پاسخ اجمالی:
كسانى كه براى خداوند مكان و حتّى جسميّت قائل شده اند، به سراغ بعضى از آيات متشابه رفته اند و آنها را جداى از ساير آيات قرآن معنا كرده اند. آيه اول در سوره طه است كه مي فرمايد: «أَلرَّحْمانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى». «عرش» را به معناي تختى گرفته اند كه بر فراز آسمان هاست و خداوند روى آن نشسته و به ملائكه فرمان مى دهد. آيه دوم در سوره فجر است كه مى فرمايد: «وَ جاءَ رَبُّكَ»؛ (و فرمان پروردگارت فرا رسد.) آنان از ظاهر كلمه جاءَ استفاده كرده اند كه خدا از محلى به محل ديگر مي آيد.
پاسخ تفصیلی:
تاريخ عقائد در اسلام نشان داده كه هميشه منحرفان از اصول شناخته شده اسلامى، براى اثبات مقاصد خود به آيات متشابه، دست مى زدند، بى آن كه قانونى را كه قرآن در اين زمينه پيشنهاد كرده كه متشابهات را در پرتو محكمات روشن سازند در نظر بگيرند. در اينجا نيز كسانى كه براى خداوند مكان و حتّى جسميّت قائل شده اند، به سراغ بعضى از آيات متشابه رفته اند و آنها را جداى از ساير آيات قرآن براى اثبات مقصود خود كافى دانسته اند كه به مهمترين آنها ذيلا اشاره مى شود.
1. در آيه 5 سوره طه مى خوانيم: «أَلرَّحْمانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»؛ (همان بخشنده اى كه بر عرش مسلّط است). آنها چنين پنداشته اند كه «عرش» تختى است بر فراز آسمان ها و خداوند روى آن نشسته و به ملائكه فرمان مى دهد! غافل از اين كه اين يك تعبير كنايى است كه در بسيارى از سخنان روزمرّه نيز به كار مى رود و كنايه از سلطه و قدرت است. توضيح اين كه: پادشاهان در گذشته داراى دو نوع تخت بودند: تخت بلند كه عرب آن را «عرش» مى نامد و در روزهاى خاصّى كه جنبه رسمى و عمومى داشت، شاه بر آن تخت مى نشست. و تخت كوتاه كه در مواقع عادى و همه روز كه به محل كار خود مى آمد بر آن مى نشست و حكمرانى و تدبير امور مملكت مى نمود و عرب به آن «كرسى» مى گويد. كم كم كلمه «عرش» و «كرسى» به عنوان دو سمبل و دو كنايه براى قدرت درآمد، اين معنا در تعبيرات زير به خوبى ديده مى شود: فلان شخص از تخت فرو كشيدند؛ يعنى او را از قدرت پايين آوردند. «فُلانٌ ثُلَّ عَرْشُهُ»؛ (فلان كس تختش فرو ريخت) يعنى حكومتش پايان يافت. فلان حادثه پايه هاى تخت فلان حكمران را به لرزه درآورد، يعنى قدرت اش را متزلزل ساخت... و امثال اين تعبيرات.
بنابراين، «عرش» خداوند، به معناى عالم بالا و «كرسى» به معناى عالم پائين است يا اين كه «عرش»، اشاره به جهان ماوراءِ طبيعت و مجرّدات و «كرسى» اشاره به عالم ماده است. شاهد اين سخن آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» است وقتى كه مى فرمايد: (تخت [حكومت] او، آسمانها و زمين را دربرگرفته)(1) مفهومش آن است كه عرش او ماوراء آسمان و زمين؛ يعنى ماوراى جهان طبيعت است.(2) بنابراين وقتى گفته شود: خداوند بر عرش قرار گرفت، منظور حاكميّت و مالكيت و سلطه او بر پهنه عالم بالا و به طريق اولى بر سراسر عالم پائين است.
اين مطلبى است بسيار روشن و آيات فراوانى كه نفى مكان از خداوند مى كند ـ و در آغاز سخن آورديم ـ همگى مى تواند، شاهد خوبى براى اين تفسير باشد. در «تفسير الميزان» آمده است كه آيه بعد از اين آيه (آيه 6 سوره طه) كه مى فرمايد: «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى»؛ (از آنِ او است آنچه درآسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان آن دو و آنچه در زير خاك [پنهان] است) قرينه روشنى است براى تفسير آن.(3)
«فخر رازى» در تفسيرش، استدلال گروه مشبهه را به اين آيه بر اين كه خداوند بر عرش نشسته، به ده دليل عقلى و نقلى پاسخ مى گويد. از جمله اينكه: پيش از آن كه، عرش يا هر مكان ديگرى آفريده شود، خداوند وجود داشت، بنابراين در ازل نياز به مكانى نداشت، چگونه ممكن است بعد از آفرينش عرش نياز به مكان پيدا كند؟! ديگر اين كه اگر به پندار اين گروه، خدا بر عرش نشسته باشد؛ بايد قسمتى از وجود او كه در طرف راست عرش است غير از قسمتى باشد كه در طرف چپ عرش قرار گرفته! و لازمه آن تركيب و لازمه تركيب، نياز به اجزاء است. ديگر اين كه قرآن «لا أُحِبُّ الْآفِلينَ»(4)؛ (غروب كنندگان را دوست ندارم) اشاره به اين كه او همه جا حاضر است اگر خداوند بر عرش نشسته باشد بايد همواره غائب و پنهان باشد و اين عين افول است!
از سوى ديگر قرآن در آيه 17 سوره حاقه اشاره به ملائكه حاملان عرش مى كند. بنابر پندار گروه «مشبهه» بايد خداوند نياز به آن فرشتگان داشته باشد، تا حافظ او گردند! در حالى كه خداوند حافظ همه چيز است. بعلاوه آيات توحيد و نفى شبيه از خداوند همه از محكمات است و مى دانيم لازمه توحيد و نفى شبيه اين است كه هيچ گونه جزئى براى او نباشد و اين با استقرارش در مكان سازگار نيست... و دلايل ديگر.(5)
از جمله آياتى كه دستاويز اين گروه است، آيه 22 سوره فجر است. در اين آيه كه حوادث پايان دنيا و قيام قيامت را شرح مى دهد مى فرمايد: (و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند)؛ «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً». مسلّماً همان گونه كه غالب مفسّران اشاره كرده اند، منظور فرا رسيدن فرمان خدا براى رسيدگى به حساب مردم است يا فرا رسيدن آيات عظمت و نشانه او است؛ چرا كه اين آيات و نشانه ها به قدرى عظمت دارد كه فرا رسيدن آنها گوئى فرا رسيدن ذات پاك پروردگار است و هرگونه شك و ترديد را از دل ها مى زدايد.(6)
در آيات متعدّدى با صراحت آمده است كه خداوند در همه جا است و جائى از ذات پاكش خالى نيست و در عين حال محلى ندارد: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»(7)؛ (و هر جا باشيد او با شما است). با اين حال چگونه ممكن است او از محلى به محل ديگر آيد، آنچنان كه گروه مشبهه از ظاهر كلمه جاءَ استفاده كرده اند، كسى كه همه جا با ما است و حتّى از ما به ما نزديكتر است و به هر سو نگاه كنيم او در آنجا است و در آسمان و زمين حضور دارد چگونه تصوّر مى شود كه نقل مكان كند؟ علاوه بر اين لازمه انتقال، تغيير و زوال [است] و غروب و افول، نيازمند مكان است.
شاهد اين تفسير، آيه 33 سوره نحل است كه مى فرمايد: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ»؛ (آيا آنها [كافران] انتظارى جز اين دارند كه فرشتگان [قبض روح] به سراغشان بيايند يا فرمان پروردگارت [براى مجازاتشان] فرا رسد). در بعضى از آيات قرآن نيز تعبيراتى، از اين قبيل ديده مى شود: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»(8)؛ (سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند). «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ»(9)؛ (فرشتگان و روح [آن فرشته مقرّب خداوند] به سوى او عروج مى كنند). «لَنْيَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لادِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ»(10)؛ (نه گوشتهاى آنها و نه خونهاى آنها، هرگز به خدا نمى رسد؛ ولى آنچه به او مى رسد، پرهيزگارى شماست). مسلّماً همه اين تعبيرات اشاره به صعود معنوى و عروج روحانى و قرب باطنى است و قرينه هاى آن در خود آيات منعكس است؛ زيرا عمل چيزى نيست كه به آسمان هاى ظاهرى بالا رود و همچنين تقوا عروج جسمانى ندارد. ولى آنها كه توجّه به اين حقائق ندارند و تنها جمود بر الفاظ دارند؛ چون حقيقت را نمى بينند ره افسانه مى زنند.
در بعضى از آيات نيز تعبيراتى آمده است كه در واقع بيان پندار كافران است؛ ولى افراد ناآگاه بدون توجّه، آن را دستاويزى براى جسمانيت خداوند و يا داشتن مكان دانسته اند. مثلا در سوره بقره آيه 210 مى خوانيم: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ»؛ (آيا [پيروان فرمان شيطان، پس از اين همه نشانه ها] انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان، در سايه هايى از ابرها به سوى آنان بيايند). بنابراين استفهام موجود در آيه در حقيقت استفهام انكارى است؛ يعنى چنين چيزى غير ممكن است.(11) كوتاه سخن اين كه تفسير اين گونه آيات با كمي دقّت و مراجعه به آيات محكمات گذشته، در مورد نفى جسم و مكان و زمان براى خدا، روشن است و جائى براى اشتباه و شك و ترديد باقى نيست.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.