مى فرمايى كه صندوقهاى كسانى كه توكل بر خدا كرده اند و اموالشان را در آن نهاده اند بشكنم [و سرقت كنم]؟
امام(عليه السلام) فرمود: آيا تو هم به من دستور مى دهى كه بيت المال مسلمين را بگشايم و اموالشان را به تو دهم در حالى كه آنها توكل بر خدا كردند و قفل بر آنها نهادند [و كليد آن را به دست من سپردند]؟ سپس فرمود: راه ديگرى به تو نشان مى دهم، تو شمشيرت را برگير و من هم شمشير خود را بر مى دارم، به منطقه حيره مى رويم كه در آنجا تجار ثروتمندى هستند وارد مى شويم و اموالشان را به زور مى گيريم.
عقيل گفت: مگر من دزدم؟ امام(عليه السلام) فرمود: از يك نفر سرقت كنى بهتر از آن است كه از همه مسلمين سرقت نمايى. [عقيل فهميد كه اين دستورات جدى نيست و هدف آن است كه نادرستى افكار او را به او بفهماند].(3)
به هر حال قرائن نشان مى دهد كه هدف امام تنها بيان مسئله اى شخصى براى هشدار دان به عقيل نبود، بلكه هدف اين بود كه اين داستان در همه جا منعكس شود [كه شد] و امتيازطلبان پيش خود بينديشند جايى كه على(عليه السلام) با برادرش چنين رفتار كرد تكليف ما روشن است و بعد از اين نبايد ما چنان امتيازاتى را انتظار داشته باشيم و به تعبير ديگر: هدف شكستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بيت المال و احياى فرهنگ دوران رسول خداست.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.