پاسخ اجمالی:
برخی از جامعه شناسان دلیل پیدایش مذهب را روح انسان می دانند و می گویند مردم ابتدایی از ديدن اشباح مردگان در خواب وحشت می کردند و به فکر فرو می رفتند که هر موجود یک روحی هم دارد که در موقع مردن یا خواب و ... از بدن او جدا می شود و بعد این فکر را تعمیم دادند و قائل به پرستش آن شدند و این عمل به تدريج منجر به بت پرستی شد. از اشكالات اين فرضيه نداشتن دليل منطقي، محدود بودن دامنه بحث آن به مذاهب خرافي نخستين و قرار داشتن مسئله روح به عنوان يك بحث حاشيه اي و نه يك بحث اصولي در اسلام اشاره كرد.
پاسخ تفصیلی:
يكي از فرضيّه هايي كه جامعه شناسان ماترياليست براى پيدايش اعتقادات مذهبى ذكر كرده اند «فرضيّه روحيّون» است. «ساموئيل كينگ» جامعه شناس آمريكايى، استاد جامعه شناسى در دانشكده بروكلين در كتاب خود در اين زمينه مى نويسد: «عقيده عمومى جامعه شناسان بر اين است كه تصوّر وجود نيروى خارق العاده و يا روح، اساس كلّيه مذاهب بشر است. «مارتز» معتقد است كه عقيده به «نيروى خارق العاده» قدمت بيشترى از فكر وجود «روح» دارد، ولى او هواخواهان زيادى نداشته است. مردم شناسان نيز عقيده دارند، هيچ كدام از اين دو فرضيّه از ديگرى مشتق نشده است».(1)
امّا مهم اين است كه نامبرده در اين گفتار چگونگى ارتباط مذاهب را با فكر وجود روح، روشن نساخته است؛ ولى «ويل دورانت» مورّخ معاصر در جلد اوّل كتاب خود در بحث «سرچشمه هاى دين» سخنى دارد كه مى تواند توجيهى براى اين فرضيّه باشد، او مى گويد: «انسان ابتدايى از اين كه در خواب، اشباحى به نظرش مى رسيده و به خصوص كسانى را كه به يقين مى دانسته است مرده و از دنيا رفته اند، در خواب بر او تجلّى مى كرده اند، سخت در انديشه و شگفتى فرو مى رفته و دچار ترس و وحشت مى شده است. او مردگان خود را با دست خود در خاك مى گذاشت تا از بازگشت آنها در امان باشد! و به خصوص همراه مرده غذا و احتياجات ديگر وى را داخل گور مى كرد كه نيازى به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شرّ او در امان بمانند!...
نظاير چنين حوادثى كه انسان ابتدايى به آنها بر مى خورد، او را به اين فكر انداخت كه هر موجود زنده اى بايد روح يا نيروى اسرارآميز ديگرى داشته باشد كه مى تواند در هنگام بيمارى يا خواب يا مرگ از بدن او خارج شود... نه تنها انسان داراى روح است؛ بلكه هر چيز براى خود روحى خاص دارد و جهان خارجى، مرده و بى اساس نيست؛ بلكه موجودى است كه به طور كامل نشاط زندگى در آن جريان دارد... و چون براى هر چيز روحى تصوّر مى شود ـ و به عبارت ديگر خدايى در آن نهفته است ـ عدد اشياى پرستيدنى نامحدود مى شود».(2)
و به اين ترتيب روشن مى شود كه طبق اين فرضيّه نخست، انسان هاى ابتدايى از مقايسه حالات مختلف مرگ و حيات، بيدارى و خواب، به وجود روح پى بردند سپس آن را تعميم داده و براى همه چيز روح قائل شدند، روحى كه داراى قدرت بسيار بود و بعد همه چيز را قابل پرستش دانستند و بت پرستى به شكل وسيع آشكار گشت.(3)
بر اين فرضیه «روحیّون» اشکالات زیادي وارد شده است که در اينجا به چند نمونه آن اشاره می شود:
1. فقدان دليل منطقى
اين فرضيّه با فرضيّات گذشته در اين جهت مشترك است كه فاقد دليل منطقى است و در مورد فرضيّه ها اساس كار همين است كه هنگام برخورد با يك پديده، انتقالات ذهنى حدسى و تخمينى سبب مى شود كه موضوعى به عنوان عامل اصلى فرض شود. سپس تلاش هاى فكرى براى پيوند ميان آن موضوع و اين پديده به عمل مى آيد و با توجيهاتى اين دو به هم ارتباط مى يابند.
ولى تا اين جا تنها مرحله «حدس» و «توجيه» است، سپس اگر توانستيم پديده هاى ديگر را با آن «تفسير» كنيم و ارتباط ميان آنها روشن گردد، و از آن مرحله نيز بگذريم و با دلايل منطقى اصل موضوع را «تبيين» سازيم آن گاه به مرحله ثبوت و قطعيّت خواهد رسيد و در هر حال فرضيّه ها پيش از رسيدن به اين مرحله، فاقد ارزش فلسفى است، يعنى نه با آنها مى توان چيزى را اثبات كرد و نه نفى. فرضيّه مورد بحث نيز همين حال را دارد.
2. محدوديّت دامنه بحث
ممكن است مذاهب بت پرستى را از اين راه توجيه كرد؛ امّا مذاهب راستين كه بر نفى هر گونه بت و بت پرستى استوار است و به موجودات جهان طبيعت همچون يك دانشمند طبيعى مى نگرد، و هيچ گونه روح خاصّ و احترام ويژه اى براى آنها قائل نيست، جز اين كه نظام شگرف آنها را در پرتو علم دليل بر وجود آفريننده جهان مى گيرد، هيچ گاه نمى توان از اين طريق توجيه كرد.
به تعبير ديگر ما هيچ گاه نمى خواهيم يك سخن كلّى درباره مذاهب گوناگون جهان، حتّى مذاهب خرافى و بت پرستى بگوييم و پيوند آنها را با اين فرضيّه ها انكار كنيم؛ بلكه سخن ما تنها درباره مذاهبى است كه آنها را به عنوان «مذاهب اصيل و آسمانى» مى شناسيم. حق اين است كه جامعه شناسان مادّى نيز بايد با صراحت اعتراف كنند كه فرضيّه هاى آنها تنها درباره بعضى از مذاهب جهان ـ به خصوص مذاهب خرافى اقوام نخستين ـ قابل توجيه است، نه در مورد اين گونه مذاهب، و شايد به همين جهت است كه بعضى از اين جامعه شناسان ناچار از ذكر اين حقيقت شده اند كه:
«نكته اساسى اين جاست كه چگونگى مذاهب اوليّه و به طور كلّى، كلّيّه مذاهب را تنها با انتساب به روح نمى توان توجيه كرد و بهتر است اين فكر جاى خود را به وجود «مانا» يا «قدرت غير جسمانى» بدهد».(4)
اين اعتراف صريح روشنگر اين واقعيّت است كه بسيارى از مذاهب را نتوانسته اند با پيوند به مسئله روح توجيه كنند، ناچار آن را به عنوان يك حكم كلّى رد كرده اند.
و امّا «مانا» يا قدرت غير جسمانى، شايد تعبير ديگرى از «خدا» و قدرت ازلى و ابدى مافوق طبيعى او باشد و اين مطلبى است كه نه تنها پيوند آن را با مذاهب انكار نمى كنيم؛ بلكه وجود آن را با دلايل علمى و فلسفى مى توان اثبات كرد.
3. اسلام و مسئله روح
ما اگر چه به وجود و استقلال روح آدمى يعنى وجودى فوق دستگاه هاى عصبى و خواصّ فيزيكى و شيميايى سلّول هاى مغزى قائل هستيم؛ ولى آن را نه از طريق مقايسه حالت خواب و بيدارى يا مقايسه مرگ و حيات، بلكه از طريق پديده هاى مختلف روانى كه با خواصّ مادّى مغز و سلّول هاى عصبى قابل تفسير نيست، اثبات نموده ايم و مهمتر اين كه در هر حال آيين اسلام و ريشه اعتقادات اسلامى هيچ گونه اتّكايى به مسئله روح ندارد، و به عنوان مثال در قرآن مجيد در مورد اثبات وجود خدا يا قيامت يا رسالت پيامبران، هرگز روى مسئله روح تكيه نشده، تا آن جا كه اگر به فرض كسى به روح به عنوان يك وجود ماوراى طبيعى و مجرّد از مادّه، عقيده نداشته باشد، به عقايد اسلامى او لطمه اى وارد نخواهد شد.
در قرآن كه اساس و پايه اسلام است، تنها در چند مورد محدود اشاراتى به روح شده (به عنوان روح يا تحت عنوان ديگر) آن هم در حاشيه بحث ها، نه در متن يك بحث اصولى. با اين حال چگونه مى توان چنين مذهبى را با فرضيّه روحيّون تطبيق داد، و آيا فرضيّه فوق هيچ گونه ارتباط با مذهبى همچون اسلام مى تواند داشته باشد؟(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.