پاسخ اجمالی:
بنابر شبهه «آكل و مأكول» اگر بدن انسان خاك شده و جزء گياهان شود، سپس انسانی ديگر آن را بخورد و جزء بدنش شود، حشر آنها در قیامت چگونه خواهد بود؟ یکی از پاسخ ها اینست: هر يك از ذرات بدنِ انسان، تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد، يعنى اگر هر يك از سلول هاى بدن را پرورش دهيم تا بصورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود. بنابر این بدن انسان می تواند مثل کودکى كه بزرگ مى شود پرورش يافته بصورت انسان كاملى محشور گردد.
پاسخ تفصیلی:
بيشتر مفسران و نويسندگان تاريخ در ذيل آيه 260 سوره «بقره» كه مي فرمايد: «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى ...» داستان زير را نقل كرده اند:
«روزى ابراهيم(عليه السلام) از كنار دريائى مى گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده در حاليكه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى است و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى، از دو سو، آن را طعمه خود قرار داده اند، حتى گاهى بر سر آن با يكديگر نزاع مى كنند. ديدن اين منظره ابراهيم(عليه السلام) را به فكر مسئله اى انداخت كه همه مى خواهند چگونگى آن را بطور تفصيل بدانند و آن كيفيت زنده شدن مردگان پس از مرگ است، او فكر مى كرد كه اگر نظير اين حادثه براى جسد انسانى رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران ديگر شود مسئله رستاخيز كه بايد با همين بدن جسمانى صورت گيرد چگونه خواهد شد؟! ابراهيم(عليه السلام) گفت: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ خداوند فرمود: مگر به اين ايمان ندارى؟ او پاسخ داد: ايمان دارم لكن مى خواهم آرامش قلبى پيدا كنم. خداوند دستور داد كه چهار پرنده بگيرد و گوشت هاى آنها را در هم بياميزد، سپس آنها را چند قسمت كند و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذارد، بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخيز را مشاهده كند، او چنين كرد و با نهايت تعجب ديد اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده، نزد او آمدند و حيات و زندگى را از سر گرفتند!».
شبهه آكل و مأكول
از شرحى كه درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم(عليه السلام) نسبت به مشاهده صحنه زنده شدن مردگان ذكر كرديم استفاده مى شود كه بيشتر توجه ابراهيم(عليه السلام) در اين تقاضا، اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن حيوانات ديگر شده، مى تواند به صورت اصلى بازگردد؟ و اين همان است كه ما در علم عقائد از آن به عنوان «شبهه آكل و مأكول» نام مى بريم.
توضيح اينكه: در رستاخيز، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند و به اصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان بر مى گردد. در اين صورت اين اشكال پيش مى آيد كه اگر بدن انسان خاك شد و بوسيله درختان جزء گياه و ميوه اى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد يا فى المثل اگر در سال هاى قحطى، انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند، به هنگام رستاخيز، اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مى شود و اگر بعكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد شد.
از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقائد، پاسخ هاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده است، كه گفتگو درباره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد و بعضى از دانشمندان كه نتوانسته اند پاسخ قانع كننده اى براى آن بيابند آيات مربوط به معاد جسمانى را توجيه و تأويل كرده اند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات روحى او دانسته اند؛ در حالى كه نه شخصيت انسان، تنها وابسته به روح است و نه آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تأويل كرد؛ بلكه همان طور كه گفتيم صراحت كامل در اين قسمت دارد. بعضى نيز به يك نوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شده اند كه با معاد روحانى فرق چندانى ندارد؛ ولى ما در اين جا راه روشن ترى با توجه به متون آيات داريم كه با علوم روز نيز كاملاً سازگار است و توضيح آن نياز به سه مقدمه دارد:
1. مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شوند، حتى سلول هاى مغزى با اين كه از نظر تعداد كم و زياد نمى شوند باز از نظر اجزاء عوض مى گردند؛ زيرا از يك طرف «تغذيه» مى كنند و از سوى ديگر «تحليل» مى روند و اين خود، باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند؛ ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند همه خواص و آثار خود را به سلول هاى نو و تازه مى سپارند، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست مگر بخاطر انتقال صفات به سلول هاى تازه. (دقت كنيد).
بنابراين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ، تبديل به خاك مى شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخِ گويائى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!
2. درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد؛ ولى بايد توجه داشت كه «روح» همراه «جسم» پرورش و تكامل مى يابد و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند دو روح از تمام جهات نيز با هم شباهت نخواهند داشت. به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق بازگردد تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عاليتر از سر بگيرد و از نتايج اعمالى كه انجام داده بهره مند شود.
3. هر يك از ذرات بدنِ انسان، تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد، يعنى اگر هر يك از سلول هاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا بصورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود. (دقت كنيد).
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك «سلول نطفه» تمام صفات او را در بر داشت و تدريجاً از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلول هاى بدن انسان به وجود آمدند، بنابراين هر يك از سلول هاى بدن انسان شعبه اى از سلول نخستين مى باشد كه اگر همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه گانه فوق به پاسخ اصل ايراد مى پردازيم:
آيات قرآن صريحاً مى گويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت به همان بدن باز مى گردد.(1) بنابراين اگر انسان ديگرى، از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مى گردد تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود اين است كه لابد بدن دوم ناقص مى شود، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى شود؛ بلكه كوچك مى شود؛ زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از آن گرفته شد به همين نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچك تر مى شود، مثلا يك انسان شصت كيلوئى كه چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد داد. تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مى ماند. ولى آيا اين موضوع مى تواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلماً نه، زيرا اين بدن كوچك تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بردارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مى شود پرورش مى يابد و بصورت انسان كاملى محشور مى گردد، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى؟ بر ما روشن نيست، اما اين قدر مى دانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمى كند و در هر دو صورت مسئله حل شده است.
تنها در اينجا يك سؤال باقى مى ماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست؟
اما پاسخ اين سؤال نيز روشن است كه چنين چيزى اصولاً محال مى باشد؛ زيرا مسئله «آكل و مأكول» فرع بر اين است كه بدنى، اول موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد و با توجه به اين موضوع ممكن نيست تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد، بايد بدنى قبلاً فرض كنيم تا از بدن ديگرى بخورد بنابراين بدن ديگر حتماً جزء او خواهد شد نه كل او. (دقت كنيد).
با توجه به آنچه گفتيم روشن مى شود كه مسئله معاد جسمانى با همين بدن هيچ گونه اشكالى توليد نمى كند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحاً اين مطلب را ثابت كرده است نداريم.(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.